***************
حَيه سارا- ( اغاز تولدوت ) فصل بيست و پنجم
1. اَوراهام (ابراهیم) بار ديگر زني گرفت كه نامش «قِطورا» بود.
2. (وي) زيمران و يُقشان و مِدان و ميديان و ييشباق و شوَح را برايش زایيد.
3. و يُوقشان شِوا و دِدان را بهدنيا آورد و فرزندان دِدان اَشوريم و لِطوشيم و لِئوميم بودند.
4. و فرزندان ميديان عِفا و عِفِر و حَنُوخ و اَويدا و اِلداعا، اينها همه فرزندان قِطورا بودند.
5. اَوراهام (ابراهیم) آنچه را كه داشت به ييصحاق (اسحاق) بخشيد.
6. اَوراهام (ابراهیم) به فرزنداني كه از زنان صيغهاش داشت هديههايي داد و آنها را هنگام حياتش از پيش پسرش ييصحاق (اسحاق) به سمت شرق به سرزمين خاور روانه كرد.
7. سالهايي كه اَوراهام (ابراهیم) زندگي كرد يكصد و هفتاد و پنج سال بود.
8. اَوراهام (ابراهیم) با عاقبت بهخيري، پير و كامياب، دعوت حق را لبيك گفته درگذشت و به (درگذشتگان) قوم خود پيوست.
9. فرزندانش، ييصحاق (اسحاق) و ییشماعِل (اسماعيل)، او را در غار هَمَخپِلا در صحراي عِفرُون پسر صُوحَرحيتي كه روبروي مَمرِه بود بهخاك سپردند.
10. اَوراهام (ابراهیم) و سارا زنش در صحرايي كه اَوراهام (ابراهیم) از فرزندان حِت خريده بود، همانجا به خاك سپرده شدند.
11. بعد از فوت اَوراهام (ابراهیم) بود كه خداوند ييصحاق (اسحاق) پسرش را بركت نمود و ييصحاق (اسحاق) نزديك «بِئِرلَحَي روُئي» ساكن شد.
12. تاريخچهي خانوادهي ییشماعِل (اسماعيل) پسر اَوراهام (ابراهیم) كه هاگار (هاجر) مصري كنيز سارا براي اَوراهام (ابراهیم) زایيد اينست:
13. نامهاي فرزندان ییشماعِل (اسماعيل) بر حسب اسمها به ترتيب تولدشان اين است: نِوايُوت نخستزادهي ییشماعِل (اسماعيل) و قِدار و اَدِبئِل و ميوسام.
14. و ميشماع و دوما و مَسا.
16. اينها نامهاي فرزندان ییشماعِل (اسماعيل) است و اين اسمها بر حسب دهات و آباديهايشان ميباشد. دوازده نفر نامبرده رؤساي قبيلههايشان بودند.
17. سالهاي عمر ییشماعِل (اسماعيل) صد و سي و هفت سال بود. جان تسليم نموده درگذشت و به (درگذشتگان) قوم خود پيوست.
18. (فرزندان ییشماعِل (اسماعيل)) از «حَويلا» تا «شور» كه روبروي مصر، سمت آشور است مقيم شدند. (ییشماعِل (اسماعيل)) در جوار تمام برادرانش مقيم شد.
پاراشاي تُولدُوت
19. و اين تاريخچهي خانوادهي ييصحاق (اسحاق) پسر اَوراهام (ابراهیم) است. اَوراهام (ابراهیم) ييصحاق (اسحاق) را به وجود آورد.
20. ييصحاق (اسحاق) موقع گرفتن ريوقا دختر بِتوئِل اَرَمي خواهر لاوان اَرَمي اهل «پَدَن اَرام» چهل سال داشت.
21. ييصحاق (اسحاق) به درگاه خداوند در حق زنش كه نازا بود استغاثه كرد، خداوند استغاثه او را اجابت كرد. پس ريوقا زنش باردار شد.
22. بچهها در شكمش به هم فشار ميآوردند. (ريوقا) گفت: اگر (بارداري) چنين است چرا من خواستار اين هستم. رفت از خداوند بپرسد.
23. خداوند به او گفت دو قوم در شكمت است و دو ملت از رَحِمت جدا ميشوند و ملتي از ملتي (ديگر) قويتر ميشود و بزرگتر كوچكتر را خدمت خواهد نمود.
24. روزهاي (بارداري) او كامل شد و هنگام زایيدنش فرا رسيد و اينك در شكمش دوقلو بود.
25. اولي سرخفام بيرون آمد. (بدن) او تماماً پشمالو چون عباي پشمين بود اسمش را عِساو (عیسو) نهادند.
26. و بعد از آن برادرش كه دستش را بر پاشنهي عِساو (عیسو) گرفته بود بيرون آمد اسمش را يَعقُوو (یعقوب) نهاد. ييصحاق (اسحاق) هنگام تولد آنها شصت ساله بود.
27. اين كودكان بزرگ شدند. عِساو (عیسو) مردي شكارچي ماهر، مرد صحرايي بود و يَعقُوو (یعقوب) مردي ساده دل، چادر نشين و اهل مطالعه.
28. ييصحاق (اسحاق) عِساو (عیسو) را دوست ميداشت چونكه (طعم) شكار (او) در دهانش بود و ريوقا يَعقُوو (یعقوب) را دوست ميداشت.
29. هنگاميكه يَعقُوو (یعقوب) آش ميپخت عِساو (عیسو) از صحرا آمد و خسته بود.
30. عِساو (عیسو) به يَعقُوو (یعقوب) گفت: نظر به اينكه من خسته هستم اكنون از اين (آش) قرمز (آدُوم) بهمن بخوران. از اين جهت نام او (عساو) را اِدُوم ناميد.
31. يَعقُوو (یعقوب) گفت: فعلاً نخستزاديات را به من بفروش.
32. عِساو (عیسو) (پيش خود) گفت: اينك من دارم، ميميرم نخستزادي به چه كار من ميآيد.
33. يَعقُوو (یعقوب) گفت: فعلاً برايم قسم بخور. برايش قسم خورد و نخستزادياش را به يَعقُوو (یعقوب) فروخت.
34. يَعقُوو (یعقوب) به عِساو (عیسو) نان و آش عدس داد. خورد و نوشيد و برخاست و رفت. عِساو نخستزادي را خوار نمود.
توضیح:
[1] با مراجعه به فصل هفده آيه بيست ميبينيم كه وحي خداوند به اَوراهام (ابراهیم) در اينجا بهوقوع پيوسته است. اسامي ذكر شده مربوط به فرزندان ییشماعِل (اسماعيل) است.
اسحق پیر و نابینا شده بود و به تدبیر همسرش مادر
عساو ویعقوب ( ریوکا ) به جای فرستادن پسر بزرگتر
،برای گرفتن براخای اول زادی به نزد پدر، پسر کوچکتر
یعقوب را فرستاد که او نیز در نتیجه براخا را به جای
عساو دریافت کرد و باعث بوجود امدن
اتش عضب در وجود برادر نسبت به خود
گردید
1. نظر به اينكه ييصحاق (اسحاق) پير شده و ديد چشمانش ضعيف گشته بود عِساو (عیسو) پسر بزرگش را صدا زده به او گفت: پسرم! (عساو)، به وي گفت حاضرم.
2. گفت اينك پير شدهام. روز درگذشتن خود را نميدانم.
3. اكنون لطفاً وسايلت، تركش و كمانت را بردار، به صحرا بيرون رفته براي من شكار كن.
4. غذاهاي لذيذي همانطور كه دوست ميدارم درست كن و برايم بياور تا بخورم و قبل از اينكه فوت كنم جانم تو را دعا نمايد.
5. ريوقا موقعي كه ييصحاق (اسحاق) با عِساو (عیسو) صحبت ميكرد ميشنيد. عِساو براي شكار كردن و آوردن شكار به صحرا رفت.
6. پس ريوقا به پسر خود يَعقُوو (یعقوب) چنين گفت: اينك از پدرت كه با عِساو (عیسو) برادرت صحبت ميكرد اينطور شنيدم.
7. برايم شكاري آورده غذاهاي لذيذي درست كن تا بخورم و قبل از درگذشتنم در پيشگاه خداوند دعايت كنم.
8. اكنون پسرم! به آنچه كه به تو دستور ميدهم، به حرفم، گوش بده.
9. حالا پيش گوسفندان برو و از آنجا دو بزغالهي خوب برايم بياور تا از آنها غذاهاي لذيذ براي پدرت همانطور كه دوست ميدارد، درست كنم.
10. براي پدر بياور تا بخورد، و قبل از فوتش تو را دعا كند.
11. يَعقُوو (یعقوب) به ريوقا مادر خود گفت: اينك عِساو (عیسو) برادرم مردي پرمو است و من مردي بيمو هستم.
12. شايد پدرم لمسم كند و بهنظرش آيد كه خواستهام گولش بزنم و موجبات نفرين شدن خود را فراهم كنم و نه دعا.
13. مادرش به او گفت: پسرم نفرينت براي من، فقط به حرف من گوش بده و برو (بزغالهها را) بياور.
14. رفت برداشته براي مادرش آورد. مادرش غذاهاي لذيذي همانطور كه پدرش دوست ميداشت درست كرد.
15. ريوقا آن لباسهاي دلپسند پسر بزرگش، عِساو (عیسو)، را كه در خانه نزد او بود برداشته بر تن يَعقُوو (یعقوب) پسر كوچكش پوشاند.
16. و پوستهاي بزغاله را بر دستان و بخش بيموي گردن او پوشاند.
17. غذاهاي لذيذ و ناني را كه تهيه كرده بود بهدست يَعقُوو (یعقوب) پسر خود داد.
18. (يَعقُوو (یعقوب)) نزد پدر آمده گفت: پدرم! گفت: بله، كي هستي پسرم؟
19. (يَعقُوو (یعقوب)) به پدر گفت: من عِساو (عیسو) نخستزادهات هستم. آنچه به من گفتي انجام دادم لطفا برخيز بنشين و از شكارم بخور تا جانت دعايم كند.
20. ييصحاق (اسحاق) به پسر خود گفت: پسرم! چه شد كه به اين زودي پيدا كردي؟ گفت: چون كه خداوند خالقت در برابرم قرار داد.
21. ييصحاق (اسحاق) به يَعقُوو (یعقوب) گفت: پسرم! لطفاً جلو بيا لمست كنم آيا تو پسرم عِساو (عیسو) هستي يا نه؟
22. يَعقُوو (یعقوب) به ييصحاق (اسحاق) پدر خود نزديك شد. (ييصحاق (اسحاق)) او را لمس نموده گفت: صدا از آن يَعقُوو (یعقوب) است و دستها، دستهاي عِساو (عیسو).
23. و نظر به اينكه دستانش چون دستان عِساو (عیسو) برادرش پرمو بود او را نشناخت. دعايش كرد.
24. گفت عِساو (عیسو) پسرم تویي؟ گفت منم.
25. گفت پيش من بياور تا از شكار پسرم بخورم تا جانم دعايت كند. پيش او برد و (ييصحاق (اسحاق)) خورد. شراب برايش آورد نوشيد.
26. ييصحاق (اسحاق) پدرش به او گفت: پسرم جلو بيا مرا ببوس.
27. جلو رفت و او را بوسيد. (ييصحاق (اسحاق)) لباسهاي او را بویيده دعايش كرد. (با خود) گفت ببين بوي پسرم چون بوي صحرايي است كه خداوند بركتش نمود.
28. و خداوند شبنم از آسمان و چربيهاي زمين و فراواني غله و شيره به تو بدهد.
29. اقوام، تو را خدمت كنند و ملل در برابر تو سر تعظيم فرود آورند. آقاي برادرانت باشي. فرزندان مادرت در برابر تو كرنش كنند. نفرين كنندگانت ملعون و بركت كنندگانت متبارك (باشند).
30. چنين پيش آمد همينكه ييصحاق (اسحاق) دعا كردن يَعقُوو (یعقوب) را تمام كرد، به محض اینکه يَعقُوو (یعقوب) از پیش روی پدر خارج شد عِساو (عیسو) برادرش از شکار برگشت.
31. او هم غذاهاي لذيذي درست كرده براي پدر آورد. به پدر خود گفت: پدر برخيز از شكار پسرت بخور تا جانت مرا دعا كند.
32. ييصحاق (اسحاق)، پدرش، به او گفت: تو كيستي؟ گفت: من عِساو (عیسو) پسر نخستزادهات هستم.
33. ييصحاق (اسحاق) دچار اضطراب شديد شد. گفت: پس آنكه شكار كرده برايم آورد و قبل از آنكه تو بيایي از همه چيز خوردم و وي را دعا نمودم چه كسي بود؟ متبارك هم باشد.
34. موقعي كه عِساو (عیسو) سخنان پدر را شنيد، فرياد بينهايت بلند و تلخي برآورد و به پدر خود گفت: پدرم! مرا هم دعا كن.
35. گفت: برادرت با تدبير آمد و دعايت را گرفت.
36. (عِساو (عیسو)) گفت: آيا براي اين نامش را يَعقُوو (یعقوب) گذاشت كه اينك دوبار مرا فريب داده است. نخستزاديام را گرفت اكنون هم دعايم را به چنگ آورد. (عِساو) گفت: آيا براي من دعايي اختصاص ندادي؟
37. ييصحاق (اسحاق) جواب داده به عِساو (عیسو) گفت: اينك او را بر تو سرور تعيين نمودم و تمام برادرانش را غلامان او قرار دادم و غله و شيره براي او تامين كردم. پس پسرم براي تو چه بكنم؟
38. عِساو (عیسو) به پدرش گفت: پدرم آيا همين يك دعا را داري؟ من هم هستم. پدرم! مرا دعا كن. عِساو صدايش را بلند كرده گريست.
39. ييصحاق (اسحاق) پدرش جواب داده به او گفت اينك مسكن تو از زمين چربيدار باشد و از شبنم آسمان از بالا (بهرهمند گردي).
40. و با شمشيرت زندگي كن و برادرانت را خدمت نمايي. چنين شود كه (هرگاه برادرت از انجام وظايف ديني خود سر باز زند) با او درخواهي افتاد و يوغش را از گردنت بازخواهي كرد.
41. عِساو (عیسو) بهخاطر دعايي كه پدرش به يَعقُوو (یعقوب) كرده بود كينهي او (يَعقُوو (یعقوب)) را (بهدل) گرفت. عِساو در دل خود ميگفت روزهاي سوگواري پدر كه نزديك شود، يَعقُوو (یعقوب) برادرم را خواهم كشت.
42. سخنان عِساو (عیسو) پسر بزرگ ريوقا به وي (ريوقا) اطلاع داده شد. پس فرستاده يَعقُوو (یعقوب) پسر كوچك خود را صدا زد و به او گفت: اينك عِساو برادرت به خود دلخوشي ميدهد كه تو را بكشد.
43. پس اكنون پسرم به حرف من گوش كن و برخيز به حاران نزد لاوان برادرم فرار كن.
44. چند سالي پيش او بمان كه تا خشم برادرت فرونشيند.
45. تا غضب برادرت از تو برگردد و آنچه را با او كردي فراموش كند و (آنگاه) من (كسي را) فرستاده تو را از آنجا خواهم آورد. چرا هر دوتايتان را باهم در يك روز از دست بدهم؟
46. ريوقا به ييصحاق (اسحاق) گفت بهخاطر دختران حِت از زندگيم به تنگ آمدهام. اگر يَعقُوو (یعقوب) زني از دختران حِت، همچون دختران اين سرزمين بگيرد، زندگي براي من چه ارزشي خواهد داشت؟
ملاخی 1/1-2/8
اگر روش حودش روز یکشنبه باشد،
هفطارای ماحارحودش، شموئل اول 20/18-20/42 خوانده می شود
************
ملاخی ، آخرین ناوی از پیامبران ایسرائل بود که حدود سالهای
3465-3468 عبری و دوران بازگشت قوم ایسرائل از گالوت بابل
به کشور ایسرائل آشکار شد و تا سال 3480 عبری به ارشاد
ایشان پرداخت .
آگاهی بسیاری از زندگانی وی در دست نیست،
جز آنچه در متن نبوتهایش آمده است.
از دید مفسران اسرائیل (تلمود: مغیلا 15 الف – ترگوم یوناتان)،
ملاخی (به معنی فرستاده من)، عزرا هسوفر یا عزرای کاتب بود
که پس از نبوتهای آسمانی اش، تورا و اصول آیین ایسرائل
را آموزش می داد و ملت بی سر و سامان و گمراه آن زمان را ره می نمود.
نبوتهای ملاخی، بیشتر بر دو پایه استوار است : نخست، وی پیام آور
انتقاد و ناخشنودی از کهنیم آن زمان بود که مسئولیت مهم کهانت و
رهبری ملت ایسرائل را فراموش کرده و نادیده می گرفتند . پیام دیگر
وی انزجار و بیزاری شدید خد-اوند از ازدواجها و پیوندهای
آمیخته ایسرائل با کافران بود.
ملاخی همچنین ظهور الیاهو هناوی را در دوران پیش
از ظهور ماشیح (منجی ایسرائل) پیش بینی کرد.
همانندی این هفطارا با پاراشای تولدوت ، در عشق خد-اوندی به
یعقوب و نادوستیاز عساو است که در آیه های دوم و سوم هفطارا
آمده است و مشابه زندگی آنها در همین پاراشا است.
*تفسیر درون هلال ها از منابع موجود گرفته شده و برای
تفهیم آیه ها به متن ترجمه افزوده شده اند.
ملاخی – فصل نخست
1-این نبوتی است از کلام خد-اوند خطاب به ملت ایسرائل که ملاخی
می گوید.
2- خد-اوند می فرماید : "ای ملت ایسرائل شما را پیوسته دوست داشته ام ،
اما شما میگویید:
ما ملت ایسرائل را چگونه دوست داشته ای؟ آیا این عساو نبود که برادر یعقوب بود؟"
خد-اوند می فرماید: "با این حال من- ذات یکتا، یعقوب را دوست می داشتم"
3-"اما از عساو برای پلیدی هایش بیزار بودم. کوهستانش را
(جایگاه فرزندان عساو)ویران کرده، میراث وی را
به شغالهای صحرا سپردم.
" (خد-اوند به گفتار ناوی می فرماید که میراث عساو را نابود خواهد کرد.)
4- اگر ادوم (بازماندگان نسل عساو) می گویند: "با اینکه خرد و
تکه تکه شده ایم، سرانجام، برگشته، ویرانی هایمان را باز می¬سازیم.
" (از ملتی واحد در روم باستان، اقوامی پراکنده در جهان شده ایم)
خد-اوند آفریده های جهان چنین می فرماید : "ایشان- نسل عساو،
حکومتهای برتری جو و ستمگرشان را باز می سازند، اما من –
خد-اوند ، آنها را ویران خواهم کرد و نسل عساو هم پلیدترین و
شریرترین قومی که خد-اوند تا ابد بر آنان خشم می ورزد ،
شناخته خواهند شد."
5- ای قوم ایسرائل چون چشمان شما این را بنگرد، چنین خواهد گفت:
"ذات خد-اوند در بیرون از مرزهای ایسرائل نیز عظیم است."
6- (خد-اوند به زبان ملاخی ناوی به کهنیم یا رهبران مذهبی ملت ایسرائل می فرماید:)
"پسر ، پدرش را گرامی می دارد و خادم نیز آقایش را ارج می نهد. پس اگر من حد-ای ایسرائل ، پدر ایشان هستم، کجاست آن احترام من؟ و اگر من آقای ایسرائل به شما می آیم ، پس کجاست آن ترس و فرمانبرداری از من؟" خد-اوند آفریده های جهان به شما می گوید : "ای کهنیم که نام مقدس مرا با بی اعتنایی به رهبری مذهبی تان خوار می سازید و به ذات من می گویید چگونه نام تو حد-ای ایسرائل را کوچک شمرده ایم؟"
7- (من می گویم): "با تقدیم نان آلوده و ناپاک که شما را از تقدیمش بازداشته ام، بر مذبح من به من بی توجهی و ناسپاسی کرده اید و شما می گویید "چگونه ما کهنیم ، ذات تو را آلوده ایم؟" و می گویید: شولحان (خوان مقدس) خد-اوند را می توان خوار نمود."
8- خد-اوند آفریده های جهان می فرماید:"آیا هنگامی که شما حیوانات نابینا و ناسزاوار را بر مذبح من قربانی میکنید ننگ نیست؟ و هنگامی که حیوان لنگ و بیمار پیشکش من می کنید ، ناپسند نیست؟ آیا اگر اینها را ارمغان فرمانروای شهرتان کنید ، او از هدیه شما خرسند شده، شما را خواهد پذیرفت ؟"
9- خد-اوند آفریده های جهان می فرماید:
"و اینک به حد-ا التماس و درخواست می کنید که ذات او برای ملت ایسرائل ، بخشنده و مهربان باشد، اما زمانی که چنین هدایا را پیشکش او میکنید، عبادت یا درخواست کدام یک از شما را خواهد پذیرفت؟"
10- خد-اوند آفریده های جهان می فرماید: "آه که اگر تنها یک نفر میان شما کاهنان و رهبران ایسرائل می بود که درهای قربانگاه مرا می بست تا دیگر شما نتوانید آتش بیهوده بر مذبح من بیفروزید، زیرا دیگر از شما خشنود نیستم و هیچ ارمغانی از دست شما نخواهم پذیرفت."
11-خد-اوند آفریده های جهان می فرماید:"زیرا از طلوع آفتاب تا
غروب آن (از مشرق تا مغرب یا همه زمین)، نام من در میان
مردمان جهان به بزرگی خوانده می شود و در همه عالم، هدایا و
قربانی ها را پیشکشی ویژه و به نام من "حد-ا" می نمایند.
بدین گونه نام من در میان ملتهای دیگر نیز بزرگ است.
"(بت پرستان با اینکه ذات مرا نمی شناسند، هدایا و قربانی هایشان را به
حد-ایشان که نام من است می نمایند. چنین است که
نام من را آنها نیز مقدس ساخته، عظمت می دهند.)
12- "اما شما کاهنان و رهبران آیین ایسرائل ، آن را خوار می شمرید ؛
چنانکه می گویید:
حال که شولحان (خوان مقدس طلایی) و ثمره اش- نان و هدیه روی
آن ناپاک شده، پس آن هدیه مقدس در خور خوار شدن است."
13- "شما همچنین می گویید: اکنون تقدیم این هدایا و قربانی ها
که عبادت خد-اوند است چه کار توانفرسا و خسته کننده ای است،
و همچنین فرمانهای خد-اوند را خوار می سازید."
خد-اوند آفریده های جهان می فرماید :"شما حیواناتی را که
دستبرد زده اید، لنگ و بیمار هستند ، برای تقدیم به
ذات من می آورید، اما باید من این را از دست شما بپذیرم؟"
14- خد-اوند می فرماید:"اما نفرین و لعنت بر فریبکار و ریاکاری که
در کله اش حیوان نر و سالم دارد ، ولی در ادای نذرش حیوانی
ناسالم به پیشگاه خد-اوند قربانی و اهدا می کند."
خالق جهان می گوید:"زیرا من پادشاهی عظیم هستم و نام
من در میان ملتهای جهان سهمگین است."
فصل دو
1- و هم اکنون کهنیم، این فرمان خطاب به شماست.
2- خد-اوند آفریده های جهان می فرماید:
"اگر شما فرمانهای مرا گوش گیرید ، و از صمیم قلب
نخواهید که نام مرا جلال و افتخار بخشید ، من هم بر شما
نفرین داده و برکتهای شما را لعنت خواهم کرد، زیرا
شما خواسته مرا در قلبتان جای نمی دهید."
(شما کهنیم که حاملان برکت من بر قوم ایسرائل هستید،
(شما کهنیم که حاملان برکت من بر قوم ایسرائل هستید،
با بی اعتنایی به فرایضم ، حاملان لعنت خواهید بود.)
3- "اینک بنگرید که من خد-اوند، روییده ها و کشته های زمین
را برای گناه شما بریده، سِرگین و ناپاکی بر چهره
شما خواهم پاشید، تا شما را با آنها گردآورند."
(شما را شرمسار خواهم کرد تا دریابید گناهتان ا
ست که شما را به این روز کشانده است)
4- آفریدگار جهان می فرماید: "آن هنگام شما در می یابید
که من خد-اوند ، این فرمان را به شما فرستادم تا پیمانم را
(با بزرگ خاندان لوی و نیز خانواد پدری شما کهنیم) استوار نگاه دارم."
5- "پیمان من با لوی، پیمان زندگی و رستگاری بود .
اینها را برای ترسش از حد-ا به او دادم، زیرا از ذات
من می ترسید و در برابر نام من برخود می لرزید.
"(اشاره به عهد زندگی و سلامتی با پینحاس)
6- "تورای حقیقی و شریعت واقعی در دهانش بود و
هیچ گناه و سخن نادرستی بر لبهایش نبود."
(اشاره به اهرون هکهن، العازار و پینحاس کهن است)
7- "با دانش و عدالتی استوار در راه من گام بر میداشت
و گروه بسیاری را از گناه باز می داشت."
8- "لبهای کهن باید نگاهدار معرفت و دانایی شریعت ایسرائل
بوده و دیگر افراد قوم ایسرائل ، دانش تورا و فرمانهای ال
شاووعا طوو
שבוע טוב ומבורך
قربانی
قربانی 3 ـ حیوان قربانى شرایطى دارد كه به تفصیل در كتاب احكام و مناسك حج آمده است، افرادى كه براى انتخاب قربانى به قربانگاه مى روند لازم است آن شرایط را بدانند، در این نوشته به طور مختصر به آنها اشاره مى كنیم:
* سالم باشد (مریض نباشد).
* معیوب و ناقص العضو نباشد.
No comments:
Post a Comment