حجــــــــــاب
ایرج میرزا
به انتخاب دیانا یادگاران
حجاب دارد و دل را به جلوه آب كند
نعوذوابالله اگر جلوه نقاب كند
… شهر به رفع حجاب مايل نيسيت -
چرا كه هر چه كند حيله در حجاب كند
از او دليل نبايد سئوال كرد كه گرگ -
به هر دليل شده بره را مجاب كند
به زهد گربه شبيه است زهد حضرت شيخ -
نه بكله گربه تشبه بدين جناب كند
گر زآب كمي دست گربه تر گردد –
چو شيخ شهر ز آلايش اجتناب كند
ا
افتتاح طولانی ترین پل پیاده روی در ایران
به انتخاب مژگان هارونی
به انتخاب س. فرشی
سلامت - زناشوئی
به انتخاب سوسن
به انتخاب سوسن
به انتخاب سوسن
به انتخاب مژگان هارونی
به انتخاب مژگان هارونی
میترســــــــــــم
از سیمین بهبهانی
به انتخاب بهمن تهرانی
شدم گمراه و سرگردان
میان این همه ادیان
میان این تعصب ها،
میان جنگ مذهب ها
یکی افکار زرتشتی،
یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی،
یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است،
یکی هم هست نصرانی
هزاران دین و مذهب هست،
در این دنیای انسانی
خدا یکی... ولی... اما...
هزاران فکر روحانی
رها کردیم خالق را
گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب؟!
مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست...
خدا گر مفرد و تنهاست
....
ستیز پس برای چیست؟
برای خود پرستی هاست ...
من از عقرب نمی ترسم
ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد
لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای
تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و
دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و
کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه
در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم
سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی
بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر
یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش
وهم از خویش میترسم
|
سلامت - زناشوئی
به انتخاب سوسن
به انتخاب سوسن
به انتخاب سوسن
به انتخاب مژگان هارونی
به انتخاب مژگان هارونی
میترســــــــــــم
از سیمین بهبهانی
به انتخاب بهمن تهرانی
میان این همه ادیان
میان این تعصب ها،
میان جنگ مذهب ها
یکی افکار زرتشتی،
یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی،
یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است،
یکی هم هست نصرانی
هزاران دین و مذهب هست،
در این دنیای انسانی
خدا یکی... ولی... اما...
هزاران فکر روحانی
رها کردیم خالق را
گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب؟!
مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست...
خدا گر مفرد و تنهاست
....
ستیز پس برای چیست؟
برای خود پرستی هاست ...
من از عقرب نمی ترسم
ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد
لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای
تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و
دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و
کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه
در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم
سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی
بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر
یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش
وهم از خویش میترسم
|
|
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻗﻌﺮ ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺒﺮ ﺧﺪﺍﯼ ﻋﺮﺏ
مصطفی باد کوبه ئی
به انتخاب بهمن تهرانی
مصطفى بادكوبه اي استاد دانشگاه و ادیب فارسی
این شعر را در حضور صدها دانشجو در آمفی
تئاتر دانشگاه همدان سرود و با تشویق عجیب
دانشجویان روبرو شد
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻗﻌﺮ ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺒﺮ ﺧﺪﺍﯼ ﻋﺮﺏ
ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﮑﻪ ﻧﯿﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﻋﺮﺏ
ﻣﺮﺍ ﺑﻬﺸﺖ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﻪ ﺯﺍﺩﻩ ﻋﺸﻘﻢ
ﺑﻬﺸﺖ ِ ﺣﻮﺭﯼ ﻭ ﻏﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺳﺰﺍﯼ ﻋﺮﺏ
ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻨﮓ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﺎﺩ ، ﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ
ﺑﺠﺰ ﮐﻼﻡ ُﭘﺮﺍﺯ ﻗﻬﺮ ﻭﺍﻧﺤﻨﺎﯼ ﻋﺮﺏ
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ، ﻫﻤﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﮐﻼﻡ
ﻧﻪ ﺁﻥ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﻫﻤﯽ ﺳَﺮﺩﻫﺪ ، ﺻَﻼﯼ ِ ﻋﺮﺏ
ﺧﺪﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣُﺤﺒﺖ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺩﻝِ ِ ﻣﺎﺳﺖ
ﻧﻪ ُﻣﺒﺘﻼﯼ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﻧﻪ ُﻣﺒﺘﻼﯼ ﻋﺮﺏ
ﺍﺷﺪ ُﮐﻔﺮﻭﻧﻔﺎﻗﺎ ﻣﮕﺮ ﻧﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺗﻮﺳﺖ ؟
ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻧﻔﻬﻤﺎﻥ، ﺑﺴﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺛﻨﺎﯼ ﻋﺮﺏ ؟
ﻗﺴﺎﻭﺕ ﻋﺮﺑﯽ ، ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭﺧﻮﺭ ِ ﺗﮑﺬﯾﺐ
ﻣﮕﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻮﺩ ﺍﺻﻞ ِ ﮐﺮﺑﻼﯼ ﻋﺮﺏ ؟
ﺷﻌﺎﺭﻋﻔﻮ ﻭ ﭘﯿﺎﻡ ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ
ﮐﻪ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺩﻝ ، ﮐﯿﺶ ِ ﻣُﺼﻄﻔﯽ ﻋﺮﺏ
ﺍﮔﺮ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻋﺸﻖ ِ ﺧﺪﺍ
ﻧﻤﯽ ﺳﺮﻭﺩ ﻗﻠﻢ ، ﻣﺪﺡ ِ ﻣُﺮﺗﻀﯽ ِﻋﺮﺏ
ﻓﺴﺎﺩ ﻣﻮﺑﺪ ﻭ ﺳﺎﺳﺎﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩ
ﺍﮔﺮﻧﻪ ﻓﺮّ ﺍﻫﻮﺭﺍ ﮐﺠﺎ ، ﻭﻻﯼ ﻋﺮﺏ ؟
ﺑﺮ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﺯﺭﺗﺸﺖ ، ﻣﯽ ﻧﻬﻢ ﺳﺮ ِ ﺟﺎﻥ
ﻧﻪ ﺁﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﻋﺮﺏ
ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻦ ، ُﺳﺨﻦ ُﭘﺮﺗﻮﺍﻥ ِ ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺶ ، ﺭﻧﮓ ِ ﺍﻋﺘﻨﺎﯼ ﻋﺮﺏ
ﺑﻪ ﺑﻮﺳﺘﺎﻥ ﻭﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ، ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﺍﺳﺖ
ﺑﻬﺸﺖ ُﺭﺷﺪ ﺑﺸﺮ ، ﻧﯽ ﺷﮑﻢ ﺳﺮﺍﯼ ﻋﺮﺏ
ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻦ ، ﺳﺨﻦ ﺣﺎﻓﻆ ﺧﻮﺵ ﺍﻟﺤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﮐﻼﻡ ﭘﺨﺘﻪ ﮐﺠﺎ ، ﺷﺮﺡ ِ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺮﺏ ؟
ﺳﺨﻦ ﺯ ﻣﺜﻨﻮﯼِ ِ ﻣﻮﻟﻮﯼ ﺑﮕﻮ ، ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ
ﮐﻪ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻪ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﻋﺰﺍﯼ ﻋﺮﺏ
ﺑﻬﺸﺖ ﻧﻘﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ُﺭﺑﺎﻋﯽ ﺧﯿﺎﻡ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﻍ ِ ﺑﯽ ﺻﻔﺎﯼ ﻋﺮﺏ
ﮐﻼﻡ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻭ ﺷﻌﺮ ِ ﻫﻮﮔﻮ ، ﺷﺮﻑ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﺨﻦ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺁﯾﺪ ﺯ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻋﺮﺏ
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﺒﯿﻦ ﺍﯼ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ِ ﺧﺎﻡ
ﺑﻪ ُﺟﺮﻡ ﺁﻧﮑﻪ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻬﺎﯼ ﻋﺮﺏ
ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻋﺮﺏ ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﯼ ﭘﺎﮎ ِ ُﺍﻣﯿﺪ
ﻧﻤﯽ ﺳﺮﻭﺩ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﻌﺮ ﺩﺭ ﺟﻔﺎﯼ ﻋﺮﺏ
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﺩﻟﯽ ؛ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻗﺴﻢ
ﮐﻪ ﻣﯿﻬﻨﻢ ﺑﺮﻫﺎﻧﯽ ﺗﻮ ، ﺍﺯ ﺑﻼﯼ ﻋﺮﺏ
No comments:
Post a Comment