10.01.2013


123


به انتخاب راژانه


منطق تقلید است 


کتاب دکور است 


روزنامه تبلیغات است 


آزادی میدان است 


جمهوری خیابان است 


استقلال تیم است 


شعار آسان است


شعور نایاب است 


پینه های دست عار است 


پینه بر پیشانی اافتخار است 


دروغ حلال است 


شادی حرام است 


اعدام اصلاح است 


اصلاح فساد است 


دانا افسرده است 


نادان کامیاب است 


درد مردم بی  درمان است 


ریا ایمان است 


ایمان برای نان است 


زر برای زور است 


زور برای زر است 


و تزویر برای هردو ؟؟؟


"" آنجا کجاست ؟؟؟ ""

افسوس که در "سرزمین" من 


نه گوسفندانش "عاقل" میشوند 


 و نه گرگهایش "سیر" .

-----------------------------------


کردارها، رفتارها


و گفتارهای نیک
به انتخاب ادنا . ف

لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری
لطفا با فرهنگ باشیم -1- تصویری


الو
.......... الو



به انتخاب مژگان هارونی

پشت فرمون بودم که یه هو موبایلم زنگ خورد
 !الو؟...الو...؟   بفرمایید...   چرا جواب نمیدین...؟
! ...جواب نمی داد
 ! ...فقط فوت می کرد
: ...گفتم
 ،اگه زشتی یه فوت کن
 ! ...اگه خوشگلی دو تا
 !دو تا فوت کرد
 : ...گفتم
 ،اگه اهل قرار گذاشتن نیستی یه فوت کن
 ! ...اگه هستی دو تا
 !بازم دو تا فوت کرد
 ،فردا ناهار، ساعت دوازده، نایب وزرا
،اگه نه یه فوت
 ! ...اگه آره دو فوت
 ! ...بازم دو تا فوت کرد
 """""""""""""""



 !فردا صبح در پوست خودم نمی گنجیدم
!...همه فکر و ذکرم قرار ناهارم بود
،با اشتیاق دوش گرفتم
 ،بهترین ادوکلنم رو زدم
 ، ...و شیک ترین لباسمو پوشیدم
 : ...از خونه که داشتم می رفتم بیرو
 زنم صدام کرد
 عزیزم ناهار می آی خونه؟
 ،نه عزیزم
 !امروز ناهار یه جلسه مهم با هیئت مدیره داریم
: ...زنم گفت
 ،اگه می خوای
گردنتو بشکنم یه فوت کن
 !!!...اگه می خوای پاتو قلم کنم، دوتا

*******************




به انتخاب بنیامین

 هوو هوو دارم هوو ... دل بی قرارم هوو
 ... روزی که هوو نداشتم ... چه روزگاری
 داشتم ... یه لب داشتم یه همچین ... حالا
 هوو کرده همیچین ... خیر نبینی هووو ...
 الهی بمیری هوو ...هوو هوو دارم هوو ...
 دل بی قرارم هوو ... روزی که هوو نداشتم 
... چه روزگاری داشتم ... یه گردن داشتم
 یه همچین ... حالا هوو کرده همیچین ...
 خیر نبینی هووو ... الهی بمیری هوو ...

پدیده چندهمسری معمولا ً در کشورهای خاورمیانه
رایج است و در فرهنگ غربی تمایل چندانی به
چندهمسری مشاهده نمی شود.
با این وجود  
یک مرد آمریکایی به نام Brady Williams
این سنت غربی را شکسته و به چندهمسری روی آورده است.
به نقل از آسوشیتدپرس، بردی ویلیامز از اهالی 
شهر سالت لیک در ایالت یوتا است و دارای پنج همسر 
و بیست و چهار فرزند استادامه
ه
مردی که با 5 همسر و 24 فرزندش در یک خانه زندگی می کنند!! +عکس


زندگی مردی با 39 همسر در ساختمانی یکصد اتاقه + عکس


او به همراه ۳۹ همسر و ۹۴ فرزند و ۱۴ عروس و ۳۳  نوه اش در یک خانه بزرگ زندگی میکند .البته لفظ ساختمان شاید برای توصیف آن بهتر باشد چون این منزل چهار طبقه بیش از یکصد اتاق دارد و در مرکز دهکده باکتوانگ در ایالت میزورام هندوستان قرار گرفته است .آقای چانا به روزنامه سان گفت :من از اینکه بنده خاص خدا بوده ام خوشحالم و او مسئولیت نگهداری از افراد زیادی را به من داده است .من از اینکه ۳۹ همسر دارم و بزرگترین خانواده جهان را اداره می کنم خوشحالم.اداره این اردوگاه بزرگ به انضباط نظامی نیاز دارد و زاتیانگی مسن ترین همسر چانا وظیفه نظم و ترتیب دادن به امور این منزل بزرگ و شست و شو، پخت وپز و تمیز کردن را برعهده دارد . برای یک وعده غذای این عده بیش از ۳۰ مرغ ،شصت کیلو سیب زمینی و ۱۰۰ کیلو برنج نیاز است .آقای چانا سابقه ازدواج با ده زن در یک سال را هم دارد و همیشه جوان ترین زن با اوزندگی می کند و سایر زنان باید در سایر اتاقها و طبقات منزل باشند.رینکمینی یکی اززنان او که ۳۵ سال دارد چانا را خوش تیپ ترین مرد دهکده می داند .او ۱۷ سال قبل و پس از نامه ای که از چانا برای دعوت به زندگی مشترک دریافت کرد به عقد او درآمد.چانا با وجود اداره این تعداد همسر باز هم به فکر ازدواج است و در تدارک سفری به آمریکا برای ازدواجی جدید در آنجاست.

برای پختن یک وعده غذای اعضای این خانواده 30‌تا 35‌کیلوگرم گوشت و بیش از 50‌کیلو برنج مصرف میشود...یک خانواده هندی بزرگترین خانوادهای در جهان هستند که همه افراد آن با هم در یک خانه زندگی میکنند.زیونا، پدر66‌ساله این خانواده 38‌زن و 94‌فرزند داردبعضی از پسرهای این مرد هم ازدواج کردهاند و بههمراه همسر و بچه‌‌هایشان در این خانه زندگی میکنند.با وجود اینکه فرزندان این خانواده در اتاقهای گوناگونی زندگی میکنند اما همه آنها در پختن غذا همکاری میکنند.برای پختن یک وعده غذای اعضای این خانواده 30‌تا 35‌کیلوگرم گوشت و بیش از 50‌کیلو برنج مصرف میشود.همه اعضای خانواده طبق دستور پدر خانواده باید سر ساعت در خانه حاضر باشند تا اعضای خانواده غذا را دور هم بخورند.

تقدیم به همه اونایی که کیف می کنم غرشونو
 بشنوم، ولی واقعا حق داریم غر بزنیم؟!

به انتخاب فرزانه
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
هیچوقت دکتر ها نفهمیدند که چرا جسیکا در لحظه تولد دست نداشتخودش هم نمیداند اما زندگی کردنش، آنهم بدون دست برای ما آدم ها حاوی پیامی است که کاملا گویاست ... جسیکا کاکس متولد ۱۹۸۳ در آریزونای آمریکا اولین شخصی بود که مجوز خلبانی بدون دست در جهان را کسب کرداو همچنین به عنوان اولین دارنده کمربند سیاه در تکواندو استجسیکا در حال حاضر دارای مدرک کارشناسی در رشته روانشناسی از دانشگاه آریزونا ست و به عنوان سخنران انگیزشی فعالیت می کندجسیکا بر این باور است که با ترکیب خلاقیت، پایداری، شهامت و بی باکی، هیچ چیز غیر ممکن نیست.
او از همان لحظه اول بدون دست پا به دنیای ما گذاشت

نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
بدون دست هم میتوان رشد کرد و بزرگ شد
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
میتوان سخت ترین کارها را انجام 
داد حتی اگر به نظر غیر ممکن باشند
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
نداشتن دو دست مانعی برای
 ورزش مورد علاقه ایجاد نمی كند
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
بدون دست هم میتوان زیبایی را
 تجربه كرد و هم با زشتی جنگید
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
برای پرواز کردن 
دست ها کار ساز نیست
برای پرواز بال میخواهی و 
جسیکا بالهایش را در 
اراده خود دارد 
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
داستان زندگی و روزمرگی همچنان
 ادامه داردپس چرا مبارزه نکنی؟
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
كارها و علاقه مندی های دیگر را
 نیز نمی توان به فراموشی سپرد
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
بدون دست هم میتوان پرواز کرد.
 اما من که دست دارم چی؟ آیا من 
هم اراده آهنین و روح پرواز را دارم؟
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
او هم میتواند در برابر ناملایمات
 دنیا از خودش دفاع کند
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
برای آنان که در امتحان شهری
 بارها رد شدند تا گواهینامه 
گرفتند جسیکا حرفی دارد که 
در این عکس میتوان خواند
 و شاید هم شنید
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
شاید بتوان اینگونه هم 
نامه های عاشقانه نوشت
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
می توان با دست هایی که اصلا وجود 
ندارند دیگران را در آغوش گرفت و 
برایشان از راز های سر به مهر و 
تقدیر های تغییر ناپذیر سخن گفت.

نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط
وقت انست که باور کنیم یک معلول جسمی هم میتواند
 در مسابقه دو صد متر المپیک مــدال طلا را به گردن

 بیاویزد
وقت آن است که چشم ها را باز کنیم و با 
جرات به مبارزه با دنیا برخیزیم
عکس های جسیکا با ما سخن میگویند
به پاس تمام لحظات عمر می توان به زندگی لبخند زد 
و به هر شكل ممكن - از جمله ایجاد حس اعتماد
 به نفس - به راز خواستن و توانستن پی برد!
نگاه مثبت به زندگی در سخت ترین شرایط

دوربین مخفی در سر کلاس درس

به انتخاب مژگان هارونی


تازه ترین لطیفه ها

به انتخاب پرویز ف

مرد : راهي براي زندگي طولاني وجود داره؟
دکترزن بگير
مرد : کمکي مي کنه؟
دکترنه، ولي ديگه هوس عمرطولانی به سرت نمیزنه

------------ --------- --- 

چرا زن و شوهر در هنگام عقد دست يکديگر رو مي گيرن؟
اين فقط يک رسمهمثل دوتا بوکسور که قبل از مسابقه با هم دست ميدن

------------ --------- ---

زن : عزيزم امروز دومین سالگرد ازدواج ماست
دوست داري چکار کنيم؟
مردبيا و بیاد این ۲ سال ۲ دقیقه سکوت کن

------------ --------- ---

 زمان قاجاریه

کباب فروشی در کنار خیابان

درک کردن خداوند هم کار مشکلیه ها.

موجود زيبائي به اسم زن را مي آفرينه
بعد اونو تبدیل به همسر مي کنه!

------------ --------- -- 

قبل از ازدواج مرد تمام شب رو بيدار مي مونه
و در مورد چيزي که زن گفته فکر مي کنه. 
بعد از ازدواج
قبل از اينکه خانم حرفش تمام بشه خوابش مي بره!-----

------- --------- --- 

راهي سريعتر از نقل و انتقال پول 
بوسيله سيستم الکترونيک هم وجود داره

 بهش ميگن ازدواج!

------------ --------- --- 

تلگرافي بدست مرد رسيد که نوشته بود،
زنت مردهخاکش کنيم يا بسوزونيمش؟ 
مرد جواب داد، ريسک نکنيد.
اول بسوزونيدش و بعد خاکسترش رو خاک کنيد

...........................

تبلیغ توفیق برای حلول سال نو ۱۳۵۱ 
شمسی، ۶ سال قبل از انقلاب
 سال « موش »

  

-----------------------

مرد با حالت حق بجانب:
خانم کتابی بنام "مرد، ارباب زنداريد؟
فروشنده : کتابهای تخیلی مون اون طرفه آقا!

------------ --------- --- 

مردي بود که به زني گفت اونقدر دوستت دارم که
بخاطر تو حاضرم در جهنم هم زندگی کنم

آنها ازدواج کردند و مرد سالهاست که بقول خودش وفا کرده است؟!

------------------------ 

دختر به دندان پزشک : آقای دکتر من از دندون کشیدن
بیشتر از حامله شدن می ترسم

!دکتر : زود تصمیم بگیر می خوام صندلی رو تنظیم کنم

---------------------------------
قاجاریه
تهران ۱۳۳۰ خورشیدی
کودکان کار
پسرکی در حال فروش اش


یکی از خودمونیا با شلوارک میرفته سر خیابون
رفیقش بهش میگه حسن کجا میری
میگه دارم میرم کارواش
دوستش میگه پس ماشینت کو
میگه بابا  ۲ قدم راه که دیگه ماشین نمیخواد

-------------------------

بچه به مامانش میگه تو مهد کودک 
بچه ها حرف زشت می زنن 
مادرش میگه : تو یک وقت یاد نگیری!!
بچه میگهمن به .... ننم خندیدم از ..... شعرای این بچه .... بگم!!

----------------------------

واکنش ملتها با دیدن بنز ۵۰۰ میلیونی
آمریکایی : او، مای گاد !
انگلیسی : اوه ، وری نایس !
عرب : فتبارك الله احسن الخالقين!
...ایرانی : پدر سگ دزد

-----------------------

ان بالا که بودم
به انتخاب شروین سهرابیان
cid:1.2573604422@web121004.mail.ne1.yahoo.com
  •         آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بوداول گفتند زني از اهالي جورجيا همسرم باشدخوشگل و پولدارقرار بود خانه اي در سواحل فلوريدا داشته باشيمبا يك كوروت كروكي جگريتنها اشكال اش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگي سرطان سينه ميگرفتقبول نكردم. راست اش تحمل اش را نداشتمبعد موقعيت ديگري پيشنهاد كردند : پاريس خودم هنرپيشه مي شدم و زنم مدل لباسقرار بود دو دختر دو قلو داشته باشيماما وقتي گفتند يكي از آنها نه سالگي در تصادفي كشته ميشود. گفتم حرف اش را هم نزنيدبعد قرار شد كلوديا زنم باشدبا دو پسرقرار شد توي محله هاي پايين شهر ناپل زندگي كنيمتوي دخمه اي عينهو قبراما كسي تصادف نكندكسي سرطان نگيرد. قبول كردمحالا كلودياهمين كه كنارم ايستاده است - مدام مي گويد خانه نور كافي ندارد، بچه ها كفش و لباس ندارند، يخچال خالي است. اما من اهميتي نميدهممي دانم اوضاع مي توانست بدتر از اين هم باشدبا سرطان و تصادفكلوديا اما اين چيزها را نمي داندبچه ها هم نميدانند.
----------------------

هشـــــــــــدار
به اشتراک بگذارید
به انتخاب راژانه



دختر  ۲۱  ساله ای که از لنز استفاده می کرده ،

فقط به مدت ۲-۳  دقیقه به آتیش زغال 

(در حال کباب درست کردن)

خیره میشه که این اتفاق براش میافته ،

در حال فریاد زدن و بالا و پایین پریدن بوده 

و هیچکس نمیدونسته که چه اتفاقی براش افتاده 

،او را به بیمارستان میرسانند و پزشک میگه که

 برای همیشه کور شده ،گرمای ذغال یا پخت و 

پز لنزها رو ذوب میکنه  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 No Hijab!:
 ویدئوی عریان شدن ۲ دختر
 ایرانی در اعتراض به حجاب


از

 اتفاقات


خدایگانه

به انتخاب مژگان هارونی


انگاه که خداوند برای مرغ بال آفرید

مرغ گفتپرواز کنم؟


ندا امد
 نه الاغ این واسه مزه ی مشروبه




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


Masculine Moments
لحظه هـــــای مردانــــه
به انتخاب مژگان هارونی


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمایشی بر دیوار بزرگراهی در تهران

 کار هنرمندانه

 * لاله اسکندری * 

که ترکیبی است از کاشیهای 

منبت کاری شده و نقاشی 
به انتخاب مژگان هارونی


تاریخ انتشار۳۱ شهريور ۱۳۹۲ -

  - 22 September 2013

به انتخاب ایران پاد


به گزارش ایسنا، "محمود سریع القلم که در 
نشست تخصصی "نقش فرهنگ در توسعه و کار آفرینی
سخن میگفت، اولین گام برای رشد و توسعه را اصلاح 
فکر دانست و گفتاگر بخواهیم بهداشت را رعایت
کنیم در مرحله اول باید فکر خود را اصلاح کنیم ......

________________________


پذیرش دانشجو در
 دانشگاه احمدی نژاد
 در سال تحصیلی جدید

دانشگاه احمدی نژاد برای سال تحصیلی جدید
 در رشته "shitology"  " گه شناسی " دانشجو میپذیرد



برخی واحدهای ارائه شده برای این ترم عبارتند از

۱- -دروغگویی به زبان ساده ۲ واحد

۲-آمار و احتمالات تخیلی ۳ واحد 

۳-فیزیک هسته هاله نور ۳ واحد 

۴-اصول اختلاس سنگین ۳ واحد 

۵-مبانی فکری چاوز ۲ واحد

۶-تاریخ تفصیلی نابودی ایران ۲واحد

۷-ادبیات محمودیه ۲ واحد 

۸-اندیشه مشایی ۱ و ۲ مجموعا ۴ واحد

۹-ریدماسیون اساسی ۴ واحد

و ....

---------------------------------

نقاشیهای بسیار زیبا
به انتخاب فرشته جمشیدی




Fun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun &
          Info @ Keralites.netFun & Info @
          Keralites.net


















































--------------------------------------

تف به این شانس
به انتخاب راژانه


با زیرشلواری ازخونه زدم بیرون هوا سرد بود
 واسه اینکه سرما کمتر بهم نمود کنه دستامو 
جمع کردم رو سینه و بدو بدو رفتم سمت بقالی 
محله که سر خیابون بود اما وقتی رسیدم دیدم
 بقالی بسته اس با خودم گفـــــتم : تف به این
 شانس تو راه برگشتن به خونه بارون گرفت
 اونم باچه شدتی یه نگاه به آسمون که انگار
 فهمیده بود من با لباس گرم بیرون نیومـــدم 
کردم و گفتم : تف به این شانس وقتی رسیدم 
خونه سریع کلید ماشین و برداشتم تابرم از یه
 جای دیگه خرید کنم باز با زیرشلواری نشتم تو 
ماشین و راه افتادم تو راه همینطور که داشتم
 میرفتم یه مرتبه دختـــــــری که حاشیه خیابون 
داشت راه میرفت تلو تلو خورد و خورد رو زمین
 منم که همیشه حساس بودم نسبت به خانم ها
یی که تو خیابون دچـــــــار مشکل میشند گفتم 
:تف به این شانس سریع ماشین و پارک کردم و
 رفتم سراغش هر چقدرصداش زدم جوابی نداد
 انگار بیهوش شده بود خوب که نگاهش کردم
 دیدم خیلی چهره اش جذابه و یه ندایی از درون
 به من میگفت اگه کمکش نکنی خیلی خری . من
 که الان درگیـــــر عواطف انسان دوستانه شده 
بودم گفتم : تف به این شانس از رو زمین بلندش
 کردم و با زحمت گذاشتمش روصندلــــــی عقب 
ماشین به هر زحمتی بود سریع رسوندمش به 
بیمارستان وقتی تو راهروی بیمارستان همراه 
برانکاردش داشتم راه میرفتم دیدم همه چپ 
چپ نگاهم میکنند یه نگاه به خودم کردم دیدم با
 زیرشلواریم و از همه بدتر زیر شلواریم خیسه
 و چسبیده به تنم و منظره بدی رو به نمایش 
گذاشته زیر لب گفتم تف به این شانس

سرگرم جواب دادن به سوالات دکتر و پرستارها
 بودم که سرو کله ی نیرو انتظامی بیمارستان 
پیدا شد و از من خواستند که تو دفترشون تو 
بیمارستان بشینم و تکون نخورم وقتی دیدم تو 
هچل افتادم گفتم : تف به این شانس شروع 
کردم به توضیح دادن واسه مامور نیرو انتظامی 
که بابابه پیر به پیغمبر تصادفی در کار نبوده
 و اونا هم گوششون بدهکـــــــــر نبود و منم هر
۵ دقیقه یکبار وقتی میدیدم حرفام ثمر بخش
 نیست میگفتم : تف به این شانس

همینطور که منتظر تو دفتر نیرو انتظامی 
بیمارستان نشسته بودم دکتر بخش اومد
 داخل دفتر و به من گفت شما چه نسبتی
 با این خانم دارید منم گفتم هیچ نسبتی 
دکتر گفت مریض شما دختر مجردیه که 
حامله اس و الانم به هوش اومده اینو گفت
و منو واسه شناسایی بردند بالای سر اون
 خانم ماــــــمور ازش پرسید شما تصادف 
کردید اونم با خیلی بی رمقی گفت نه (خیلی
 خوشحال شدمبعد مامـــــور ازش پرسید
 این آقا رو میشناسید و اونم بی رمق گفت
 آره و ازهوش رفت بلند گفتم تف به این شانس

الان دیگه از اتهام تصادف مبرا شده بودم
 اما واسه اینکه تکلیف بابای مجهول الهویه
 بچه مشخص بشه از من آزمایش گرفتند تا
 ببینند مشخصات من با مشخصـــات بچه 
جور در میاد یا نمیاد!
بعد از گذشت یه مدتی که تو دفتر نیرو انتظامی
 بیمارستان نشسته بودم و داشتم سین جین 
میشدم دکتر درو باز کرد و اومد تو و گفت آقا 
نتایج آزمایش شما نشون میده که بیگناهید
 چون نتایج آزمایشات نشون میده نه تنهــــــا 
بچه از شما نیست که شما کلاً عقیم هستید 
و قادر به بچه دار شدن نیستید و شروع کرد 
به توضیح دادن که مشکل دقیقاً از کجامه و …
بعد از چند لحظه دیگه هیچ چیز نمیشنیدم و 
فقط لبای دکترو میدیدم که بین ریش پر فسوری
 آنکارد شدش تکون میخورد خاطراتم از چند
 سال قبل شروع به مرور شدن کردند یاد
 اولین دوست دخترم افتادم که همیشه ی خدا
 نگران بود که حامله شده و همه چیو بااین
 نگرانیش کوفتم میکرد ، یاد روزایی که چشمام 
گرد میشد تا ببینم رنگ بی بی چک دقیقاً چه
 رنگیه ، یاد روزایی که از پله های آزمایشگاه 
با هول و ولا بالا رفتم تا نتیجه آزمایش دوست
 دخترمو بگیرم ، یاد اون ۴ میلیون پولی که 
همین چند وقت پیش دادم به منشی دفترم تا
 بره بچه شو سقط کنه ، یاد نصفه شبایی که
 بند و آب داده بودم و در به در دنبال داروخانه
 شبانه روزی میگشتم واسه خریدن قرص اچ دی
 و ال دی ، یاد حرفای زن مطلقه ای که چند
 سال پیش باهاش بودم و ادعا میکنه بچه آخرش 
از منه و ازم خرجی میگیره و …
تو کله ام غوغایی بود یه طرف مغزم این چیزا
 رو بخاطر میاورد و طرف دیگه مغزم پر شده 
بود از جمله ی: تف به این شانس

با صدای زنگ موبایلم ازفکر و خیال در اومدم
 – دکتر هنوز داشت توضیح میدادگوشی رو 
بر داشتم و بی رمق گفتم : الو خانمم اونطرف
 خط بود گفت : معلوم هست کدوم قبرستونی 
رفتی؟ اگه یللی تللیت تموم شده یه چیزي بخر
 بیا خونه منو سه تا بچه ات گرسنه ایم گوشی
 از دستم که دیگه نایــــی واسه نگه داشتنش
 نداشت افتاد و بی اختیار گفتم 
: … تف به این شانس !!!
















چندتائي جوک کمی بالاتر از ۱۸

دوستان میدانم که چندتائی از جوکهای زیر 
حاوی کلمات خیلی دوستانه اند!!!! و ممکن
است که به این خاطر به مزاق خیلیها خوش نیایند 
با این وجود پیشنهاد میکنم 
که بگذاریم  با شنیدن انان در این 
روزهای خاکستری
 لبخندهائی صورتی
بر روی لبان همه نشانده شود

به انتخاب همایون  / ه

بچه بودیم هر کی از راه میرسید میگفت:
دودولت و بخورم الهی ...
نمیدونم الان چرا اینقدر متقاضی کم شده؟؟؟
 مسولین  رسیدگی کنن؟!!!!
.
.
پوستر فیلم نشون میده ، نیوشا ضیغمی وایساده 
جلو و شیش تا بازیگر مرد پشت سرش ،
 اسم فیلم هست یکی برای همه!
من سکوت میکنم :|
.
.
یه نفر تو محله مون مُرده،
واسش حجله زدن و نوشتن جوان ناکام فِلانی .!
بعد یکی با خودکار زیر عکسش نوشته : 
این ناکام نبود ... من ازش باردارم!
.
.
پسره رو ختنه می کنن می گن باید دامن بپوشی.
 می گه نامردا مگه چقدشو بریدین؟
.
.
 یکی از این جوون های مغز قاطی پارچه می بره
 خیاطی می گه آقا اینو واسم کت شلوار بکن 
فردا نیام بگی سوزنم شکست چرخم خراب شد
 حال نداشتم.
 اصلا میدونی چیه پدر سگ ؟
 بده نمی خوام بدوزیش
.
.
کسی که دوست دختر ۱۰۳  کیلوییش
 رو جوجو صدا میکنه
 چیزی برای از دست دادن نداره،
 سر به سرش نذارید :|
.
.
مادر شوهر به عروسش میگه
چرا بچه ات شکل پسرم نیست؟
عروسه دامنش رو میزنه بالا میگه
ببین اینجا ، دستگاه فتوکپی میبینی
.
.
به یکی از هزاران شعبون بی مخهای
اندر رکاب خامنه ئی میگن اگه یه دختر 
بهت پا بده چی کار می کنی؟
 میگه خوب میدمش به یه جانباز!.
.
.

یارو میره مهمونی ، شب موقع 
خواب صاحب خونه بهش میگه:
جاتو کجا بندازم تو اتاق نی نی خوبه؟

یارو با خودش فکر میکنه کی
 حوصله گریه بچه داره.
بعد به صاحب خونه میگه:
نه ممنون همینجا تو حال خوبه!

صبح پا میشه بره دستشویی یهو یه 
دختر خوشگل با لباس خواب میبینه ..
 میگهشما دختر فلانی هستی ؟ 
اسمتون چیه؟
دختره میگهنی نی. اسم شما چیه؟
میگهمن ..خرگاو الاغ نفهم بیشور :)))

تنه نزن : یارو هم کثیفه هم نامرده 
هم بی همه چیزه هم بی ناموسه 
و هم ..... میدونین که چی
 یارو از یه ورش بسیجیه 
 یه ور دیگش مامور انتظامیه 
از این یکی ورش پاسداره
و از اون یکی ورش 
مامور حراست دانشگاه!!
بازم هست ولی دیگه یارو ظرفیتش رو نداره
نامه تمام


***************
دعوت به دین

به انتخاب شروین سهرابیان

یک کشیش مسیحی ‌، یک راهب بودایی ، و یک ملای مسلمان تصمیم میگیرند تا ببینند کدوم توی کارش بهتره ... به همین منظور ، تصمیم میگیرند که هر کدوم به یک جنگل برن ، یک "خرسپیدا کنند و سعی‌ کنند اون "خرسرو به دین خودشون دعوت کنند .

بعد از مدتی ‌، دور هم جمع میشن و از تجربه شون صحبت میکنن ...

اول از همه کشیش شروع به صحبت کرد : "وقتی‌ خرس رو دیدم ، براش چند آیه از کتاب مقدس (درباره قدرت صلح ، کمک و مهربانی به دیگرانخوندم و بهش آب مقدس پاشیدم . خرس اونقدر شیفته و مبهوت شد که قراره هفتهٔ دیگه اولین مراسم تشرفش برگزار بشه".

راهب بودایی گفت : " من خرسی رو کنار یک جوی آب توی جنگل دیدم .. براش مقداری از کلمات آسمانی بودای بزرگ موعظه کردم . براش از قدرت ریاضت ، تمرکز و قانون کارما ( قانون عمل و عکسالعمل رفتار آدمی ‌) صحبت کردم . خرس آنقدر علاقه مند شده بود که به من اجازه داد غسل تعمید بدهمش و براش یک اسم مذهبی بودایی انتخاب کنم".

پس از آن ، هر دو به ملای مسلمان نگاه کردند که روی تخت (و در حالی‌ که از سر تا پا بدنش توی گچ و باند بوددراز کشیده بود . ملا گفت :

الان که فکر میکنم ، میبینم که شاید نباید کارم رو با ختنه کردن شروع میکردم !!!! "

*************


لطیفه ای که کل جهان
 اینترنت را برانگیخت

به انتخاب مژگان هارونی

چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده  شد
که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های
امریکا در برداشت - ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :

مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که
ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد
به طرف آنها میدود و با سگ درگیر میشود .
سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد 

پلیسی که شاهد صحنه بوده
 به سمت آنها می آید و میگوید :
تو یک قهرمانی

فردا در روزنامه ها می نویسند :
یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد

اما آن مرد می گویدمن نیوریورکی نیستم
پس روزنامه های صبح می نویسند:

آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .

آن مرد دوباره میگویدمن امریکایی نیستم
از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی

 من ایرانی هستم 
فردای آن روز روزنامه ها این طور می نویسند :

یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت

**************
پیکان شده مرحوم 
خالیست شکمها

به انتخاب عباس سهرابی

خالیست شکمها سر هر سفره که رفتیمبد نیست ولى مثل نو آن قدر برو نیست آن قدر برو نیست هر آن چیز که نو نیست قبلا که پژو بود ولى بعد چهل سال جورى شده ماشین من انگار پژو نیست
این تازه پژو بوده که محصول فرانسه ست صد شکر که ماشین من امروز ریو نیست حالا به ریو دست کم امید وفا هست امید وفایى که دقیقا به رنو نیست

پیکان شده مرحوم، روا نیست بگوییم پشت سر مرحوم، چطو هست و چطو نیستبهتر که ژیان مرد و شد از یاد فراموش
چیزى که نماینده ذوق من و تو نیست

با مشورت ما که نبستند درش را منظور من از این همه ماشین که دوو نیست در هر چه جلو باشد اگر کشور ایران در صنعت ماشین سوارى که جلو نیست
حالا تو بگو مملکت ما، نه... چنین نیست حرفى که درست است در آن حق وتو نیست هر ظاهر نزدیک به هم، نیست مشابه آهو نه فقط باطنش از چسب اوهو نیست
مانند همین «مو» که خراسانى اصل است این «مو» سر موییش در آن ریشه مو نیست بردند، نگردیدکشو خالى خالیست چون هر چه بگردید کسى توى کشو نیست
خالیست شکمها سر هر سفره که رفتیم تا مرغ بیاید همه دیدند، پلو نیست وقتى پلو آمد همه رفتند به سویش دیدیم پس از لحظهاى آن نیز، یهو نیست

با چاوز و ویکتور شده معلوم حدودش هر کس که هوگو بود بلا شبهه هوگو نیست در جمله مشخص شده باید چه بخوانیم ساده ست «هُلو» را که بفهمیم «هِلو» نیست
در منطقه پیداست، علاجش لب تیغ است بدخیم که شد غدّه نیازى به قشو نیست این شعر صدایش همه جا خواهد پیچید پس، با این ترتیب، نیازى به اکو نیست 

***********************
درد پیـــــــــری

به انتخاب فرشته جمشیدی




 چه دردبدی بود این درد پیری
 بریدن از جهان و گوشه گیری  

 ز کف دادن قوای پنج گانه 
 نشستن روز و شب در کنج خانه  

 رود از تن توان از سر رود هوش 
 شود هر قصه از خاطر فراموش 

سحر گاهان چو بر می خیزم از خواب
 ندانم نور صبح از نور مهتاب 

 ندانم وقت صبحانه است یا شام
 بباید خورد نان را پخته یا خام 

 روم چون سوی یخچال و فریزر 
 چه می جویم نمی آرم به خاطر 

 برم انگشت از حسرت به دندان 
 ندانم یخ بخواهم یا کمی نان 

 ندانم قصدم از این آمدن چیست 
 که یخچال و فریزر  اصلآ از کیست 

 به جای دیگ قوری را کنم باز 
 بریزم چای را در دیگ دردار 

 یقین دارم نداری این تو باور 
 نمک در قهوه  ریزم جای شکر 

 اگر خواهم نویسم نامه ای چند 
 بیادم نیست نام خویش و پیوند 

 نه جای تمبر دانم نی نشانی 
 که بهمان کیست کی باشد فلانی 

 نویسم رشت را جای سپاهان 
 زنم تمبر اروپا جای ایران 

 دم آخر چو پاکت را ببندم
 ز شادی ناگهان از دل بخندم 

 که به به نامه ای آمد برایم 
 همان پاکت که بستم می گشایم 

 گر آید از تلیفون زنگ و آواز 
 من دیوانه در را می کنم  باز

 از ان افتاده ام اکنون به تشویش 
که روزی گم کنم من خانه خویش

 بگو  با هر کسی باشی سر کین 
 خدا "پیرت کند " را جای نفرین

*******************


So far, the best advertisement
 for this year..!!
 تا این جا، این به عنوان
 بهترین تبلیغ سال
شناخته شده است
بهبه
 به انتخاب پرویز حکیمی

Description:  Descri??o:                                                              ATT20036422
Obama اوباما
Description:  Descri??o:                                                              ATT20036423
Bush جرج بوش
Description:  Descri??o:                                                              ATT20036424
Clinton کلینتون
Description: Descri??o                                                            ATT20036425
Bush (Sr.) بوش ( پدر 
Description:  Descri??o:                                                              ATT20036426
Reagan ریگان
Description:  Descri??o:                                                              ATT20036427
Carter کارتر
Description:  Descri??o:                                                            ATT20036428
Ford فورد
Description:  Descri??o:                                                              ATT20036429
Nixon نیکسون
Description: Descri??o                                                            ATT20036430
Kennedy کندی
Description:  Descri??o:                                                              ATT20036431
Eisenhower ایزنهاور
Description:  Descri??o:                                                              ATT20036432
Truman ترومن
Description:  Descri??o:                                                              duraqueen

این خانم همه سیاستمداران امریکا را
ملاقات و تعدادی از انان را دفن ویا 
بازنشسته و یا بی نام کرده است
 و بی وقفه نیز مانند 
* باطری دوراسل * 
  ادامه خواهد داد 
She met them all and
 she is still going like
 the Duracell Batteries..!!!

************

به انتخاب احمد نامدار

چنان غرق درياي مهر توام
كه از بودنت در برم غافلم
تو پيوسته هستي مرا دستگير
من  از  بي‌ كسي در تب و نالهام
تو  نزديكتر  از رگ گردني
من اندر فلك جستجو كردهام
تو دادي مرا نعمت بيشمار
من افزونبر آن را طلب كردهام
تو دادي مرا كيش و آئين و دين
من از آز آنرا دكان كرده ام
شمارم اگر تا قيامت گناه
نيابم خطائي كه نا كردهام
ولي همچنان هستم اميدوار
ببخشي خطائي كه من كردهام
چو دانم بلند آسمان قطرهايست
زلطف خداوند بخشندهام 
**************************
داستان خواستگاری بعضی پسرها  
به انتخاب راژانه
419068_387046271320800_185414491483980_1574333_685892824_n.jpg
************************
 من به اندازه یک مجلس
 ختم، دوستانی دارم

به انتخاب ایران پاد


چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من می گفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم.

نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است.

دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب

دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم.

رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست.

واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
وز همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:

مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک  
  چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم."

راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
 تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!

*******************
با ارزوی بهترینها 
برای شما دوستان 


No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information