**************
کارتــــــــــــــون
توکا نیستانی
طنـــــــــــــــــز
ابراهیـــــم نبوی
یک سرباز راننده داشت یک تیمسار و یک سرهنگ
را به یک پادگان تحت حفاظت می برد. در فاصله بیست متری
پادگان راننده با صدایی آرام و خفه گفت: "الآن به
منطقه پارچین نزدیک می شویم" سرهنگ که راهنمایی تیمسار
برای بازدید از پادگان را به عهده داشت با صدایی آهسته به
تیمسار گفت: "قربان! ما داریم به منطقه پارچین نزدیک می شویم."
پنج دقیقه بعد راننده با صدایی آرام و خفه گفت: "ما الآن
به پل تحت حفاظت ارتش نزدیک می شویم."
سرهنگ به تیمسار گفت: "قربان! ما داریم به پل حفاظت ارتش نزدیک می شویم."
کارتــــــــــون
نیک اهنگ کوثر
نئاندرتالها
No comments:
Post a Comment