بخند و یاد بگیر ۱
Laugh and Learn!
داریوش ستاره
مقدمه ، داوید فاخری
افسوس که یک شهروند فرانسوی برای کشورش عزیز، اما درحکومت ملایان شهروند ایرانی انقدر ناچیز است که دولتش با تبانی با دولت وقت فرانسه، سیاستمدار ی برجسته و وطن پرست و همکار مصدق، شادروان دکتر بختیار را درکشور فرانسه به طرز فجیعی توسط این موجود نفرت انگیز « وکیلی راد » ترور میکنند !. و در ادامه این .........
روشی براي صرفه جوئی در « پوشک = دایپر » بچه
پرویز ف
پرویز . ف
روانشناسى شورت مندانه . . . . اگه شورتت آبيه خيلى مهربونى، اگه قرمزه خيلى شيطونى، اگه سبزه خيلى احساساتى هستى، اگه قهوه ئیه ري*ى برو عوضش كن شاید این مؤثر ترین تبلیغی باشد که تا کنون در مورد استفاده از « کمربندهای ایمنی » درزمان انندگی دیده باشید ! |
به شرط انکه پولدار شوی
ایا
دندانهای الاغت را طلا میکردی؟!
بخش مراقبتهای ویژه
برگرفته از سایت سنگ صبور
بخش مراقبتهای ویژه
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستانمعروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوعربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود بهطوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضیدیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط میدانستند.
کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تختدرست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.
به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برایبررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت هابحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولینیکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکوربرای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دستگرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری باخود آورده و ... دو دقیقه به ساعت ۱۱مانده بود که «پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارداتاق شد.
دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقیخود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!
برگرفته از سایت سنگ صبور
شرط بندی
شرط بندی
یک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت . قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد .
پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مرکزي بانک رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکي پيرزن رسيد و مدير عامل با کنجکاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست آيا به تازگي به شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام که همانا شرط بندي است ، پس انداز کرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي که اين کار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم داريد !
مرد مدير عامل که اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بيست هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت ده صبح با وکيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي کنيم و سپس ببينيم چه کسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت ده صبح برنامه اي برايش نگذارد .
روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردي که ظاهراً وکيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت .
پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست کرد که در صورت امکان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدير عامل که مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به کجا ختم مي شود ، با لبخندي که بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل کرد .
وکيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل که پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد.
پيرزن پاسخ داد : من با اين مرد سر يکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاري خواهم کرد تا مدير عامل بزرگترين بانک کانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون کند !
بخند و یاد بگیر ۲
No comments:
Post a Comment