4.26.2013


از داوید


به پیش باز شبات، 
 לקראת שבת, Wellcoming Shabat
رسمی ۴۰۰۰ ساله که در ده فرمان امده و به احترام فرارسیدن اخرین روز هفته که روز تعطیل است برگزار میگردد
ویدیو به انتخاب پرویز فاخری




بخندیم نه؟
به انتخاب پرویز حکیمی

حدیث داریم، لذتي كه در خواب اول
 صبح هست، در انتقام نيست!

یارو میخواسته به بچههاش بفهمونه مشروب خوردن
کار بدیه، یه لگن مشروب میزاره جلوی خر، خره 
نمیخوره به بچههاش میگه: چه نتیجهای گرفتی؟
بچههاش میگن: نتیجه میگیریم 
هر کی مشروب نخوره خره!


امروز نمیدونم جواب کدوم کار خوبمو گرفتم، 
رفتم صد گرم نخودچی گرفتم، داشتم میخوردم
 که یه پسته توش دیدم!
باور کن اشک تو چشام حلقه زد!


پسره تو پارک دوست دخترشو بغل میکنه، 
مامور میرسه میگه: این خانوم چه نسبتی 
با شما داره؟
پسره میگه: هیچی از بستگان هوگو چاوزه،
 داشتم بهش تسلیت میگفتم!

به  یاروئه میگن: باجناقت HIV گرفته!
میگه: این .... پارسالم GLX گرفت
 به ما نگفت!


میگن تو بهشت وقتی سوسکا
 یه خانوم میبینن، جیغ میکشن!

 همو ن یارو خرش میمیره  دیگرون برای
 اینکه مسخرش کنن میرن خونش بهش 
تسلیت میگن!
  میگه: من اصلا نمیدونستم خرم این 
همه فامیل داره وگرنه تالار میگرفتم!

زن تهرونیه به زن  همسایشون میگه:
 هر وقت شوهرم گل میخره تا یه هفته
 باید لنگام بالا باشه!
زن همسایه میگه: وااااا! مگه گلدون ندارین؟

اسامی شرکت کنندگان آکادمی
 گوگوش در شیراز:
ارمیا: همو مسلمونو
ندا: همو وحشیو
امیر حسین: همو خانومو
آدرین: همو خشگلو
امیر: همو یارو

به سلامتی رفقاییکه منو برا 
خودم میخوان و نه واسه پرایدم!

پسته دست دوم رسید!
مال یه پیر زن پولدار بوده، 
دندون نداشته فقط نمکشو میک زده!



ایران از اون بالاها
 تهیه شده توسط بچه های
 ایرانی دانشگاه پنسیلوانیا
به انتخب مژگان هارونی



حکایت موسا و شبان از قصه های 
شیرین مثنوی مولوی است،
 آما حکایت ما را هم اگر 
بخوانید به نوعی خواندنی است!
 بخوانید و قضاوت گنید

به انتاب پرویز حکیمی

دید موسي آن شبان را پشت رل
آمده در شهر و میراند اتول

از تعجب باز ماند او را دهان
گفت اينجا در چه کاري اي شبان؟

حيف آن صحرا و کوه و دشت نیست؟
در سرت اندیشهی برگشت نیست؟

در فراق بوي جاليز و علف
عمر تو در شهر خواهد شد تلف

حيف ِ گاو ِ شيرده، سرشيرِ ناب
شير شهري نيست جز مخلوط آب

تخممرغ شهر دارد طعم خاک
مرغ شهري را پهن باشد خوراک ......

آن شبان گفتا که لطفاً اینقده
پند کمتر گوی و اندرزم نده

روستا مرحوم شد، ده سکته کرد
صورت سبزه ز غصه گشته زرد

غرق شد جاليزها در ديپرشن
دانهشد پنهان به زير خاک و شن

چشمه يادش رفته که دارد وجود
ظاهراً الزايمر از سرچشمه بود

باغ ميوه مثل قبرستان شده
گاو شيري پاک بيپستان شده

جز گروهي پيرمرد و پيرزن
کس نمانده در ولايات وطن

کس نمانده توي ده، نزديک و دور
غير آخوند و مريض و مردهشور

تو نميداني مگر، حتي صمد
قسمتش شد که به آمریکا رود

گفت موسي پس صمد«آقا» بگو
يک کمي هم ضمناً از ليلا بگو

گفت: ليلا رفته دانمارکي شده
کارمند مرغ کنتاکي شده

بنده هم قيد ده خود را زدم
با اميد حق به تهران آمدم

پس مسافرکش شدم مثل همه
میروی جائی، بگو، وقتم کمه!

گفت موسا میروم میدان تیر
هرچه میگیری ، ز من کمتر بگیر

گفت چوپان، میبرم مفتی ترا
میرسانم هرکجا گفتی ترا

در عوض در بارگاه کبریا
یک کمی از بهر من مایه بیا

هست پيکانم قراضه جان تو
ناظر کارش بود چشمان تو

پس بگو از قول من با ذات حق
اگزوز من تازگیها گشته لق

همچنين خواهم که الله الصمد
نو کند از بهر من کاسه نمد

این چراغ دست چپ هم فیالمثل
هست کار ایزد عزوجل

گر نماید یک کمی نورش زیاد
از خدا دارم تشکر، تنکس گاد

پس بگو با آن خداوند جلیل
مشکلاتی باشدم از این قبیل

ایهاالموسای الله معک
دارم از بهر خدا آچار و جک

تو بگو با او به آکسنت عرب
پنچرالسوراخو لاستیک العقب

الذي تعویضکم لاستیکنا
واجب اليزدانو کار نيکنا

فی الاتوماتیکه جعبه دندهکم
الذين او خدا، من بندهکم

گفت موسا، من نميفهمم ترا
فارسي صحبت بکن بهر خدا

تو عرب را ميکشي با اين زبان
کس نميفهمد چه ميگوئي جوان

مثل آدم با زبان مادري
گفتگو کن با همان لفظ دري

شد شبان شرمنده از آن زر زدن
اکسکيوزمي گفت و آمد در سخن

گفت خواهش کن از آن یزدان پاک
یک کمی بنزین بریزد توی باک

همچنين جز حضرت پروردگار
نيست در اطراف من تعميرکار

تو بگو با حضرت والاجناب
من شده شمع و پلاتينم خراب

گر خداوندم کند آن را عوض
ميدهد مخلوق خود را کيف و حظ

گفت موسا ای شبان لطفاً خفه
من که نشنیده گرفتم ایندفه

خاک بر سر این سخنها نیک نیست
بچهجان یزدان که میکانیک نیست

هست لاستیکت اگر پنچر درک
حق تعالا را چه با لاستیک و جک

اینچنین رفتار تو خیلی بده
هی به رب العالمین دستور نده

گر که هستی دلخور از رانندگی
لااقل قاصر نشو از بندگی

بلکه خیلی با تواضع با ادب
از خدا چیز مهمی کن طلب


کرد موسا منتقل این داستان
بازگو شد درد دلهای شبان

وحی آمد سوی موسا از خدا
پست کن آچار و جک را بهر ما


تامل کنیم
خسرو معتضد:
مارمولک، خاک اره و قلوه سنگ 
در سبد وارداتی ایران زمین!
از جمله واردات حیاتی و حساس و اجتناب ناپذیر ایران از خارجه در سال ۱۳۹۱، ورود نیم تن مارمولک بوده است که این جانب هر چه فکر کردم نتوانستم بفهمم برای چه منظوری مارمولک وارد کردهایم؟ 
آیا ماهیگیران از مارمولک برای نصب روی سیم ماهیگیری و به دام انداختن ماهیان استفاده میکنند؟ آیا مارمولک استفاده علمی و شیمیایی و دارویی دارد؟ ما که اقسام مارمولکهای دو پا را در سرزمین کوروش و داریوش و اردشیر داریم! کلاهبردارهایی داریم که پدر جد مارمولک به پایشان نمیرسد. مارمولکهایی داریم که هر روز تغییر رنگ میدهند، مارمولکهایی داریم که میلیاردها دلار و تومان میدزدند و هر روز شرح شاهکاریهای آنان در صفحات حوادث جراید نقل میشود
 ۷۴۰ تن آدامس نیز وارد شده است. اکنون آدامس بستهای به  ۶ هزار تومان رسیده، روزگاری بود آدامس طوطی و خروس نشان بستهای  ۲ ریال به فروش میرسید. آدامس ایرانی را ریشهکن کردیم تا آدامس فرنگی به مقدار   ۷۴۰ تن وارد شود. زمانی سقز در این مملکت تولید میشد و پول آن به جیب کشاورزان خودمان میرفت. حالا انواع آدامسها وارد میشود و دلار در ازایش پر میکشد و به خارج میرود. این سگها و گربهها مال چه طبقاتی هستند که غذای آنها بایداز فرنگستان وارد شود؟ 
من دشمن سگ نیستم و این حیوان دوستدار انسان و خدمتگزار بشر را دوست دارم، اما سگ را نباید در آپارتمان نگه داشت. نباید اجازه داد سگ نزدیک شود و باعث ایجاد کیست هیداتیک در بچهها و نگهداران سگ شود. سگهای طبقه جدید که غرب زده شدهاند و غذای آنها وارد میشود. قرنهاست سگ در ایران زندگی میکند و کسی غذای سگ از خارج وارد نمیکرده است. در میان واردات، نیم تن یع   ۵۰۰ کیلو قلوه سنگ هم دیده میشود. بشکند آن دستی که اینگونه واردات را اجازه میدهد. در این کشور یعنی قلوه سنگ هم نداریم؟ لابد تازه به دوران رسیدهها برای آپارتمانها و باغچههای خود قلوه سنگ میخواستند و آپارتمانهای متری  ۱۰ تا ۲۰ میلیونی، با قلوه سنگ ایرانی کم بها و دمده میشوند!
 ۱۴۰۰تن خاک اره وارد کردهایم، ۲ تن دفتر مشق،  ۵ تن کراوات خارجی، ۲۲ تن عصا هم وارد شده است، البته پیشتر هر عصا مبلغ  ۲۴هزار تومان به فروش میرسید. فروشنده قسم میخورد کار انگلستان است. اکنون نمیدانم با ارز جدید چه مبلغی بابت هر عصا می گیرند؟ 2هزار تن سگ ماهی هم وارد کردهاند. ای امان، ای داد، ای بیداد، دریای شمال کشور، پر از سگ ماهی است. چرا آن را از فرنگستان وارد میکنید؟ سگ ماهی یا شگ ماهی که حرام است. قابل اکل نیست. روسها زمانی می خوردند (لابد حالا هم می خورند) ۵۰۰ تن میخ هم وارد شده است. پنجاه سال است. ذوب آهن داریم، هنوز هم میخ وارد میکنیم
خوب است، بدانید سوزن ماشین دوخت و کلیپس هم از خارج وارد میشود تیغ ریش تراش که زمانی ایران به سراسر خاورمیانه صادر می کرد از مصر میآید،  ۸۲۰ ن بیل و  ۸۰۰ تن مدادتراش جزو واردات سال قبل بوده است. این خبر را خبرگزاری تسنیم مخابره کرده! نمی دانم آیا هنوز هم ران قورباغه فرانسوی که در دهه ۱۳۵۰عدهای محض چشم وهمچشمی با فرانسویها میخوردند وارد میشود یا نه؟ 
یادم آمد برادران ریکموف از روسهای مهاجر در سالهای دهه ۱۳۱۰ - ۱۳۳۵
۱۰ مرغابی و اردک و غاز و خوک و گراز از جنگلهای گیلان و مازندران میگرفتند و برای صادرات به روسیه پرورش میدادند،
پروار کرده به خاک همسایه شمالی صادر میکردند
ملت اعتراض کردند که گوشت خوک و گراز حرام است. آن سه برادر بساطشان را از انزلی جمع کردند به یونان یا جای دیگر رفتند، اما امروز سگ ماهی و مارمولک و غذای سگ و گربه از خارج وارد میکنیم!
تنباکوی برازجان به مصر و کویت و سراسر کرانههای جنوبی خلیج فارس صادر میشد. امروز اسانس مسموم خطرناکی از خارج برای قلیانکشها وارد میشود. مجلس خیال میکند با یک بخشنامه، ۹۰۰۰ قهوهخانه در سراسر کشور سمعاً و طاعتاً میگویند؟ 
کالباس و سوسیس آرزومانیان و میکائیلیان، خاورمیانه را اشباع کرده بود، حالا از شیر مرغ تا جان آدمیزاد از خارج وارد میکنیم؟

******************

 صبح زود دیروز در تهران اتفاق افتاد
تا پاسدارها بیایند یکساعت طول کشید و بیش از هزار نفر تجمع کرده تماشا میکردند
به انتخاب مژگان هارونی
داد، زن شوهر خود را پیغام 

به انتخاب راژانه
برمبنای شعر زیبا و پند اموز پروین اعتصامی شعر زیر نیز سروده و به سبک ان گفته شده  است و شاید به زیبائی انهم باشد ! چه میدانیم تا نخوانیم . امیدواریم که برخی از ما مردان را که دارای شلوارهای گشاد هستیم به فکر بیاندازد تا کمرهای انانرا سفت ( تر ) کنیم !  



داد زن شوهر خود را پیغام 
که چرا عرضه نداری الدنگ؟

جاریام رفته نشسته در قصر 
بنده محبوس در این خانه تنگ

تو برایم نخریدی خودرو 
 پایم از پیاده رفتن شد لنگ

مردم از خانهنشینی ای مرد 
تو بیا تا برویم سوی فرنگ

کاش میشد که تنم میکردم 
 پالتوی پوستی از جنس پلنگ

رنگ مویم دگر افتاد از مد 
 موی خود را بکنم باید رنگ

گر تو خواهی که طلاقت ندهم
 "باید این لحظه بیخوف و درنگ"

روی و پول فراوان آری 
 تا حرامت نکنم چند فشنگ

با نگاه غضبآلود و خشن 
بر دل شوی خودش هی زد چنگ


شوهر ذلیل مادرمرده 
 نه بلآن جمله مردان را ننگ

هیبت شوهری از یاد ببرد 
 همچو ماهی که شود صید نهنگ

رفت و از غصه نشست و می خورد 
 شد ز می خوردن بسیار ملنگ

خیره از باده پی منقل رفت 
 شد هروئینی و آلوده بنگ

زن ظالم که بهانه میجست 
سوی قاضی شد و سر داد آهنگ:

شوهر بنده که تریاکی هست 
میزند سیلی و مشت و اردنگ

گر تو صادر نکنی حکم طلاق 
 میشوم کشته ضربات کلنگ

شوهر بنگی من تا اینجاست 
 شهد در کام حقیر است شرنگ

قاضی بیخبر و نا آگاه 
خام یک مشت اراجیف جفنگ

به زن قصه طلاق اعطا کرد 
 شد زن قصه ما فاتح جنگ

خواست از محکمه بیرون آید 
 حکم قاضی به کفش چون نارنگ

از قضا خورد دم در به زمین 
"واندکی سوده شد او را آرنگ"

"از زمین باز چو برخاست نمود 
پی برداشتن حکم آهنگ"

از دل شوهر سابق ناگاه 
آمد آهسته برون این آهنگ:

آه دشت ژن من یافت خراش 
 آه پای ژن من خورد به شنگ!

***********


قبل و بعد از از ازدواج
به انتخاب ژالانه


پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: میخوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی میپرسی؟
دختر: منو میبوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو میزنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمیام؟!
دختر: میتونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله.
دختر: عزیزم!
اما
بعد از ازدواج
کاری نداره! از پایین به بالا بخون



*************
من زن هرکس نمیشم
از دفتر دختر خانم دانشجوئی مجرد
 به انتخاب ژالان 

دوشنبه اول مهر:امروز روز اولی است كه من دانشجو شده ام. شماره ی كلاس را از روی برد پیدا كردم. توی كلاس هیچ كس نبود، فقط یك پسر نشسته بود. وقتی پرسیدم «كلاس ادبیات اینجاست؟» خندید و گفت:بله، اما تشكیل نمی شه(!)و دوباره در مقابل تعجبم گفت كه یكی دو هفته ی اول كه كلاس ها تشكیل نمی شود و خندید.
با اینكه از خندیدنش لجم گرفت، اما فكر كنم او از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسید كه ترم یكی هستید یا نه. گمانم می خواست سر صحبت را باز كند و بیاید خواستگاری؛ اما شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم زیاد نخندد!
***
دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را دیدم از دور به من سلام كرد، من هم جوابش را ندادم. شاید دوباره می خواست از من خواستگاری كند. وارد كلاس كه شدم استاد گفت:"دو هفته از كلاس ها گذشته، شما تا حالا كجا بودید؟" یكی از پسرهای كلاس گفتلابد ایشان خواب بودنمن هم اخم كردم. اگر از من خواستگاری كند، هیچ وقت جوابش را نمی دهم چون شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم زیاد طعنه نزند!
***
چهارشنبه:امروز صبح قبل از اینكه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر كوچه كیك و ساندیس گرفتم او هم از من پرسید كه دانشگاه چه طور است؟ اما من زیاد جوابش را ندادم. به نظرم می خواست از من خواستگاری كند، اما رویش نشد. اگر چه خواستگاری هم می كرد، من قبول نمی كردم؛ آخر شرط اول من برای ازدواج این است كه تحصیلات شوهرم اندازه ی خودم باشد!
***
جمعه:امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشی را كه برداشتم، پسری گفت: خانم میشه مزاحمتون بشم؟ من هم كه فهمیدم منظورش چیست اول از سن و درس و كارش پرسیدم و بعد گفتم كه قصد ازدواج دارم، اما نمی دانم چی شد یخ كرد و گفت نه و تلفن را قطع كرد. گمانم باورش نمی شد كه قصد ازدواج داشته باشم. شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم خجالتی نباشد!
***
سه هفته بعد شنبه:امروز سرم درد می كرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال هم تمام مدت جلوی مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره دیدمش. این دفعه كه به مغازه اش بروم می گویم كه قصد ازدواج ندارم تا جوان بیچاره از بلاتكلیفی دربیاید، چون شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم گیر نباشد!
***
سه شنبه:امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت كه حالا نباید به فكر ازدواج باشم. گفت كه می خواهد با من دوست شود. من هم گفتم تا وقتی كه او نخواهد ازدواج كند دیگر جواب تلفنش را نمی دهم، بعد هم گوشی را گذاشتم. فكر كنم داشت امتحانم میكرد، ولی شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم به من اعتماد داشته باشد!
***
چهارشنبه:امروز یكی از پسرهای سال بالایی كه دیرش شده بود به من تنه زد؛ بعد هم عذرخواهی كرد، من هم بخشیدمش. به نظرم میخواست از من خواستگاری كند، چون فهمید من چه همسر مهربان و با گذشتی برایش میشوم؛ اما من قبول نمیكنم. شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم حواسش جمع باشد و به كسی تنه نزند
***
جمعه: امروز تمام مدت خوابیده بودم؛ حتی به تلفن هم جواب ندادم، آخر باید سرحرفم بایستم. گفته بودم كه تا قصد ازدواج نداشته باشد جواب تلفنش را نمی دهم. شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم مسئولیت پذیر باشد!
***
دوشنبه:امروز از اصغرآقا بقال 2 تا كیك و ساندیس گرفتم. وقتی گفتم دو تا، بلند پرسید چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخم هایش كه تو هم رفت فهمیدم كه غیرتی است. حالا مطمئنم كه او نمی تواند شوهر من باشد. چون شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم غیرتی نباشد، چون این كارها قدیمی شده!
***
پنچ شنبه: امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد، من هم تلفن را قطع كردم. با او هم ازدواج نمی كنم؛ چون شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم هی مرا امتحان نكند!
***
دوشنبه: امروز روز بدی بود. همان پسر سال بالایی شیرینی ازدواجش را پخش كرد. خیلی ناراحت شدم گریه هم كردم ولی حتی اگر به پایم هم بیفتد دیگر با او ازدواج نمی كنم. شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم وفادار باشد!
***
شنبه: امروز یك پسر بچه توی مغازه ی اصغرآقا بقال بود. اول خیال كردم خواهرزاده اش است، اما بچه هه هی بابا بابا می گفت. دوزاریم افتاد كه اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نكردم. آخر شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم زن دیگری نداشته باشد!
***
یكشنبه: امروز همان پسری كه روز اول دیدمش اومد طرفم. می دانستم كه دیر یا زود از من خواستگاری می كند. كمی كه من و من كرد، خواست كه از طرف او از دوستم "ساناز" خواستگاری كنم و اجازه بگیرم كه كمی با او حرف بزند. من هم قبول نكردم. شرط اول من برای ازدواج این است كه شوهرم چشم پاك باشد!


ترم آخر : امروز هیچ كس از من خواستگاری نكرد. من می دانم می ترشم و آخر سر هم مجبور می شم زن اكبرآقا مكانیك بشوم...

****************

روی دیوارهای سد چیست؟
به انتخاب میترا دلی

اینجا سد دیگا دل در ایتالیاست
نقطه های کوچک روی سد را می توانید ببینید؟
شما هرگز نمی توانید حدس بزنید آن نقطه ها چه چیزی هستند
شما ممکنه مسخره کنید

آن ها بزهای کوهی اروپایی هستند و دوست دارند
خزه ها و گلسنگ های رشد یافته بر روی دیوارهای
سد را بخورند
همچنین نمک های موجود بر سنگ ها را لیس می زنند
ایستادن در آن زاویه شگفت آور نیست؟

********************


ببخشید!میتونم به 
خانومتون نگاه کنم؟
 به انتخاب قهرمان عضیم زاده مقدم  

خبرنامه دانشجویان ایران: وبلاگ"پسرك چوپان "در آخرين مطلب خود نوشت:



جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
  قهرمان، جو گیر شدی ها!

داوید
****************

 اخر هفته خوبی را 

برایتان ارزو میکنیم

No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information