3.10.2011



تازه شده در








مغز و عصب و بندگی کره خر و خر
بود انچه بکردیم فدای سر رهبـــــر

فقیه شرع چنین گفت
به گوش حمارش
که هر که خر شود
البته
و
صد
البته
می شوند سوارش


این سینه ها از مرمـــــــرن
هدیه من به رهبـــــــــرن
« نرهای » خوش غیرت!
اینگونه « ماده ها » نیز
در عکس بالای صفحه
در حال * بفرما * زدن به
رهبـــــــــرن







به انتخاب شهلا سلوکی
تازه ترین اگهی ازدواج از
جانب تولیت استان قدس رضوی 
 
با هر ازدواج دائم 
یک ازدواج موقت هدیه بگیرید






تازه ترین اعلامیه 
 علمای اسلامی قم
         
یارانه نماز جماعت هم برداشته شد
از این پس خود نمازگذار باید 
حمد و سوره را بخواند


يه روز به یه ایرونی همچین مسن تو
 لس انجلس 
ميگن تو كه حالا ۳۳ ساله 

تو امریکا زندگي مي كني چرا 

انگلیسی بلد نيستي؟

ميگهمن که حضرت سليمون 
نیستم كه زبون هر حيووني 
رو حرف بزنم





         یه روز سوپوره  میاد دمه خونه ی
 یه بنده خدائي میگه : آشغال دارین؟ 
بنده خدا داد میزنه
خانوم توی خونه آشغال داریم ؟ 
زنش میگه: آره داریم
بنده خدا میگه:
آره داریم، نمی خوایم



معلم از بچه ها ميپرسه :
كي ميدونه بازيافت زباله يعني چي ؟
يه بچه اجازه ميگيره ، ميگه
يعني اينكه احمدي نژاد 
دوباره راي بياره …!!!






  یه یارو میره تهران به راننده تاکسی میگه :
میدان امام حسین رو بلدی؟ 
راننده:اره من خودم بچه امام حسینم.
یارو اشک تو چشاش جمع میشه میگه :
علی اصغر خودتی چقدر بزرگ شدی؟

هرگز زود قضاوت نکن
به انتخاب زاله حکیمی

مرد مسني به همراه پسر بیست سالهاش
در قطار نشسته بود.
در حالي كه مسافران در صندليهاي خود 
نشسته بودند، قطار شروع به حركت كرد.

به محض شروع حركت قطار پسر بیست ساله 
كه كنار پنجره نشسته بود پر از شور و هيجان شد.
دستش را از پنجره بيرون برد و در حالي كه 
هواي

در حال حركت را با لذت لمس ميكرد فرياد زد:

پدر نگاه كن درختها حركت ميكنن.



 مرد مسن با لبخندي هيجان پسرش را تحسين كرد.

 كنار مرد جوان، زوج جواني نشسته بودند كه 
حرفهاي پدر و پسر را ميشنيدند و از حركات پسر
جوان
 كه مانند يك كودك ۵ ساله رفتار ميكرد، 

متعجب شده بودند.


ناگهان جوان دوباره با هيجان فرياد زد
پدر نگاه كن درياچه، حيوانات و ابرها 
با قطار حركت ميكنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزي نگاه ميكردند.

باران شروع شد 
چند قطره روي دست مرد جوان چكيد.

او با لذت آن را لمس كرد و چشمهايش را بست
و دوباره فرياد زد: پدر نگاه كن باران ميبارد،
آب روي من چكيد.

زوج جوان ديگر طاقت نياورند 
و از مرد مسن پرسيدند: ‌چرا شما براي 
مداواي پسرتان به پزشك مراجعه نميكنيد؟

 مرد مسن گفت:
ما همين الان از بيمارستان بر ميگرديم
امروز پسر من براي اولين بار در زندگي
ميتواند ببيند.



یک لحظه رومانتیک 
همراه با
 زن و شوهــری ایرانی
به انتخاب فریدون سلوکی 

همسرچکار میکنی بعد اینکه من بمیرم؟ میری زن دیگه میگیری؟ 
شوهرقطعا نه!
همسرچرا که نه؟ دوست نداری دوباره متاهل بشی؟
شوهرخوب معلومه که میخوام
همسرخوب چرا پس نمیخوای دوباره ازدواج کنی؟
شوهرباشه باشه دوباره ازدواج میکنم
همسرازدواج میکنی واقعا؟
شوهر: ……!؟
همسریعنی تو همین خونمون باهاش
 زندگی میکنی؟
شوهرالبته خوب اینجا خونه خوب و بزرگیه
همسرباهاش روی تختمون هم میخوابی؟
شوهرمگه جای دیگه هم میتونیم بخوابیم؟
همسربهش اجازه هم میدی ماشینم رو برونه؟
شوهراحتمال زیاد، خوب ماشین نو هست دیگه
همسرعکسهای من رو هم با عکسهاش 
عوض میکنی؟
شوهراگر جای مناسبی باشه چرا که نه؟
همسرجواهراتم رو هم بهش میدی؟
شوهرمطمئنم که اون جواهرات مخصوص خودش
 رو طلب میکنه
همسریعنی کفشم رو هم میپوشه؟
شوهرنه سایزش ۳۸ هست

همسر: [سکوت]











مراقب حاضر جوابی بچه ها باشید!!!


به انتخاب مژگان هارونی
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد
معلم گفتاز نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم
 را ببلعد زيرا با وجود اينکه پستاندار عظيمالجثهاى است امّا حلق
 بسيار کوچکى دارد
دختر کوچک پرسيدپس چطور حضرت يونس به 
وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند
 آدم را ببلعداين از نظر فيزيکى غيرممکن است
دختر کوچک گفتوقتى به بهشت رفتم
 از حضرت يونس مىپرسم
معلم گفتاگر حضرت يونس به بهشت نرفته بود
 چى؟
دختر کوچک گفتاونوقت شما ازش بپرسين


به انتخاب گلی فریور
یک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود
و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد
ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد
از مادرش پرسيد
مامانچرا بعضى از موهاى شما سفيده؟
مادرش گفتهر وقت تو يک کار بد مىکنى و
 باعث ناراحتى من مىشوي،
 يکى از موهايم سفيد مىشود
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت
حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده


معلم مرحوم شده بود و خودش نمیدانست





به انتخاب شیرین دادور 
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از 
بچههاى کلاس عکس يادگارى بگيرد
معلم هم داشت همه بچهها را تشويق 
ميکرد که دور هم جمع شوند
معلم گفتببينيد چقدر قشنگه که سالها
 بعد وقتى همهتون بزرگ شديد به اين عکس
 نگاه کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره
يا اون مهرداده، الان وکيله 





يکى از بچهها از ته کلاس گفت:
اين هم بیچاره آقا معلمه،
که الان خیلی وخته مرده






سربازی اینجوری دیده بودین
به انتخاب ژزف اشوری





مسئولیت خدا در نگهبانی از افریدگانش
به انتخاب ژینوس ( تنه نزن )
بچهها درناهارخورى مدرسه به صف ايستاده بودند
سر ميز يک سبد سيب بود که روى
آن نوشته بود: فقط يکى برداريد
خدا ناظر شماست
در انتهاى ميز يک سبد شيرينى و شکلات بود.
يکى از بچهها رويش نوشت:
 هر چند تا مىخواهيد برداريد!
خدا حواسش فقط
 به سيبهاست


شب بود بیابان بود زمستان بود





به انتخاب مژگان هارونی





این داستان رو دوستم برام تعریف کرده
 و قسم میخورد که واقعیه:
شما هم این اتفاق واقعی را برای دوستانتان
 تعریف کنید ممکنه برای اونها هم اتفاق بیفته

دوستم تعریف میکرد که یک شب 

موقع برگشتن از ده پدری تو شمال

 به طرف اردبیل

جای اینکه از جاده اصلی بیاد، 

یاد باباش افتاده که می گفت  

جاده قدیمی با صفا تره و از وسط

 جنگل رد میشه!

اینطوری تعریف میکنه:

من احمق حرف بابام رو باور کردم و 

پیچیدم تو خاکی  ۲۰ کیلومتر از

جاده دور شده بودم که یهو  ماشینم 

خاموش شد و هرکاری کردم روشن

 نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم 

دیدم نه میبینم،  نه از موتور ماشین

سر در میارم!!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی

 رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین

 خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.


 من هم بی معطلی پریدم توش.

اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه 

توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.

وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو

 آوردم بالا واسه تشکر   دیدم هیشکی

پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!

پشمم ریخت.

داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو 

همونطور بی صدا راه افتاد
  
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که

 تو یه نور رعدو برق دیدم  یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود.

نمیتونستم حتی جیغ بکشم

ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.

تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر

 نزدیک دیدم  که بابا بزرگ خدا

بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره،

   اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده 

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.

ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا 

کوه میرفت،   یه دست میومد و فرمون

رو میپیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم

 تردید به خودم راه ندادم.

در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.
  
اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد

رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین

بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم

وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند

یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،

 یکیشون داد زد:
 ممد نیگا
این همون یاروئس که 
وقتی ما داشتیم ماشین
رو هل میدادیم
سوار شد

پخش یک برنامه زنده تلویزیونی از 
کشور افغانستان که بسیار 
خنده دارست
 اما این را هم بدانید که در سایه رهبری 
حکومت نحس و نجس و جهل و خون  
جمهوری اسلامی « قالی افغانستان »
مقام اول را در « نمایشگاه بین المللی 
فرش دوبی »  به دست اورد؟! 









پر جمعیت ترین خانواده دنیا
 و محل مسکونی مشترک انان
 به انتخاب یارون فریدنیا / اسرائیل
چند لطیفــــــــــــه
به انتخاب اله حکیمی






از امام امت میپرسن  
معیارهای شما برای انتخاب
 همسر چیه؟ 
میگه: صداقت خدیجه،
 عفاف زهرا
، صبر زینب، 
فداکاری سمیه،
 اندام جنیفر لوپز

از احمدینژاد می پرسن
 سخت ترین کاری که توسیاست 
انجام دادی چیه ؟
 میگه نمک تو نمکدون ریختن، 
میپرسن چرا ؟
میگه چون سولاخ هاش خیلی ریزه

سر در مطب جراح پلاستیک نوشته شده
لولو تحویل میگیریم 
هلو تحویل میدیم

یه آقاهه ميره حرم داد میزنه :
 آقايون شلوغ نكنيد! اینجا
 حاجت ها قاطی‌ پاطی میشه 
من پارسال اومدم واسه 
نازائی زنم
 اما خودم حامله شدم

مي دانيد چرا بعد از عقد در 
دهان عروس و داماد عسل مي گذارند؟
براي انكه مزه ان چیزی را 
که قبل از عقد خوردند عوض شود

موسوی رفت تعليم رانندگي
 کروبی پرسيد چطور بود گفت :  
خوب بود ولي مربيه انگار 
از دسته ی اونا بود
کروبی پرسید چرا؟
موسوی گفت چون به هر طرف 
مي پيچيدم مي گفت
 يا امام رضا يا ابوالفضل


يك تهراني داشت براي يك آباداني
 لاف ميزد و ميگفت : من يك 
سگ دارم وقتي ميخواد بياد تو 
خونه در ميزنه!
آبادانيه گفت :
 ولك ، مگه كليد نداره ؟


دکتر از زن فاحشه ای که حامله بود پرسید
 پدر بچه را می دونی کیه؟ 
فاحشه با اعتراض جواب داد 
دکتر جون وقتی شوما 
یه قوطی کنسرو
 لوبیا را نوش جون میکنی
 می دونی کدوم لوبیا 
باعث گوزیدنت شده؟
سئوال ها می کنی شما هم

آمریکا: به ایران گندم نمیدهیم.
لاریجانی: گور پدرتون!
 نون خالی میخوریم!

یکی چسبيده بوده به حرم امام ( ره ) و
 براي سرطانش شفا ميخواسته،
 یه بنده خدائي که اونجا
 نشسته بهش ميگه:
 داداش بايد بري مشهد,
 اينجا فوق فوقش درحد
 اسهال 
واستفراغ 
و بواسیر 
شفا ميده!

به دستور مصباح یزدی
 امت همیشه در صحنه
 در اقدامی شجاعانه و در 
پاسخ به آتش زدن قرآن 
دیکشنری های فارسی به انگلیسی 
و انگلیسی به فلرسی 
و فارسی به فرانسه 
و فرانسه به فارسی 
و فارسی به عبری 
و عبری به فارسی
* خییم *
 را به آتش کشیدند!

خخخخخخخخخخخ چیست؟
حالشون به هم بخوره 
حرکت امام جمعه ها است
 به مدت ۱۰ دقیقه 
قبل از شروع موعظه 
در صحن چمن دانشگاه!

دو تاشیرازی ميرن بانک ميزنن،
 اولي ميگه رسول: بيا پولا رو بشمريم.
دومي ميگه: ولش كن فردا راديو ميگه!

از یکی از مدرسین حوزه ميپرسن:
 ساعت چنده؟
بلد نبوده ميگه:
 بدو بدو ديرت شد!

سردار رضائی تو جنگ دست 
به ابش ميگيره
 ميره پشت خاكريز كارشو 
بكنه ميبينه ۲ تا 
فرشته زيره بقلشو گرفتن 
دارن ميبرنش بالا
، ميگه: ببخشيد خواهرا چي شده
 منو كجا ميبرين؟
ميگن: برادر ريدي به مين 
خودت حدس بزن!

هفدهم ربیع الاول، میلاد مسعود پیامبر اکرم(ص)
با ميلاد پيامبر(ص) حوادث شگرف و 
تحولات عجيبى در زمين و آسمان پديد آمد
مرحوم صدوق (ره) در کتاب امالی به سند خود
در روايتى از امام صادق(ع) نقل کرده كه ابليس
در آسمانهاى هفتگانه رفت و آمد مى كرد
وقتى عيسى(ع) متولد شد ابليس از سه آسمان
محروم شد، و در چهار آسمان ديگر آمد و
شد داشت و با تولد پيامبر اكرم(ص
از رفت و آمد هفت آسمان محروم
 و ممنوع شد و ستارگان آسمان، شيطان را 
از آسمان مىراندند.
تنه نزن /جای حضرت موسی * کلیم الله * 
خالی بود تا یکدفعه کلک « شیطان رجیم » 
را در جا بکند و همه را از شر او و همه 
کس و کارانش مثل هیتلر و خمینی و 
خامنه ئی خلاص کند


تست ديني كنكور۸۷:
اولين خوني كه بر زمين ريخته شد كدام است ؟
الف - قتل هابيل !
ج - بكارت حوا !
د- ختنه آدم

  دیروز کلی انتظار کشیدم نیومدی
امروز التماس کردم بازم نیومدی،
میترسم فردا چشمامو پر از 
اشک کنی و باز نیای
چه درد بدیه یبوست





No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information