10.31.2011





tanehnazan.com



*************


عکس و حکایت زیر ، جان برکفانک های ناکامی که در راه شکست مفتضحانه و شرمگینانه ئی که برای پیروزی انقلاب اسلامی و اسلام ناب محمدی در جبهه های الوده به خون شیعه- سنی ( صدام - خمینی ) شروع و با ریاست بیشعورترین فرمانده هان جنگی اموزش ندیده که اکنون شکم گنده  پابپای رهبر نالایق و خونخوار جمهوری اسلامی خامنه ئي دجال از رژه های نظامی فرمایشی, سان میبینند همراه و باخاطره هولناک هزاران هزار تن نوجوانان فدایی که انانرا در زمینهای مین گذاری شده صدام دوانندشان تا تکه تکه شوند و هرقطعه از
بدنهای نحیف انان به درختی ، تکه سنگی چیزی چسبیده و در سوزش افتاب  جزغاله کننده نواحی جنگ زده خشک و به دست باد فراموشی سپرده شوند
 ادامه یافت و در اخر نیز با نوشیدن جام زهر توسط خمینی ناپاک پایان یافت
 را مشاهده میکنیم.


گردان پشت ميدون مين رسيده و زمين گير شده بود
چند نفر رفتند معبر باز كنند. 

او هم رفت!، ۱۵ ساله بود

 چند قدم كه رفت، برگشتيعني ترسيده؟!
خبترس هم داشت! 

او اما، پوتين هايش را به يكي از بچه ها داد و گفت؛ 
تازه از گردان گرفتم، حيفهبيت الماله!... 

و خود پابرهنه رفت!...
راستي با  ۳ هزار ميليارد تومن چندتا پوتين ميشه خرید؟
*************

خاطره ایی از استاد ما

شفیعی کدکنی
به انتخاب  خانم الهه زارع فرد

چند روزی به آمدن عيد مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.
استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.

استاد  ۵۰ سالهمان با آن كت قهوهاي سوختهاي كه به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.

"من حدودا ۲۱ یا ۲۲ سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.

استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...

اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.

نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.

از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند...

پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...

حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم،  ۱۰۰ تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.

بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها  ۱۰ تومان عیدی داد، ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مادرم.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.

بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.

گفتم: این چیه؟

"باز کن می فهمی"

باز کردم، ۹۰۰  تومان پول نقد بود!
این برای چیه؟

"از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."

راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید  ۱۰۰۰ تومان باشه نه  ۹۰۰  تومان!

مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.

راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.

روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...

"چه شرطی؟"

بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.

***
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: "به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا   ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟
صیغه موقت و یا عقد دائم
پیامبر ( ص ) به بالای منبر رفت و با صدای بلند گفت:
 چه کسی بعد من میخواد خلیفه بشه؟ 
علی ( ع ) و احمد جنتی دستهاشون رو بردن بالا!!
 پیامبر رو به جنتی کرد و گفت
احمد جون موقت می خوام، نه دائم

 یک روز معمولی در زندگی
 دختری جوان در ایران اسلامی
به انتخاب اقای محمد کاظمی

حکایت ایران
 در کاریکاتوری از روزنامه های ترکیه

  به سلامتــــــــی 
رفقا، در حفظ و نگهداری فایل سلامتی ذیل کوشا 
باشید و برای استفاده کسانیکه به سلامتیشان اهمیت
میدهید نیز انرا ارسال نمائید
به انتخاب راز گل از گروه نیک اندیشان


 تصاویر زیر
از ساحلی معمولی در چین و تعداد بیشمار چینی هائي که برای گذراندن یک روز تفریحی به انجا هجوم اورده اند گرفته شده. لازم به تذکر است که این جمعیت در تصاویر، قبل از بازگشت بقیه توریست ها است که پس از شرکت در مراسم نماز جمعه و در خاتمه ان که پس از ساعت ۲ بعد  از ظهر میباشد به انان می پیوندند.
 ایا به نظر شما اب کافی برای ابتنی کردن همگی وجود دارد؟!  
ایا انان در کجا توانسته اند ماشینهایشان را پارک کنند؟! ایا انان دارای نجات غریق هم میباشند؟! ایا انان چگونه میتوانند در زیر افتاب دراز کشیده و « تن » بگیرند؟! و مهمتر از همه انکه « توالتها » برای استفاده عموم در کجا قرار داده شده اند که دیده نمیشوند؟! و خیلی سؤالهای بی جواب دیگر



عاشقانــــــه

پیرمرد به زنش گفت
بیا یادی از گذشته های دور کنیم 
من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار 
بشینیم حرفای عاشقونه بگیم 
پیرزن قبول کرد 
فردا پیرمرد به کافه رفت، 
دو ساعت هم از قرار گذشت 
ولی پیرزن نیومد 
وقتی برگشت خونه دید
 پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه 
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟ 
...پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت
بابام نذاشت بیام.
**********

كاش آنهايي كه ما را از 

دوستي با جنس مخالف

با آتش جهنم مي هراسانند،

 بدانند كه ميدانيم نمازشان هم به 

اميد همخوابگي با 

حوريان بهشت است!!!!!؟










گفت مردي به همسرش روزي
من بميرم
 چگونه خواهي زيست؟
گفتاز چند و چون آن بگذر
تو بميري براي من کافيست!

**********
سياستمدار کسي است که
مي تواند به شما بگويد به جهنم برويد،
 منتها به نحوي که شما براي 
اين سفر لحظه شماري کنيد!

**********

روانشناس کسي است که:
 از شما پول مي گيرد تا  برای کمک به 
مداوایتان اسراری که در سینه دارید را 
از زیر زبانتان بیرون بیاورد ، 
کاری را که همسرتان میتواند به سادگی
 و بدون شکنجه و تنها با یک تهدید توخالی
 ان عمل خیر را بطور مجاني برایتان انجام میدهد!



************









مردوقتى من مُردم، 
هيچ مرد ديگه اي مثل 
من پيدا نخواهى کرد.

زنحالا چرا فکر مى کنى
 که بعد از تو بازم دنبال 
کسى«مثل تو» خواهم گشت!؟
***********

يارو با زنش ميرند پيش دندانپزشک و
 شروع ميکنه به رجز خواني که:
آقاي دکتر بيخود وقتت رو با داروي
 بيحسي و مسکن تلف نکن، يکضرب
 دندان را بکش و کار را تمام کن.
دکتر ميگهايول الله به شجاعت شما، 
کاش همه مريضا اينطوري بودن
خوب حالا کدام دندانه که درد ميکنه؟
طرف به زنش ميگهاختر جیگرتو، پاشو اون
اون دندون خرابتو به آقاي دکتر نشان بده!

**********
بچهبابا من کي آنقدر بزرگ ميشم 

که هر کاري دلم خواست بکنم؟
باباپسرم، تا حالا کسي اينقدر بزرگ نشده!

************

حاجی بازاری


يارو داشته دعا ميکرده ميگه
خدا را شکر از صبح تا حالا نه
 عصباني شدم، نه حرص داشتم،
 نه حرف بد زدم، نه مال مردم خوردم،
 ... ولي خدايا از يکي دو دقيقه آينده
 که از تخت ميآيم بيرون تو کمکم کن!



*******

مامانه ساعت  ۷ صبح ميآد بالاي سرپسرش ميگه:محمود جون بلند شو بايد بري مدرسه ديرميشه.
محمود از زير پتو ميگهنه من نمي خوام برم مدرسه
اونجا هيچکس منو دوست نداره، 
بچه ها باهام بدن، 
معلما ازم متنفرن، 
حتي فراش مدرسه هم سايه ام با تير ميزنه.
مامانه ميگهآخه محمودک جونم نميشه
 که نري مدرسه
 آخه ناسلامتي تو مدير مدرسه اي!
*********
باهوش ترين رئيس جمهور دنيا
هواپيمايي درحال سقوط بود و يک چتر نجات کم بود،
 بنابر اين يک نفر بايد فداکاري مي کرد.
· زين الدين زيدان يک چتر بر داشت و گفت :
 من بهترين فوتباليست جهان هستم و بايد نجات پيدا
 کنم اين را گفت و پريد .
·  برد پيت هم يک چتر ديگر بر داشت و گفت:
 من محبوب ترين هنرپيشه جهان هستم و بايد
 نجات پيدا کنماين را گفت و او هم پريد.

احمدی نژاد هم يک چتر بر داشت و گفتمن باهوش ترين رئيس جمهور دنيا هستم و بايد
 نجات پيدا کنماين ......را گفت و پريد .

فقط دو نفر در هواپيما مانده بودند
يک پسر بچه نه ساله و پاپ ژان پل دوم:
پاپ گفتفرزندم ! من عمر خودم را کرده ام و اینده پيش روي تو استبيا اين چتر را 
بردارو خودت را نجات بده 

 پسر بچه گفتاحتياجي نيست.
 اون آقاهه که مي گفت باهوش 
ترين رئيس جمهور دنياست، 
با کوله پشتي مدرسه من پريد بيرون




برای اینده بچه هایتان

آشغالهای خود را به موقع جلوی در بگذارید 
با رفتگران به مهربانی و محبت رفتار کنید،
 اینجا ایران است ممکن است همین رفتگر
 روزی رئیس جمهور شود. 

***********






معلم از بچه ها ميپرسه :
كي ميدونه بازيافت زباله يعني چي ؟

يه بچه اجازه ميگيره ، ميگه : 
يعني اينكه احمدي نژاد دوباره راي بياره …!!!




**************
در نظام اسلامی دستور داده اند که 

چون امت اسلامی   از دیدن لباس زیر 
زنانه که در ویترین مغازه ها به نمایش
 گذارده میشوند ( حشری ) میشوند
 لذا نمایش انان بگونه های مستقیم 
ممنوع میباشند 


به همین دلیل ، مغازه داران نیز، 

شورت ماماندوز 

مردانه

را پشت ویترین مغازه ها 

آویزان میکنند،
 و زیرش مینویسند
 "مال خواهران نیز موجود است!"



درمان معجزه آسای



 سوختگی    با استفاده

 از سفیده تخم مرغ




مرد جوانی مزرعه ش رو با سم آفت کش
 سمپاشی می کرد و می خواست بدونه 
که چقدر از سم در مخزن باقی مونده
درپوش رو برداشت و فندک رو روشن
 کردبخار بلند شده از سم آتش گرفت 
و سراسر بدن اونو در بر گرفت
اون از روی تراکتور پائین پرید و فریاد
 زدزن همسایه با حدود۱۰ تخم مرغ 
از خونه بیرون دوید و در عین حال فریاد
 می کشید "تخم مرغ بیارید". او تخم 
مرغها رو شکست وسفیده رو از زرده 
جدا کرد".
 وقتی آمبولانس رسید و مسئولین کمک
 های اولیه مرد جوان رو دیدن 
پرسیدن "کی این کارو کرده؟همه به
 اون زن اشاره کردن و مامورین به اون 
زن تبریک گفتن. " شما صورت اونو از 
نابود شدن نجات دادین".
 در انتهای تابستان مرد جوان با دسته 
گلی به اون زن ازش تشکر کرد
صورتش مثل صورت یک بچه صاف شده بود

ضمنا یادمون نره که این روش درمان شامل
 آموزشهای مامورین آتشنشانی هم هست
کمک ها اولیه شامل پاشیدن آب سرد بر 
سطح صدمه دیده و کاهش درجه حرارت
 برای جلوگیری از سوختگی لایه های
 زیرین پوستهبعد سفیده تخم مرغ رو 
روی اون نقطه پخش کنید
زنی که قسمت زیادی از دستش رو با آب
 جوش سوزانده بود، با وجود درد زیاد،
 آب سرد روی دستش ریخت 
(که خیلی هم دردناکه. ) دوتا تخم مرغ رو 
شکست و زرده رو از سفیده جدا کرد، 
کمی اونها رو هم زد، و دستش رو در 
سفیده فرو بردسفیده روی دستش 
خشکید و لایه ای روی دستش کشیده شد
بعداً یاد گرفت که سفیده تخم مرغ یک 
کولاژن طبیعیه و در تمام بعد از ظهر 
هر یک ساعت لایه دیگری بر لایه های 
فبلی افزوددر بعد از ظهر دیگه دردی
 احساس نمی کرد و روز بعد بسختی
 میشد اثری از سوختگی دید.  
۱۰ روز بعد، هیچ اثری باقی نمونده و 
پوست رنگ طبیعی شو بدست آورده بود
نواحی سوخته شده به لطف کولاژن 
موجود در سفیده تخم مرغ که پر از
 ویتامینه کاملاً ترمیم شده بود
********************
از يه بسيجيه ميپرسن
توي انتخابات به كي رأي ميدي؟
ميگهبه نام خدا و با عرض سلام
 ويژه خدمت مقام عظماي ولايت 
و خانواده معظم شهدا و جانبازان
 و ايثارگران،
 بنده به چند دليل به
 آلت خودم رأي ميدهم! 

۱انسان سازه 
۲سرشو در راه اسلام داده 
۳در برابر مشكلات قد علم ميكنه
 ۴نه شرقيه و نه غربي 
۵- و فقط در صراط مستقيم حركت ميكنه

***********

شکایت بیجا




قاضی به شاکی: شکایت شما از
 این اقا اینه که به شما گفته:
 احمق ، بیشعور ، نفهم...
شاکیبله.عین حقیقته.
مرد مدافع ::پس اقای قاضی
 اگه عین حقیقته چرا شکایت کرده؟

*************

یه روز، شهردار یکی از شهرهای دنیا !!! تصمیم میگیره یه برج زیبا تو شهرشون بسازهبرای این کار از سرتاسر دنیا از سه مهندس(یه مهندس چینی، یه مهندس آمریکایی و یه مهندس ایرانیمیخواد که بیان تا در مورد ساخت برج باهاشون صحبت کنه.

مهندس چینی میگه من این برج رو برات میسازم ولی قیمتش میشه ۳ میلیون دلار.
۱ میلیون هزینه کارگر و تجهیزات،  ۱/۵ میلیون هزینه مواد اولیه و ۵۰۰ هزار دلار هم دستمزد خودم.

شهردار با مهندس آمریکایی صبحت میکنهمهندس آمریکایی میگه ساخت برج ۵ میلیون هزینه داره؛ ۲ میلیون کارگر و تجهیزات، ۲ میلیون مواد اولیه و ۱ میلیون هم خودم میگیرم.

شهردار سراغ مهندس ایرانی میادمهندس ایرانی میگه ساخت این برج ۹ میلیون هزینه برمیداره!


مهندس ایرانی میگه، ۳ میلیون خودت برمیداری، ۳ میلیون من برمیدارم، ۳ میلیون هم میدیم به مهندس چینی که برج رو بسازه!!
*******

















میخواین بدونید چرا آخوند ها تو دوران تحصیلشون هیچی یاد نمیگیرن؟


استادبه نظر شما چرا حضرت محمدطلاباللهم صل علی محمد و آل محمد!استادبله آفرین!می خواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمدطلاباللهم صل علی محمد و آل محمد!... استادوعجل فرجهم انشاء اللهبه نظر شما چرا حضرت محمدطلاباللهم صل علی محمد و آل محمد!استادلا اله الا اللهچرا آن حضرتطلابکدام حضرت؟استادحضرت محمد!طلاباللهم صل علی محمد و آل محمد...







*************

  اعصاب چیست ؟ چیزی که خیلیا ندارن 
  اما توقع دارن تو داشته باشی
*****************
   توقع چیست ؟ چیزی که همه دارند
   ولی تو نباید داشته باشی

****************

تو انتقال خون از یارو ميپرسن اخيرا رابطه جنسي پر خطر داشتي؟

ميگه:بله رفتم خونه دوست دخترم هر لحظه ممكن بود باباش بياد !!














مهد کودک 




دختره تو مهدکودک از معلم می پرسه
خانم؟ دختره ٦ ساله حامله میشه ؟
معلم میگه نه عزیزم ....
پسره از ته کلاس داد میزنه
خیالت راحت شد ترسو!!!!!!

*******************
گروگانگیری


بسیجبه می ره حرم امام رضا 
کارت عابر بانکی شو میندازه 
تو ضریح و می گه :
 حاجتمو بده تا رمزشو بگم!






 مشکل یافتن مردایده ال
زن در حال قدم زدن در جنگل بود كه ناگهان پايش به چيزي برخورد كرد
وقتي كه دقيق نگاه كرد چراغ روغني قديمي اي را ديد كه خاك و خاشاك
زيادي هم روش نشسته بود.
زن با دست به تميز كردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشي كه بر چراغ
داد يك غول بزرگ پديدار شد....!!!

زن پرسيد : حالا مي تونم سه آرزو بكنم ؟؟

غول جواب داد : نخير ! زمانه عوض شده است و به علت مشكلات اقتصادي
و رقابت هاي جهاني بيشتر از يك آرزو اصلا صرف نداره،همينه كه 
هست....... حالا بگو آرزوت چيه؟

زن گفت : در اين صورت من مايلم در خاور ميانه صلح برقرار شود

زنه از جيبش يك نقشه جهان را بيرون آورد و گفت : نگاه كن
اين نقشه را مي بيني ؟ اين كشورها را مي بيني ؟ اينها ..اين 
و اين و اين و اين و اين ... و اين يكي و اين. من مي خواهم 
اينها به جنگ هاي داخلي شون و جنگهايي كه با يكديگر دارند 
خاتمه دهند و صلح كامل در اين منطقه برقرار شود و كشورهاي
متجاوزگر و مهاجم نابود شوند.

غول نگاهي به نقشه كرد و گفت : ما رو گرفتي ؟ اين كشورها
بيشتر از هزاران سال است كه با هم در جنگند. من كه فكر 
نمي كنم هزار سال ديگه هم دست بردارند و بشه كاريش كرد.
درسته كه من در كارم مهارت دارم ولي ديگه نه اينقدر ها .
يه چيز ديگه بخواه. اين محاله.

زن مقداري فكر كرد و سپس گفت: ببين...
من هرگز نتوانستم مرد ايده آل ام راملاقات كنم.
مردي كه عاشق باشه و دلسوزانه برخورد كنه
و با ملاحظه باشه.
مردي كه بتونه غذا درست كنه(!!!) و در كارهاي
خانه مشاركت داشته باشه.
مردي كه به من خيانت نكنه و معشوق خوبي باشه 
و همش روي كاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نكنه(!!!!!)
ساده تر بگم، يك شريك زندگي ايده آل.

غول مقداري فكر كرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتي
رو بده دوباره يه نگاهي بهش بندازم....!!!!


تعمیرگاه عباس اقا
عباس میره تو بیابونای عربستان تعمیرگاه شتر میزنه . یه عرب شترش راه نمیرفته میکشونه تو تعمیرگاه عباس میگه : آقا شترم راه نمیره درستش کن. ... عباس به شاگردش میگه : ا َصغر شوتور اقا رو ببر رو چال . اصغر شترو میبره رو چال ، اصغر با سنگ میزنه تو تخمای شتره ، شتره مثل فشنگ میره . عرب میگه : حالا  چطوری به شترم برسم ؟ عباس میگه : اصغر آ قارم ببر رو چال... بعد عربه هم گلوله میشه میدوه بیرون میره . بعد عباس میگه : اصغر پولشو داد؟ اصغر میگه : نه اوستا.   عباس میگه : اصغر برو رو چال !!!!؟



 اگر همسرانتان را ..........!!.

اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد میکنید
با همسرتان بر خورد میکردید
اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید

اگر هر روز شارژش میکردید
باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید
پایِ صحبتهایش می نشستید
... پیغامهایش را دریافت میکردید
پول خرجش میکردید
براش زیور آلاتِ تزئینی میخرید
دورش یک محافظ محکم میکشیدید
در نبودش احساسِ کمبود میکردید
حاضر نبودید کسینزدیکش شود حتی
مطالبِ خصوصیتان را به حافظه اش میسپردید
همیشه و همهجا همراهتان بود حتی در اوج تنهایی
و اگر همیشه... همراهِ اولتان بود
با داشتن یک همسر خوب و مهربان هیچکس تنها نیست

الان هم که گوشی ها تاچی شده،
اگر همونقدر که گوشی رو تاچ میکنید
همسرتون رو نوازش بکنید
کلی خوشبخت می شوید

جوابیـــــــــه

بسیار زیبا بود ولی از شما اقای دکتر زمین شناس و باستان شناس بعید میدیدیم که با دیدن انهمه مدارک سفالی و سنگی و توماری و غیره که اندر مزایای اقایان در مقابل همسرانشان نوشته شده و بعد از صدها و هزارها و یا بیشترها که از عمر انان میگذرد از زیر زمین خارجشان کرده و به دقت انانرا مطلعه نموده اید هنوز نظزتان ان باشد که ما باید با همسرانمان بهتر از اینی که هستیم رفتار کنیم؟!.

به دلائل زیر  و با عرض ادب مجبوریم 
که فرضیه غیر علمی و عملی جنابعالی
که در این مورد نگاشته اید را رد نمائیم!!.



ایا شما میدانید که

گوشی سر خود حرف نمیزنه
گوشی با یک دکمه خفه میشه
گوشی نمیگه چی بخر چی نخر
گوشی نمیگه چرا دیر اومدی
گوشی میتونه روی سایلنت باشه
اصلا گوشی میتونه خاموش باشه
گوشی نمیگه شب زود بیا بریم خونه مامانم
گوشیو اگه جا بزاری نمیگه چرا منو نبردی
گوشی نمیگه بچه میخوام
گوشی با دوستاش بیرون نمیره
گوشی حداقل شبا زنگ نمی خوره


راستی از همه اینا مهمتر


بیشتر مردم حداقل سالی یه بار 
گوشی ( تلفنهای دستی ) عوض می کنن

خوش باشید




داوید



No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information