SFABAT in FARSI 21 Decemver
رسوم
از ما میپرسید که ما یهودیها چگونه بالانس خودمان را نگه میداریم ؟
به شما میگویم با نگهداری و برگزاری
* رسوم *
رسومی که برایمان گذاشته شده و موظف به انجام انانیم
اصولآ ما یهودیان برای هر چیزی « رسمی » داریم، چگونه غذا بخوریم یا چگونه لباس بپوشیم و اقوام دیگر متعجب از این کلاه کوچکی ( کیپا ) که ما بر روی سر میگذاریم و یا این دو بندی که بر کمرمان بسته شده و از دو طرف انداممان رو به پائین اویزان و خود را نشان میدهند ( بندهای صیصیت ) میباشند ، راستش را بخواهید ما تا این حد میدانیم که با انجام این * رسوم * وابستگیمان به * خداوند * را نشان میدهیم و از کجا و از کی احترام گذاردن به این * رسوم * اغاز شده اند؟ نمیدانیم ! اما با اجرای این رسوم هرکدام از ما خوب!! میداند که * خود چگونه فردیست * و * خداوند * از او چه انتظاراتی دارد ... و تازه اگر خداوند به جستجوی ما دراید چگونه میتواند ما را در میان سایر اقوام و ملل
بدون انکه این * علائم * را در حضور ما مشاهده کند تشخیص دهد؟!.
* بوته اتش *
نقاشی از قرن هفدهم
توسط سباستیان بوردون
نگداری در موزه میراٍث
****************************
آنها با خانوادهاش همراه يَعقُوو (یعقوب) آمدند از اين قرار است.
2. رِئووِن، شيمعُون (شمعون)، لِوي (لاوی) و يِهودا.
3. ييساخار، زِوولون و بینيامين.
4. دان و نَفتالي، گاد و آشِر.
5. تمام افرادي كه از نسل يَعقُوو (یعقوب) پديد آمدند هفتاد نفر بودند و يوسف در مصر بود.
6. يوسف و تمام برادرانش و افراد آن نسل درگذشتند.
7. و فرزندان ييسرائل (اسرائیل) بارور گشته، زاد و ولد فراوان كردند،
زياد شده و بسيار قوي گشتند و آن سرزمين از آنها پر شد.
8. پادشاه جديدي در مصر قيام نمود كه (براي خدمات) يوسف ارجي قائل نشد.
9. (پادشاه) به قومش گفت: اينك قوم بِنِهییسرائِل (بنی اسرائیل) زياد
شده و قويتر از ماست.
شده و قويتر از ماست.
10. بياييد براي آن (قوم) تدبيري بهكار ببريم مبادا كه زيادتر شود و چنين شود
كه اگر جنگي پيش آيد او هم به دشمنان ما
پيوسته با ما بجنگد و از اين سرزمين عزيمت نمايد.
كه اگر جنگي پيش آيد او هم به دشمنان ما
پيوسته با ما بجنگد و از اين سرزمين عزيمت نمايد.
11. (لذا) مامورهاي مالياتي بر آن گماردند تا قوم را بهوسيلهي
مشقتهاي (ابداعي) خود بيچاره كنند (تا اينكه آن قوم) شهرهاي
مخصوص انبار يعني پيتُوم و رَعَمسِس را براي پَرعُوه (فرعون) ساخت.
12. ليكن هرقدر آن (قوم) را رنج ميدادند، همچنان زياد و پخش ميشد
بهطوريكه (مصريان) از دست فرزندان ييسرائل (اسرائیل) به تنگ آمدند.
13. مصريان، فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را به سختي به كار واميداشتند.
14. با كار سخت، با گل (كاري) و خشت (زني) و با هر كار صحرایي،
يعني با هر كار سختي كه بر آنها تحميل ميكردند، زندگي آنان را تلخ مينمودند.
15. پادشاه مصر به ماماهاي عبري كه نام يكي شيفراه و نام دومي پوعاه بود گفت:
16. هنگامي كه زنان عبري را ميزايانيد، به سرخشتها نگاه كنيد اگر پسر
است او را بكشيد و اگر دختر است زنده بماند.
17. ماماها از خداوند ترس داشتند پس به گونهاي كه پادشاه مصر به آنها
گفته بود عمل نكردند. پسربچهها را (از مرگ رهانيده) زنده نگاه ميداشت.
18. پادشاه مصر ماماها را صدا زده به آنها گفت: چرا اين كار را كرديد و
پسربچهها را (از مرگ رهانيده) زنده نگاه داشتيد؟
19. ماماها به پَرعُوه (فرعون) گفتند: كه زنان عبري مانند زنان مصري نيستند.
نظر به اينكه حيوان صفتند پيش از اينكه ماما نزد آنها برود ميزايند.
20. خداوند به ماماها نيكي كرد آن قوم زيادتر شده بسيار قوي گشتند.
21. چنين شد چونكه ماماها از خداوند هراس داشتند (پادشاه مصر) براي
آن (بچه)ها زايشگاههايي ساخت.
22. پَرعُوه (فرعون) به همهي قومش چنين فرمان داد: هر پسري را كه متولد
ميشود به رود نيل بيندازيد و هر دختري را زنده نگاه داريد.
شِمُوت-فصل دوم
1. مردي از خاندان لِوي (لاوی) دختر لِوي (لاوی) را گرفت.
1. مردي از خاندان لِوي (لاوی) دختر لِوي (لاوی) را گرفت.
2. آن زن حامله شده، پسري زایيد. مشاهده كرد
كه او زيباست، سه ماه پنهانش نمود.
3. چون ديگر نتوانست او را پنهان كند براي وي جعبهاي
از ني گرفت، آنرا با گل و قير اندود، پسربچه را در آن نهاد و
(آن جعبه را) در نيزار لب رود نيل قرا داد.
4. خواهرش از دور ايستاد تا بداند بر سر او چه خواهد آمد.
5. دختر پَرعُوه (فرعون) براي آبتني به رود نيل فرود آمد و
كنيزانش كنار رود نيل رفت و آمد ميكردند. (دختر پَرعُوه) آن
جعبه را ميان نيزار ديد. كنيزش را فرستاد تا آن را بياورد.
6. (جعبه را) گشود پسربچه را ديد كه اينك (چون) نوجواني مي
گريد. بر او رحم نموده گفت: اين از پسربچههاي عبريهاست.
گريد. بر او رحم نموده گفت: اين از پسربچههاي عبريهاست.
7. خواهرش به دختر پَرعُوه (فرعون) گفت: بروم زني
شيرده از عبريها صدا زنم تا اين پسربچه را برايت شير دهد؟
شيرده از عبريها صدا زنم تا اين پسربچه را برايت شير دهد؟
8. دختر پَرعُوه (فرعون) به او گفت برو. آن دختر رفت و مادر پسربچه را صدا زد.
9. دختر پَرعُوه (فرعون) به وي گفت: اين پسر بچه را ببر و او را براي من
شير بده و من مزد تو را خواهم داد. آن زن پسربچه را برد و شيرش داد.
10. آن پسربچه بزرگ شد. (زن) او را نزد دختر پَرعُوه (فرعون) آورد.
براي او (به منزلهي) پسر بود. اسمش را مُشه (موسی) گذاشت.
چونكه گفت او را از آب بيرون كشيدم.
11. در آن روزگار بود كه (مقام) مُشه (موسی) بزرگ شد. نزد
برادرانش رفت و رنجهاي آنها را ملاحظه نمود و مشاهده كرد
كه مرد مصري مرد عبري از برادرانش را ميزند.
12. به اين طرف و آنطرف رو كرده ديد كسي نيست.
آن مصري را كشت و در شن پنهانش كرد.
آن مصري را كشت و در شن پنهانش كرد.
13. روز دوم رفت و اينك دو مرد عبري نزاع ميكردند.
به آن ظالم گفت: چرا همنوع خود را ميزني؟
به آن ظالم گفت: چرا همنوع خود را ميزني؟
14. (آن مرد ظالم) گفت: چه كسي تو را بر ما رئيس و داور قرار
داده است؟ آيا قصد داري همانطوريكه آن مصري را كشتي،
مرا هم بكشي؟ مُشه (موسی) هراسان شده (با خود) گفت م
سلما اين موضوع آشكار شده است.
15. پَرعُوه (فرعون) اين مطلب را شنيد و خواست مُشه (موسی) را بكشد.
مُشه (موسی) از پيش پَرعُوه (فرعون) فرار كرد.
در سرزمين ميديان ساكن شد و كنار چاهي نشست.
16. كاهِن ميديان هفت دختر داشت. (آن دخترها) آمده آب
كشيدند و براي آب دادن به گوسفندان پدرشان آن سنگابها را پر كردند.
17. چوپانها آمده آنها را راندند. مُشه (موسی) برخاست
آنها را رهايي بخشيده گوسفندانشان را آب داد.
18. (آن دخترها) نزد رِعوئِل پدرشان آمدند. (رِعوئِل) گفت چرا امروز
براي آمدن عجله كرديد؟
19. گفتند: مردي مصري ما را از دست چوپانان رهايي داد
و براي ما آب زياد هم كشيد و گوسفندان را آب داد.
20. به دخترانش گفت پس او كجاست؟ چرا اين مرد را رها
كرديد؟ او را صدا كنيد تا خوراك بخورد.
كرديد؟ او را صدا كنيد تا خوراك بخورد.
21. مُشه (موسی) راضي شد نزد آن مرد ساكن گردد. (آن مرد)
دخترش صيپُورا را به مُشه (موسی) داد.
دخترش صيپُورا را به مُشه (موسی) داد.
22. پسري زاييد. (مُشه (موسی)) نامش را گِرشُوم نهاد
چونكه گفت در سرزمين بيگانه غريب بودم.
چونكه گفت در سرزمين بيگانه غريب بودم.
23. پس از مدتي مديد (كه فرزندان ييسرائل (اسرائیل) از گلكاري
و خشتزني رنج ميبردند) واقع شد كه پادشاه مصر درگذشت.
فرزندان ييسرائل (اسرائیل) از آن بندگي ميناليدند و از عذاب فرياد
ميزدند. فرياد شكايت آنها از بندگي به درگاه خداوند رسيد.
24. خداوند تضرع آنها را اجابت نمود. خداوند پيمان خود را با
اَوراهام (ابراهیم)، با ييصحاق (اسحاق) و با يَعقُوو (یعقوب) در نظر گرفت.
25. خداوند به فرزندان ييسرائل (اسرائیل) توجه كرد.
خداوند (از وضع آنها) آگاه بود.
شِمُوت-فصل سوم
1. ولي مُشه (موسی) شبانيِ گوسفندان ييترُو پدر زن خود كاهِن
ميديان را ميكرد. گوسفندان را به آخر بيابان ميراند
(كه محصول مالكان را نخورند). پس به كوه خداوند به حُورِو رسيد.
2. فرشتهي خداوند در شعلهي آتش از ميان بتهي خار به وي آشكار
گشت. (مُشه (موسی)) ديد كه اينك آن بتهي خار در آتش شعلهور است
لكن آن بتهي خار تمام نميشود.
3. مُشه (موسی) (با خود) گفت پيش روم تا اين منظرهي بزرگ را
ملاحظه كنم. چرا آن بتهي خار در اثر سوختن تمام نميشود؟
4. خداوند ديد كه (مُشه (موسی)) جلو ميآيد تا ملاحظه كند.
خداوند از ميان آن بتهي خار او را صدا زده گفت:
مُشه ، مُشه. (موسی) گفت: حاضرم.
5. گفت: نظر به اينكه اين محلي كه تو بر آن ايستادهاي
زمين مقدس است، به اينجا نزديك نشو. كفشهايت را
از پاهايت بيرونآور.
6. سپس گفت: من خداوند پدرت يعني خداوند اَوراهام (ابراهیم)،
خداوند ييصحاق (اسحاق) و خداوند يَعقُوو (یعقوب) هستم.
چون مُشه (موسی) از نگاه كردن به (جلال) خداوند هراس داشت،
روي خود را پوشانيد.
7. خداوند گفت: نظر به اينكه درماندگي قومم را كه در مصر هستند
مشاهده كردم و فريادش را از دست ستمكارانش شنيدم، از دردهاي او آگاهم.
8. نزول اجلال نمودم تا از دست مصريان خلاصش كنم و او را از
آن سرزمين به سوي سرزميني نيكو و وسيع به سرزميني كه در آن شير
و شهد جاري است –به مكان كِنَعَني (کنعانی) و حيتي و اِموري و پِريزي
و حيوي و يِووسي عزيمت دهم.
9. و اكنون اينك فرياد فرزندان ييسرائل (اسرائیل) به من رسيد و
همچنين فشاري را كه مصريان بر آنها وارد ميسازند مشاهده كردم.
10. و اكنون بيا تا تو را نزد پَرعُوه (فرعون) بفرستم تا قومم، فرزندان
ييسرائل (اسرائیل) را از مصر بيرون آوري.
11. مُشه (موسی) به خداوند گفت: من كيستم كه نزد پَرعُوه (فرعون)
بروم و فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را از مصر بيرون آورم؟
12. (خداوند) گفت: چون با تو خواهم بود و اين براي تو نشانهاي باشد
كه من تو را فرستادم. موقعي كه اين قوم را از مصر بيرون آوردي
روي اين كوه، خداوند را پرستش خواهيد كرد.
13. مُشه (موسی) به خداوند گفت: اينك من نزد فرزندان ييسرائل
(اسرائیل) ميروم به آنها ميگويم خداوند اجدادتان مرا نزد شما
فرستاده است. به من خواهند گفت نامش چيست؟ به آنها چه بگويم؟
14. خداوند به مُشه (موسی) گفت: «اِهيِه اَشِر اِهيِه» (من) آن هستم
كه (تا ابد) خواهم ماند. (خداوند) گفت: به فرزندان ييسرائل
(اسرائیل) چنين بگو، اِهيِه مرا به سوي شما فرستاده است.
15. خداوند باز به مُشه (موسی) گفت: به فرزندان ييسرائل (اسرائیل)
اينطور بگو: خداوند خالق اجدادتان خداوند اَوراهام (ابراهیم)،
خداوند ييصحاق (اسحاق) و خداوند يَعقُوو (یعقوب) مرا نزد شما فرستاده
است. آن يكي نام ابدي من است و اين يكي براي هر دوره وسيله ذكر من است.
16. برو و پيروان ييسرائل (اسرائیل) را جمع نموده به آنها بگو: خداوند
خالق اجدادتان، خداوند اَوراهام (ابراهیم) خداوند ييصحاق (اسحاق)
و يَعقُوو (یعقوب) به من آشكار شده گفت شما را و آنچه در مصر نسبت به
شما عمل ميشود جداً مورد توجه قرار دادم.
17. گفتم شما را از بيچارگي مصر به سرزمين كِنَعَني (کنعانی) و حيتي و
اِموري و پريزي و يِووسي يعني به سرزميني كه در آن شير و شهد جاري است
عزيمت دهم.
18. به حرفت گوش خواهند داد. (آنگاه) تو و محترمين ييسرائل (اسرائیل) نزد
پادشاه مصر برويد و به وي بگوييد خداوند خالق عبريها ما را ملاقات كرده است
و اكنون خواهشمنديم (اجازه دهي) در بيابان راه سه روزه طي كنيم و براي
خداوند خالق خود ذبح نماييم.
19. و من ميدانم كه پادشاه مصر جز با (اعمال) زور زياد به شما اجازه نخواهد
داد كه برويد.
20. قدرتم را اِعمال كرده با تمام معجزات خود كه در آنجا انجام ميدهم مصريان
را ضربت خواهم زد. بعد از آن شما را بيرون خواهد كرد.
21. به آن قوم در نظر مصريان آبرو خواهم داد و هنگاميكه ميرويد چنين خواهد
شد كه دست خالي نخواهيد رفت.
22. هر زني از همسايهاش و از خانم ساكن خانهي خود ظروف نقره و
ظروف طلا و لباسهايي درخواست نموده بر پسران و بر دختران خود
خواهيد پوشانيد و مصر را خالي خواهيد كرد[1].
توضیح
[1] خداوند دستور داد اين ظروف نقره و طلا و لباسها
را مخصوصاً از همسايگان بگيرند. چون اموال غيرمنقول
و غيرقابل حمل آنها در آنجا باقي ميماند و همسايهها آنها
|
1. مُشه (موسی) پاسخ داده گفت: كه آنها از من باور نخواهند کرد و به
حرفم گوش نخواهند داد، چونكه خواهند گفت: خداوند به تو آشكار نشده است.
2. خداوند گفت: اين چيست در دست تو؟ گفت: عصا.
3. گفت: آنرا بر زمين بينداز. آن را بر زمين انداخت. مار شد. مُشه (موسی) از
پيش آن گريخت.
4. خداوند به مُشه (موسی) گفت: دستت را دراز كن و دمش را بگير. دستش
را دراز كرد آن را محكم گرفت، در كف دست او عصا شد.
5. (اين علامت) براي آن است كه ايمان بياورند كه خداوند خالق پدران
آنها خداوند اَوراهام (ابراهیم)، خداوند ييصحاق (اسحاق) و خداوند
يَعقُوو (یعقوب) به تو آشكار شده است.
6. خداوند باز به او گفت: حال دستت را در بغلت فرو ببر. دستش را در
بغلش فرو برد (همينكه) آن را بيرون آورد اينك دستش بَرَص گرفته،
چون برف (سفيد شده) بود.
7. گفت: دستت را به بغلت بازگردان دستش را به بغلش بازگردانيد.
(همينكه) آن را از بغلش بيرون آورد اينك مثل بدنش گرديد.
8. و چنين خواهد شد كه اگر به تو ايمان نياورند و به آيت اول گوش ندهند
به آيت بعدي ايمان خواهند آورد.
9. و اگر چنين شود كه به اين دو آيت هم ايمان نياورند و به سخنت گوش
ندهند از آب رود نيل بردار بر خشكي بريز. چنين خواهد شد آبي را
كه از رود نيل برميداري، در خشكي به خون مبدل خواهد شد.
10. مُشه (موسی) به خداوند گفت: خدايا، من مرد سخنراني نيستم چه از ديروز
چه از پريروز و چه از وقتي كه با بندهات سخن گفتي، چونكه من الكن و
كندزبان هستم.
11. خداوند به وي گفت: چه كسي به انسان قدرت بيان ميدهد يا كيست
كه (انسان را) لال يا كر يا بينا يا كور ميكند؟ مگر نه من (كه) خداوند
هستم (عامل اين كارها ميباشم)؟
12. و حالا برو در گفتارت من تو را همراه خواهم بود و در آنچه
(بايد) بگويي تو را راهنمايي خواهم كرد.
13. گفت: خدايا استدعا دارم (براي اين ماموريت) هركه را ميفرستي بفرست.
14. خشم خداوند نسبت به مُشه (موسی) برافروخته شده گفت: مگر
اَهَرُون (هارون) برادرت را كه لِوي (لاوی) و واقعاً سخنران است نميشناسم؟
اينك او هم به استقبال تو ميآيد، تو را ديده در قلبش شادي خواهد كرد.
15. پس با او صحبت كرده اين كلمات را در دهانش بگذار. و در گفتار تو
و گفتار وي (با شما) همراه خواهم بود
و شما را راهنمايي خواهم كرد كه چه كنيد.
16. او براي تو با آن قوم صحبت كند و براي تو به منزلهي دهان
(سخنگو) باشد و تو براي او به منزلهي رئيس باش.
17. و اين عصا را در دستت بگير تا به وسيلهي آن اين آيات را عملي سازي.
18. مُشه (موسی) راه افتاد نزد ييترُو پدر زن خود برگشته به او گفت:
بروم و نزد برادرانم كه در مصرند بازگردم و ببينم آيا هنوز آنها
زندهاند؟ ييترُو به مُشه گفت: برو به سلامت.
19. خداوند در ميديان به مُشه (موسی) گفت: عزيمت كن و به مصر برگرد
زيرا همهي مردمي كه قصد جان تو را داشتند، مردهاند.
20. مُشه (موسی) زن و پسرانش را برداشت و آنها را روي الاغ سوار
كرد و به طرف مصر بازگشت. مُشه (موسی) عصاي خداوند را در دست خود گرفت.
21. خداوند به مُشه (موسی) گفت: هنگامي كه عزيمت ميكني تا به مصر
برگردي توجه داشته باش كه تمام آن معجزههايي را كه در اختيارت
قرار دادم در حضور پَرعُوه (فرعون) انجام دهي و من دل وي را سخت ميكنم
و آن قوم را روانه نخواهد كرد.
22. و به پَرعُوه (فرعون) بگو خداوند چنين گفته است:
ييسرائل (اسرائیل) فرزند نخستزادهي من است.
23. به تو گفتم فرزند مرا روانه كن تا مرا پرستش كند
(اگر) از فرستادن وي خودداري كردي اينك من پسر تو –
نخستزادهات را- ميكشم.
24. در راه منزلگاه بود، كه خداوند با وي (مُشه (موسی))
برخورد نمود و خواست وي را بكشد[1].
25. صيپوراه (صفوره) سنگي سخت (و تيز) برداشت زایدهی پوستي
سر آلت پسرش را بريده آن (زایده خون آلود) را پيش پاي او (يعني مُشه (موسی))
انداخت و گفت تو براي من شوهر بازخريد شدهاي.
26. (خداوند) از وي (از مُشه (موسی)) دست برداشت.
آن وقت (صيپوراه (صفوره)) گفت شوهر بازخريدشدهاي،
(خشم خداوند) بهخاطر ختنه بود.
27. خداوند به اَهَرُون (هارون) گفت: به استقبال مُشه (موسی) به
بيابان برو. رفت او را در كوه خداوند ملاقات نموده او را بوسيد.
28. مُشه (موسی) تمام مطالب خداوند را يعني ماموريتي را كه به
او داده شده و تمام آياتي را كه دستور يافته بود عمل كند به
اَهَرُون (هارون)، اطلاع داد.
29. مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) رفته تمام محترمين فرزندان ييسرائل
(اسرائیل) را جمع كردند.
30. اَهَرُون (هارون) تمام آن سخناني را كه خداوند به مُشه (موسی)
گفته بود بيان كرد و تمام آن آيات را در نظر آن قوم انجام داد.
31. آن قوم ايمان آورده و پذيرفتند كه خداوند فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را
مورد توجه و بيچارگي آنها را مورد نظر قرار داده است، پس خم شده سجده كردند.
[1] مُشه (موسی) ماموريت رفتن به مصر براي نجات فرزندانييسرائل (اسرائیل)
را بر ختنه نمودن پسرش مقدم شمرد. در حالي كه فرمان ختنه كردن نمي
بايست به تاخير افتد و از اين رو مورد خشم خداوند قرار گرفت.
و با ختنه شدن فرزندش نجات يافت.
شِمُوت-فصل پنجم
1. بعد مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) آمده به پَرعُوه (فرعون) گفتند
خداوند خالق ييسرائل (اسرائیل) چنين گفته است: قوم مرا روانه كن
براي من در بيابان عيد بگيرند.
2. پَرعُوه (فرعون) گفت: خداوند كيست كه از سخن او اطاعت كنم تا
ييسرائل (اسرائیل) را روانه سازم؟ خداوند را نشناختهام و
ييسرائل (اسرائیل) را هم روانه نخواهم ساخت.
3. گفتند: خداوند عبريان، ما را ملاقات كرده است، (بگذار) سه
روز راه در بيابان طي كنيم و براي خداوند خالق خود ذبح كنيم مبادا ما
را با وبا ي با شمشير ضربت بزند.
4. پادشاه مصر به ايشان گفت: اي مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون)
چرا قوم را از كارهايش بيكار ميكنيد؟ پي كارهاي خود برويد.
5. پَرعُوه (فرعون) گفت: بله اينك مردم عوام اين سرزمين زياد هستند
و شما آنها را از كارشان بيكار ميكنيد.
6. پَرعُوه (فرعون) در آن روز به ماموران ستمگر (گماشته شده) بر
آن قوم و ماموران اجراي خود چنين دستور داد[1].
7. مثل گذشته ديگربار براي زدن خشتها به اين قوم كاه ندهيد.
آنها بروند و براي خود كاه جمع كنند.
8. تعداد خشتهايي را كه قبلاً آنها درست ميكردند بر عهدهي
آنها بگذاريد. از آن كم نكنيد چونكه آنها كاهلند و از اين روست
كه فرياد برميآورند و ميگويند برويم براي خداوند خود ذبح كنيم.
9. كار اين مردمان دشوار شود تا با آن مشغول گردند و به سخنان دروغ
توجه نداشته باشند.
10. ماموران ستمگر (گماشته شده) بر آن قوم و ماموران اجرا بيرون
آمده به آن قوم چنين گفتند: پَرعُوه (فرعون) چنين گفته است «من به شما
كاه نميدهم».
11. شما برويد در هر جا كاه يافتيد براي خود برداريد. چونكه از كار
شما چيزي كسر نميشود.
12. آن قوم براي جمع كردن خاشاك به جاي كاه در تمام سرزمين
مصر پراكنده شدند.
13. و ماموران ستمگر (گماشته شده بر آن قوم)، آنها را وادار به
شتاب نموده ميگفتند كارهايتان را، مثل وقتي كه كاه بود سهميهي هر
روز را در روز خودش تمام كنيد.
14. ماموران اجرايي كه ماموران ستمگر پَرعُوه (فرعون) از ميان بِنِهی
یسرائِل (بنی اسرائیل) بر آنها گمارده بودند كتك ميخوردند
(زيرا ماموران پَرعُوه (فرعون) به آنها ميگفتند:) «چرا وظيفهي خود را
براي خشت زدن هم ديروز هم امروز مانند گذشته تمام نكرديد.»
15. ماموران اجرايي فرزندان ييسرائل (اسرائیل) آمدند و نزد پَرعُوه (فرعون)
فرياد برآورده گفتند: چرا با غلامانت اينطور (رفتار) ميكني؟
16. به غلامانت كاه داده نميشود و به ما ميگويند خشتها را بزنيد
و اينك غلامانت كتك ميخورند و (اين) خطاي قوم تو است.
17. گفت: كاهليد. شما كاهل هستيد. از اين رو شما ميگوييد برويم براي
خداوند ذبح كنيم.
18. و حال برويد كار كنيد و به شما كاه داده نخواهد شد و تعداد (قبلي)
خشتها را (تحويل) بدهيد.
19. (چون) گفت از خشتهاي خود سهميهي هر روز را در روز خود (چيزي)
كم نكنيد ماموران اجرا بر فرزندان ييسرائل (اسرائیل)، آنها را
(فرزندان ييسرائل را) در وضع بدي ديدند.
20. و موقعي كه از پيش پَرعُوه (فرعون) بيرون ميآمدند با مُشه (موسی) و
با اَهَرُون (هارون) كه براي ملاقات آنها ايستاده بودند برخوردند.
21. به آنها گفتند خداوند برشما بنگرد و داوري نمايد كه ما را در
نظر پَرعُوه (فرعون) و در نظر خادمانش لجنمال كرديد
و براي كشتن ما بهدست آنها شمشير داديد.
22. مُشه (موسی) نزد خداوند برگشت و گفت: خدايا چرا به اين
قوم بدي رسانيدي؟ برای چه مرا فرستادي؟
23. و از هنگامي كه نزد پَرعُوه (فرعون) آمدم تا به نام تو صحبت كنم به
اين قوم بدي بيشتري كرده است و به هيچوجه قومت را خلاص نكردي.
[1] ماموران ستمكار مصري، و ماموران اجرا يهودي بودند.
***********************
سیزدهمین هفطارا
یرمیا 1/1-2/3
یرمیاهو یا یرمیا از بزرگترین پیامبران ایسرائل، در حدود سال 3275 عبری از خانوادهای کهن و بسیار مذهبی عناتوت در سهمیه خاندان بینیامین در دهکده عربی عناتا و 6 کیلومتری شمال شرقی یروشالییم زاده شد. پدر وی حیلقیاهو کهن گادول یا کاهن اعظم پادشاهی یهودا بود که هنگام فرمانروایی یوشیاهو، کهانت و خدمت مذهبی قوم ایسرائل را بر دوش داشت و از سیزدهمین سال سلطنتش به سال اجتماعی 3298 عبری در زادگاه خود، پیامبری و ارشاد ملت ایسرائل را آغازیده، با وجود مخالفتهای بسیار اجتماعی وسیاسی با پیامبریاش که سرانجام نیز منجر به مرگش شد تا پس از ویرانی بت همیقداش اول عهده دار آن بود. وی که در واپسین سالهای پیش از خرابی بت همیقداش به همراه شماری مهاجران ایسرائل از یهودا به مصر گریخته بود، تا آخرین روزهای حیاتش در مصر و برابر انتقادات و مخالفتهای شدید برخی اطرافیان با از جان گذشتگی تمام، پیامبری را پی گرفت.یرمیا 1/1-2/3
یرمیا در همه دوران دوران زندگیاش در مخالفت با فساد سیاسی و اجتماعی پادشاهی یهودا مبارزه کرد. نبوتهای ژرف و بسیار ظریفش با الهام از طبیعت و زیباییهای آفرینش میبود، اما پیام وی دعوت از ملت ایسرائل برای توبه از گناهانشان و بازگشت به راه خد.اوند وتسلا دادن ایشان است.
مفسران در وصف مقام و ارزش یرمیا برآنند که هستی و رهنمونهای وی و شاگردش – یحزقل ناوی از انگیزههای اصلی پایداری و بقای آیین و مردم ایسرائل در اسارت بابل بوده است.
اشاره یرمیای ناوی به سرگردانی قوم ایسرائل در صحرا در آیه 2 از فصل دوم این هفطارا و همچنین سرگردانی ایشان در صحرا در پاراشای شموت، همانندی این دو بخش را نمایان میسازد.
تردید و دودلی یرمیا برای پذیرش مسئولت پیامبری و ارشاد ملت ایسرائل در آیه 6 هفطارا، تشابهی است با تردید و دودلی مشه ربنو در قبول مسئولیت رهبری ملت که در پاراشای شموت آمده است.
یرمیا – فصل اول
1. این است کلام و سخنان یرمیا پسر حیلقیاهو از کهنهایی که در شهر عناتوت در زمینهای سهمیه خاندان بنیامین جای داشتند.2. او همان پیامبری است که کلام خد.اوند در سیزدهمین سال سلطنت یوشیاهو پسر آمون – پادشاه کشور یهودا بر وی نازل شد.
3. همچنین این کلامها و نبوتها در روزگار سلطنت یهویاقیم پسر یوشیاهو و تا یازدهمین سال سلطنت پسر دیگر یوشیاهو؛ یعنی، صدقیاهو – پادشاه دیگر یهودا و تا ماه پنجم اسارت یروشالییم (3339 عبری) پی داشت.
4. کلام خد.اوند بر من یرمیا نازل شده، چنین فرمود:
5. «ای یرمیا، پیش از آنکه تورا درون مادرت چهره بخشم، تو را شناخته و پیش از آنکه زاده شوی، تورا برکت کرده و به پیامبری ملتها برگزیدم.» (پیامبری ملتها، همان ملت ایسرائل بوده که در میان مردم آشور ، بابل و مصر پراکنده بودند.)
6. سپس من در پاسخ گفتم:«آه ای خد.اوند خالق یکتا، اینک من نمیتوانم ارشاد کنم و با چنین ملت عظیمی (ملت ایسرائل) سخن بگویم؛ زیرا من نوجوانی بیش نیستم.»
7. اما خد.اوند در پاسخم فرمود: «ای یرمیا ادعا نکن که جوانی بیش نیستی؛ زیرا من به هر که تورا بفرستم، از سوی من خواهی رفت و آنچه من به تو فرمان دهم، سخن خواهی گفت.»
8. خد.اوند فرمود:« بنابراین مترس؛ زیرا ذات من با تو است و برای نجات تو حاضر خواهم بود.»
(نجات یرمیا از دشمنان و مخالفان پیامبریاش بود که در همه طول آن، جانش را تهدید کرده بودند.)
خد.اوند آنگاه دست خود را دراز کرده،دهانم را لمس فرمود. سپس خد.ا به من فرمود: «هم اکنون ای یرمیا، من کلام مبارکم را در دهانت استوار ساختم.»
(پروردگار منظورش را به من الهام نموده، کلامش را در دهانم جای داد.)
10-"امروز بنگر که من تو را بر ملتها و دولتهای پادشاهان جایگاه ایسرائل گمارده ام، تا پلیدی و آلودگی ایشان را ریشه کن کرده، خُردشان کنی؛ نابودشان کرده و از فرمانروایی برکنارشان نمایی و در نتیجه، دولتهای تازه ای بسازی، چنانکه نهالهایی تازه کاشته ای."
11-"در این هنگام ، کلام حد-اوند باز هم بر من نازل شده، چنین فرمود :"ای یرمیا چه می بینی؟" و من در پاسخ گفتم:"پروردگاررا، شاخه ای از درخت بادام می بینیم.""
12-سپس حد-اوند مرا خطاب نموده ، فرمود:
"درست و نیکو دیده ای؛ زیرا من کلامم را نگاه می دارم تا سرانجام ، آن را اجرا کنم."
(واژه های "درخت بادام" به معنای تلاش، سعی و کوشش در زبان عبری و از یک ریشه است . منظور ناوی از دیدن "شاخه درخت بادام" در عالم رویا به معنای جدیت ، سعی و کوشش حد-اوند در استواری خواست خویش است.)
13-و اما کلام حد-اوند برای دومین بار بر من نازل شده، چنین فرمود:"دیگر چه می بینی؟"
و من در پاسخ گفتم:
"پروردگار دیگی در حال جوشیدن می بینم که رویش از سوی شمال است."
(دیگ جوشان، کشور بابل است که درشمال سرزمین ایسرائل جای دارد.)
14-پس حد-اوند در پاسخ به من فرمود:
"بلایی (حمله بابل) از سوی شمال بر همه ساکنان سرزمین ایسرائل نازل خواهد شد."
15-حد-اوند فرمود:"زیرا خاندانهای پادشاهان شمال (بابل و آشور) را خواهم خواند.
آنان به پیش تاخته و یکایکشان کرسی های داوری شان را برابر دروازه های یروشالییم کنار دیوارهایش و در برابر شهرهای یهودا برای داوری و محاکمه مردم ایسرائل بر پا خواهند نمود."
16-"د ر این هنگام ، من از راه پیروزی ایشان به ملت ایسرائل ، حکم و داوری ام را بر ایسرائل و به سبب شرارتها و پلیدی هایش جاری خواهم نمود؛ زیرا ملت ایسرائل مرا ترک کرده و به حد-ایان بیگانه و اجنبی قربانی تقدیم داشته اند و پیکرهای ساخته دستهایشان را پرستیده اند."
17-"ای یرمیا پس کمر همت را بسته و برخیز و تمام آنچه به تو فرمان می دهم، بر ایشان – ملت ایسرائل برسان. از ایشان و بیم دادنشان مترس که آنگاه تو را در برابر ایشان هراسان خواهم نمود."
18-"زیرا بنگر که امروز من تو را همچون شهری برج و بارودار و دارای تجهیزات ؛ مانند ستونی آهنین و دیوارهایی برنجین در برابر ساکنان تمامی سرزمین ایسرائل و پادشاهان یهودا، شاهزادگانش ، کاهنانش و برابر بزرگان و رهبران سرزمین جای داده ام."
19-حد-اوند فرمود:"آنان (ایسرائل) در مخالفت با پیامبری کلام تو با تو خواهند جنگید ؛ اما بر تو چیره نخواهند شد و بر تو پیروز نمی شوند؛ زیرا من با تو بوده و برای رهایی تو را دستشان حاضر خواهم بود."
فصل دو:
1-آنگاه باز کلام حد-اوند بر من نازل شده چنین فرمود:
2-"ای یرمیا برو و از سوی من در گوش اهالی یروشالییم ندا داده ، چنین بگو:
ای ملت ایسرائل حد-اوند می فرماید:
من حد-اوند عالم، ایمان و اعتقاد شما را در دوران جوانی تان (گذشته) و دلبستگی تان را به ذات من همانند مهر نو عروس به همسرش به یاد دارم. یاد می آورم که چگونه با ایمان در صحرا و بیابانی بی آب و علف(سینا) از من پیروی نموده و در پی من راه پیمودید."
3-حد-اوند فرمود:"ملت ایسرائل ، تقدیس شده حد-اوند و نوبر محصول اوست.
آنان که این سهمیه مقدس را بخورند ، گناهکار شمرده شده، سزای سنگین برایشان نازل خواهد شد."
*******************
بخشی از یکی از برنامه های مهران مدیری
شاووعا طوو و هفته و روزهای خوبی را
برای همگان از خداوند ارزومندیم
No comments:
Post a Comment