- بست و هفتم ماه کیسلو سال ۵۷۷۴ یهودی
- نهم اذرماه ۱۳۹۲ شیعه شدن در ایران
- سی ام نوامبر ۲۰۱۳ میلادی
1. در پايان دو سال چنين اتفاق افتاد. پَرعُوه (فرعون) خواب ديد كه اينك كنار رودخانه نيل ايستاده است.
2. اينك از نيل هفت ماده گاو خوش قيافه و فربه بالا آمده در مرغزار چريدند.
3. هفت ماده گاو ديگر، بدقيافه و لاغر، پشت سر آنها از نيل بالا آمده نزد آن ماده گاوها برلب رودخانه ايستادند.
4. ماده گاوهاي بدقيافه و لاغر هفت مادهگاه خوشقيافه و فربه را خوردند و پَرعُوه (فرعون) بيدار شد.
5. (پَرعُوه (فرعون)) به خواب رفته بار دوم خواب ديد كه اينك هفت خوشهي چاق و خوب بر يك ساقه بالا آمد.
6. و اينك هفت خوشهي لاغر كه باد شرقي آنها را زده بود دنبال آنها روييدند.
7. خوشههاي لاغر هفت خوشهي چاق و پُر را بلعيدند. پَرعُوه (فرعون) بيدار گشت و اين رويا بود.
8. صبح شد. روحش مضطرب گرديد. پس فرستاده تمام جادوگران مصر و تمام دانشمندانش را صدا زد. پَرعُوه (فرعون) خوابش را براي آنها تعريف كرد. ولي كسي كه آن (خوابها) را براي پَرعُوه (فرعون) تعبير كند نبود.
9. رئيس آبدارها بر پَرعُوه (فرعون) چنين گفت: امروز من خطاهايم را يادآور ميشوم.
10. پَرعُوه (فرعون) بر بندگانش غضبناك گشت و مرا در بازداشتگاه زندان رئيس جلادان گذاشت، مرا و رئيس نانوايان را.
11. يك شب من و او خواب ديديم هر يك برحسب تعبير خواب خود، خواب ديديم.
12. آنجا نوجواني عِبري، غلام رئيس جلادان، با ما بود. برايش تعريف كرديم. (او) هر يك از خوابهايمان را برحسب تعبير (واقعي)ش تعبير نمود.
13. چنين شد كه همانطوريكه براي ما تعبير كرده بود پيش آمد. (پَرعُوه (فرعون)) مرا به مقامم برگردانيد و او را بهدار آويخت.
14. پَرعُوه (فرعون) فرستاده يوسف را صدا زد، او را از زندان با شتاب بيرون آوردند. اصلاح كرد، لباسهايش را عوض نمود و نزد پَرعُوه (فرعون) آمد.
15. پَرعُوه (فرعون) به يوسف گفت: خواب ديدم و براي آن تعبيركنندهاي نيست و من دربارهات اينطور شنيدهام كه خواب را ميشنوي آنرا تعبير ميكني.
16. يوسف به پَرعُوه (فرعون) چنين جواب داد: (اين تعبير) از من نيست خداوند براي پَرعُوه (فرعون) خير بخواهد.
17. پَرعُوه (فرعون) به يوسف گفت: در رويايم (ديدم) اينك بر لب رودخانهي نيل ايستادهام.
18. و اينك از رودخانه هفت مادهگاو فربه و خوشقيافه بالا آمده در مرغزار چريدند.
19. و هفت مادهگاو ديگر لاغر و بسيار بدقيافه و بيگوشت دنبال آنها بالا آمدند كه به بدي آنها در تمام سرزمين مصر نديدهام.
20. مادهگاوهاي بيگوشت و بد، هفت ماده گاو اوليه و فربه را خوردند.
21. وارد شكمشان شدند و منظرهي آنها مثل اول بد بود و معلوم نشد كه وارد شكمشان شدهاند. بيدار شدم.
22. در خواب ديدم اينك هفت خوشهي پر و خوب بر ساقه بالا ميآيند.
23. اينك هفت خوشهي خشك و لاغر و بادشرقي زده، پشت سر آنها ميرويند.
24. آن خوشههاي لاغر خوشههاي خوب را بلعيدند. پس به جادوگران گفتم و كسي نيست كه مرا آگاه سازد.
25. يوسف به پَرعُوه (فرعون) گفت: خواب پَرعُوه (فرعون) يكي است آنچه را خداوند خواهد كرد به پَرعُوه (فرعون) اطلاع داده است.
26. آن هفت ماده گاو خوب هفت سال است، و هفت خوشهي خوب هفت سال است. خواب يكي است.
27. و آن هفت مادهگاو بيگوشت و بدي كه بهدنبال آنها بالا ميآمدند هفت سال است و آن هفت خوشهي خالي باد شرقيزده (علامت) هفت سال قحطي خواهد بود.
28. همان حرفي است كه به پَرعُوه (فرعون) گفتم. خداوند هرآنچه را خواهد كرد به پَرعُوه (فرعون) نشان داده است.
29. اينك هفت سال فرا ميرسد كه در تمام سرزمين مصر محصول فراواني خواهد بود[1].
30. هفت سال قحطي به دنبال آنها فرا خواهد رسيد. تمام آن فراواني در سرزمين مصر فراموش ميگردد و قحطي اين كشور را نابود ميكند.
31. بهخاطر شديد بودن آن قحطي، آن فراواني در آن سرزمين مشهود نخواهد بود.
32. در مورد دوباره تكرار شدن خواب براي پَرعُوه (فرعون) علت آنست كه موضوع از جانب خداوند مقرر است و خداوند در انجام دادن آن عجله ميكند.
33. حال، پَرعُوه (فرعون) بايد مرد فهميده و عاقلي را درنظر گرفته او را بر سرزمين مصر بگمارد.
34. پَرعُوه (فرعون) اقدام نموده ماموراني بر آن سرزمين منصوب كند تا سرزمين مصر را در هفت سال فراواني مجهز نمايند.
35. تمام خوراك اين هفت سال خوب را جمعآوري كرده، غله را زير نظر پَرعُوه (فرعون) (براي) خوراك در شهرها انبار كرده، محافظت نمايند.
36. اين خوراك در اين كشور براي هفت سال قحطي كه در سرزمين مصر ظهور خواهد كرد ذخيره شود تا آن سرزمين بهوسيله آن قحطي نابود نگردد.
37. اين سخن به نظر پَرعُوه (فرعون) و به نظر تمام ملازمانش خوش آمد.
38. پَرعُوه (فرعون) به ملازمانش گفت: آيا مردي مانند اين كه روح خداوند در او باشد خواهيم يافت؟
39. پَرعُوه (فرعون) به يوسف گفت: از آنجايي كه خداوند تو را از تمام اين (مطلب) آگاه ساخته است، مرد فهميده و دانشمندي چون تو نيست.
40. تو بر خانهي من (سرپرست) باش و تمام قومم به امر تو رفتار نمايند. فقط بر تخت پادشاهي از تو بزرگتر ميباشم.
41. پَرعُوه (فرعون) به يوسف گفت: ببين تو را در راس تمام سرزمين مصر قرار دادم.
42. پَرعُوه (فرعون) انگشتر خود را از دست جدا نموده آن را در دست يوسف گذاشت. او را لباس كتان نازک پوشانيده طوق طلا بر گردنش نهاد.
43. او را در كالسكهي دومين شخص كشور سوار كرده پيشاپيش او جار ميزدند: (به حالت احترام) زانو بزن. (پَرعُوه (فرعون)) او را بر تمام مصريان مسلط كرد.
44. پَرعُوه (فرعون) به يوسف گفت: من پَرعُوه (فرعون) (شاه) هستم. به غير از تو در سرزمين مصر كسي اظهار وجود نكند.
45. پَرعُوه (فرعون) يوسف را صافنَتپَعنِيعَ (كاشف اسرار) نام نهاده، آسنَت دختر پُوطيفِرَع كاهن اوُن را به همسري به او داد و يوسف در سرزمين مصر شهرت يافت.
46. يوسف موقع رسيدن به حضور پَرعُوه (فرعون) پادشاه مصر سيساله بود. از حضور پَرعُوه (فرعون) خارج شده تمام سرزمين مصر را سير نمود.
47. آن سرزمين در هفت سال فراواني، محصول فراوان براي ذخيره بهبار آورد.
48. تمام آذوقهي (اضافي) هفت سال (فراوانی) را که در سرزمین مصر بود جمع آوری نموده در شهرها گذاشت. آذوقه (اضافی) حومه شهر را در داخل آن شهر قرار داد.
49. يوسف مثل ريگ دريا غلهي بسيار زيادي انبار كرد تا آنجايي كه از شمردن دست كشيد زيرا (قابل) شمارش نبود.
50. قبل از اينكه سالهاي قحطي فرا رسد براي يوسف دو پسر به دنيا آمد كه آسنَت دختر پُوطيفِرَع كاهِن اوُن برايش زاييد.
51. يوسف نام نخستزادهاش را مِنَشه گذاشت. چونكه (گفت) خداوند تمام رنجم و تمام خانوادهي پدرم را از يادم برد.
52. نام دومي را اِفْرَیيم گذاشت چونكه (گفت) خداوند مرا در سرزمين بيچارگيام بارور كرد.
53. هفت سال فراواني كه در سرزمين مصر بود به پايان رسيد.
54. هفت سال قحطي همانطور كه يوسف گفته بود شروع به فرا رسيدن كرد. در تمام كشورها قحطي شد. ولي در سرزمين مصر خواربار وجود داشت.
55. تمام سرزمين مصر قحطي زدهشد و قوم براي خوراك پيش پَرعُوه (فرعون) فرياد ميزدند. پَرعُوه (فرعون) به تمام مصريان گفت نزد يوسف برويد و آنچه به شما ميگويد عمل كنيد.
56. قحطي تمام سطح سرزمين مصر را فراگرفت. يوسف تمام (انبارها) راکه در آنها (غله) بود گشوده و به مصريان غله ميفروخت. قحطی در تمام سرزمین مصر شدت یافت.
57. نظر به اينكه قحطي در تمام آن سرزمين شدت يافته بود از تمام آن سرزمين به مصر ميآمدند تا از يوسف غله خريداري كنند.
بخش دو
2. زماني رسيد كه تمام غلهاي را كه از مصر آورده بودند خورده بودند. پدرشان به آنها گفت برگرديد كمي خوراك براي ما خريداري كنيد.
3. يِهودا به او چنين گفت. آن مرد جدا به ما اخطار نمود كه روي مرا نخواهيد ديد مگراينكه برادرتان همراهتان باشد.
4. اگر برادرمان را همراه ما ميفرستي ميرويم و برايت خواربار ميخريم.
5. و اگر نميفرستي نخواهيم رفت زيرا آن مرد جدا به ما اخطار نمود كه روي مرا نخواهيد ديد مگر اينكه برادرتان همراهتان باشد.
6. ييسرائل (اسرائیل) گفت: چرا به من بدي كرديد و به آن مرد اطلاع داديد باز هم برادري داريد؟
7. گفتند: آن مرد دربارهي ما و زادگاهمان جداً جويا شده گفت: آيا هنوز پدرتان زنده است؟ آيا برادر (ديگري) داريد؟ طبق اين سخنان به وي اطلاع داديم. آيا واقعاً ميدانستيم كه خواهد گفت برادرتان را بياوريد؟
8. يِهودا به ييسرائل (اسرائیل) پدرش گفت: لطفاً اين نوجوان را همراه من بفرست تا برخاسته برويم و هم ما و هم تو و اطفالمان زنده مانده، نميريم.
9. من مسئول او خواهم بود او را از من مطالبه كن. اگر نزدت نياوردمش و در حضورت وانداشتم براي هميشه در مقابل تو خطاكرده باشم.
10. زيرا اگر درنگ نكرده بوديم حال دومرتبه (رفته و) برگشته بوديم.
11. ييسرائل (اسرائیل) پدرشان به آنها گفت: در اين صورت چنين عمل كنيد، از بهترين محصول اين سرزمين در ظرفهاي خود گذاشته و براي آن مرد كمي بلسان وكمي عسل، مواد معطر، صمغ، پستهي شامي و بادام ببريد.
12. دوبرابر پول را در دستتان بگيريد و آن پولي را كه در دهانهي خرجينهايتان بازگشت داده شده با دست خودتان برگردانيد، شايد اشتباهي شده باشد.
13. برادرتان را برداشته برخيزيد و به سوي آن مرد بازگرديد.
14. قادر مطلق شما را مشمول مراحم آن مرد كند تا برادر ديگرتان و بینيامين را همراه شما روانه نمايد اما من همچنان كه (يوسف و شيمعُون را) از دست دادم (بینيامين را هم) از دست ميدهم.
15. آن مردها اين هديه را برداشتند و پول دوبرابر، و بینيامين را در اختيار گرفته برخاستند و به مصر رفتند و به حضور يوسف رسيدند.
16. يوسف بینيامين را همراه آنان ديد. پس به آن كسي كه در خانهاش (ناظر) بود گفت اين مردها را به خانه بياور، ذبحي كرده (آنرا) آماده كن زيرا اين اشخاص ظهر با من (غذا) خواهند خورد.
17. آن مرد چنان كه يوسف گفت عمل كرده، آن اشخاص را به خانهي يوسف برد.
18. آن مردها چونكه به خانهي يوسف برده شدند هراسان گشتند. (با خود) گفتند ما بهخاطر پولي كه در آغاز در جوالهايمان برگشته (به اينجا) آورده ميشويم كه بر ما هجوم آورده حمله نمايند و ما را به غلامي بگيرند و خران ما را نيز (بگيرند).
19. به آن مردي كه در خانهي يوسف (ناظر) بود نزديك شده در آستانهي در با او صحبت كردند.
20. گفتند: اي آقا در آغاز براي خريد خواربار آمديم.
21. همينكه به منزلگاه رسيديم و جوالهايمان را گشوديم اينك پول هركدام در دهانهي جوالش بود. وزن پول ما درست بود آنرا با دست خودمان بازگردانيدهايم.
22. پول ديگري با خود آوردهايم تا خواربار بخريم. نفهميديم پول ما را چه كسي در جوالهايمان گذاشته است.
23. گفت: براي شما خير است هراسان نباشيد، خداوند شما و خداوند پدرتان به شما در جوالهايتان گنج داده است. پولتان به من رسيد. شيمعُون را (از بازداشتگاه) نزد آنها آورد.
24. آن مرد اين اشخاص را به خانهي يوسف آورد، آب داد، پاهايشان را شستند. به خرانشان هم علوفه داد.
25. نظر به اينكه شنيدند كه آنجا غذا خواهند خورد آن ارمغانها را تا ظهر و هنگام آمدن يوسف آماده نمودند.
یاعکوو ( یعقوب ) نمیخواهد که بنیامین را به همراه
پسرانش به سوی * بزرگ مصریان *
( یوسف ) به مصر بفرستد
26. يوسف به خانه آمد هديهاي را كه در دستشان بود نزد وي به تالار آوردند و تا زمين به او سجده نمودند.
27. از سلامتی ايشان پرسيده گفت آيا پدر پيرتان سالم و هنوز زنده است؟
28. گفتند: غلامت، پدرمان سالم و هنوز زنده است. خم شده سجده كردند.
29. (يوسف) چشمان را بلند كرده بینيامين برادر تنياش را ديد و گفت آيا برادر كوچكتان كه به من گفتيد همين است؟ (يوسف به بینيامين) گفت خداوند تو را مورد مرحمت قرار دهد پسرم!
30. يوسف چونكه بهخاطر برادرش (بینيامين) احساساتي شد خواست گريه كند. پس عجله نمود به اتاقي رفته آنجا گريست.
31. روي خود را شسته بيرون آمد. بر خود مسلط شده گفت غذا بياوريد.
32. براي او جداگانه و براي آنها جداگانه و براي مصرياني كه پيش او (غذا) ميخوردند، جداگانه گذاشتند. زيرا مصريان نميتوانستند با عبريان غذا بخورند، چونكه براي مصريان مكروه بود.
33. نخستزاده طبق نخستزادگيش و كوچكتر بر حسب كوچكتريش نزد وي نشستند. آن اشخاص به يكديگر خيره شدند.
34. از طرف خودش بخششهايي به آنها تقديم كرد ولي هديهي بینيامين را از بخشش تمام آنها پنج برابر زياد نمود. با او نوشيده مست شدند.
|
یاعکوو ( یعقوب ) فرزندان پسرش یوسف،
افرائیم و منشه را یراخا ( برکت ) میدهد
شبات شالم، خگ خنوکا سامیخ و شاووعا طوو
و با ارزوی هفته پر از نعمتی برای همگان
No comments:
Post a Comment