برگرفته از « انروزها »
الف . صاد . شادمهر
دانش بشری بر اساس یک بخشبندی عام و کلی به دو شعبۀ علوم غریبه(=علوم خفیه) و علوم طبیعی(=علوم متعارف) تقسیم میشدهاست.علوم طبیعی، علومیاند که با ساز و کارهایی متعارف،از مقدمات معلوم به نتایج مطلوب میرسند،مانند فیزیک، ریاضی، جامعهشناسی، زبانشناسی و دیگر علوم متعارف. این علوم را همچنین بدین دلیل علوم طبیعی و متعارف مینامیدند که بشر در زندگانی جاری و طبیعی خود با این علوم سر و کار دارد. اما برخی علوم نیز بودند که با بهرهگیری از سازوکارها و قواعد و فرمولهای رازآمیز و نامتعارف که اسرارشان نزد صاحبان این علوم مخفی بود، از مقدمات معلوم به نتایج مطلوب میرسیدند.این دسته از علوم را علوم غریبه یا خفیه مینامیدند. سبب غریب و خفی بودن این علوم، مقدمات و مواد اطلاعاتی آنها نبوده، بلکه فرمولها و ساز و کار استخراج نتایج بوده که نامتعارف و غریب و خفیه بودند. مانند علم رمل که مقدمات اطلاعاتیش، پدیدهای است که کاملاً عادی و قابل دسترس برای همگان و آن، گرداندن تعدادی ریگ در دست و ریختن آنها به وضعی اتفاقی است.اما فرمولهای استخراج نتیجه از این مقدمات اطلاعاتی، رازآمیز و غریباند؛ یا علم جَفر و علمالاعداد که مقدماتشان، پدیدههایی شناخته شده از قبیل حروف و اعداد است، اما روشهای استخراج نتایج، این علوم را در زمرۀ علوم غریبه قرار میدادهاست.
یک فرق عمده میان علوم غریبه و علوم متعارف، این است که در علوم متعارف، شرایط کار عبارت است از اول، دسترسی به مقدمات معلوم و دوم، تبحر در به کارگیری قواعد استنتاج و استخراج نتیجه.برای نمونه در ریاضیات، آنچه شرط است، آگاهی به وجود پدیدهای است به نام عدد به عنوان مقدمات اطلاعاتی، و آگاهی و تبحر در به کارگیری فرمولها و قواعد ریاضی. اما در علوم خفیه،علاوه بر این دو شرط، شرطی دیگر نیز الزامی بوده و آن شرط، صفتی است در شخص که از آن با عناوینی چون کمالات روحانی، فضایل اخلاقی، اعتقادات قلبی، قوای روحی و به قول امروزیان تمرکز ذهنی میتوان یاد کرد. پایبندان و مدافعان علوم غریبه، نتیجهگیریها و استخراجات احیاناً نادرست در چارچوب این علوم را درست از همین منظر توجیه میکنند؛ شخص،دارای کمالات روحی کافی و اعتقادات قلبی و مذهبی کامل نبوده که نتوانسته به نتایج درست، دست یابد، و اگر شخصِ فاعل این علوم، فرضاً مسلمان باشد، حتی وجود یک نخ غصبی در لباس یا طاهر نبودن هم میتواند موجب اشتباه در استخراجات و استنتاجات شود. اگر شخص، متدین به دینی دیگر چون یهود و مسیحیت باشد، به ناچار شرایطی دیگر که برخاسته از الزامات همان دین است، به شروط لازم افزوده میشود و به همین طریق، معتقدان به فِرَق و مکاتب باطنی چون عرفا و متصوفه نیز بر همین اساس، شرایط لازم دیگری را برای فعالیت بیخطا در علوم غریبه تعریف میکنند.
پس نتیجهگیری در علوم متعارف، نتیجهگیری مستقل از ذهن عالِم و دارای بار عینیت است مگر در آن حد که نظریۀ نسبیت و نظریۀ عدم قطعیت یا برخی مکاتب فلسفی مانند مکتب فلسفی کانت، ذهن عالِم و تغییر ناظر و زاویۀ دید را در نتیجهگیری، دارای تأثیر میدانند. اما در علوم غریبه، فعالیت علمی و فرایند استخراج نتیجه، به طرزی ویژه قائم بر ذهن عالم است بدین ترتیب که اولاً نتیجهای که برای یک مقدمه، مقدّر شدهاست، کاملاً قطعی و یکتا ست – درست به خلاف آنچه در علوم متعارف و در چارچوب نظریۀ نسبیت و عدم قطعیت از آن بحث میشود- و ثانیاً دستیابی به این نتیجۀ قطعی و یکتا، کاملاً نسبی و متکی به میزان آمادگی یا ناآمادگی روحانی شخص جستجوگر است- باز درست به خلاف علوم متعارف که بر اساس آنها، نتیجهای یکتا و قطعی در بیرون از ذهن، در انتظار شخص نیست و آنچه به دست میآید، تصویری از عینیت است متناسب با ذهنیت عالم و زاویۀ دید و نقطۀ نظر ناظر، بدون دخالت عواملی چون استعداد قلبی و قوای روحانی.
به بیان دیگر، از منظر علوم متعارف، علم، همآمیزی عینیت و قالبهای ذهنی بشر است و مادهای است که در ظرفها و قالبهای موجود در دستگاه شناسایی بشر ریخته میشود و شکل میگیرد، پس علم، نسبی است و به نقطۀ نظر و ویژگیهای فاعلِ شناسا بستگی دارد و اگر نقطۀ نظر یکسان باشد، آن گاه است که نتیجه نیز یکسان خواهد بود، اما در علوم غریبه، علم ، موجودی مستقل در بیرون ذهن بشر است که یا بشر آمادگی روحانی اکتساب آن را دارد و بدان میرسد، یا هنوز بدین مرتبۀ روحانی نرسیدهاست و بدان دست نمییابد. پس علم،بیش از آنکه ناشی از فعالیت فاعل شناسا باشد و در پی جستوجوهای او به دستآید، فیضی الهی است که خود در پی یک پذیرندۀ شایسته است. به همین سبب است که تفکر در فلسفه و علوم طبیعه،یک فعالیت است و متفکر و عالم را اصطلاحاً فاعلِ شناسا مینامند، اما در علوم غریبه درست مانند عرفان و فلسفههای الهی و افلاطونی و نوافلاطونی و اشراقی، تفکر، فیض الهی و نازل شده از عالم بالا و ماوراست و عالم، فاعل نیست بلکه منفعل و پذیرندۀ این فیض است و اگر هم فعالیتی هست، در مرحلهای پیشین و در جهت تهذیب نفس و آینه ساختن ذهن است تا شخص بتواند در مرحلۀ بعدی که مرحلۀ نزول و حلول علم است، پذیرندۀ این فیض باشد و خداوند نیز این فیض را به هرکه خود شایسته ببیند، عطا میفرماید و اینجاست که بحث علم قال و علم حال و تفاوتهای آن دو آغاز میشود.
حالا با این مقدمات دربارۀ تأثیر اساسی تهذیب نفس و آمادگی روحانی در حوزۀ علوم خفیه، در نظر بگیرید که کسی در کنار خیابان نشسته و با گرفتن دویست تومان، یکباره و بیمقدمه، رمل میاندازد و جَفر مینویسد و استخراجات میکند و نتایج میگوید. چهقدر این صحنه با اساس علوم غریبه متفاوت است؟! من تازه که وارد مقطع کارشناسی زبان و ادبیات فارسی شده بودم در دانشگاه شهید چمران اهواز، چون مرا در 5 سالگی به مدرسه گذاشته بودند و بیوقفه پیش رفته بودم و جدا از کم سن بودنم نسبت به همدورههایم، اصلاً صورتی کودکانه و به قول بعضیها baby face هم داشتم.با آن وضع و صورت رفتم در یکی از خیابانهای اصلی اهواز به نام خیابان نادری که خاستگاه بیشتر خاطرات دانشجویان در اهواز است و دیدم لُری نشسته - یا بهتر بگویم لم داده - در سایه و بساط رازگویی به دور خود چیده.من از حسّ ماجراجویی نوجوانیم، رفتم و پنجاه تومان- به قیمت آن روز- دادم به او و او فوراً رمل ریخت و کلی نتایج مهمل گفت.من که خودم آن وقتها کتابخوار حرفهای بودم و در علوم غریبه مطالعات وسیع-و البته اطلاعات اندک!- داشتم، با حوصله گوش دادم و وقتی که حرف رمالباشی تمام شد، پوزخندی زدم و گفتم: " حاجی فکر نمیکنی که الان ساعت مساعد رمل ریختن نیست و قوای روحی در این ساعت در حداقل پذیرش فیض است و ثانیاً تا جایی که من میدانم، بعد از ریختن رمل، کلی محاسبات و استخراجات لازم است تا به یک نتیجۀ چند جملهای برسی و باز باید استخراجات طولانیتری را انجام بدهی تا چند جملۀ دیگر را نتیجه بگیری.شما چطور رمل را ریختی و فوراً اینهمه نتیجه گرفتی؟ بعدش هم فکر نمیکنی با این لباسها که قطعاً مدتهای مدیدی است که آب ندیدهاند، شرط طیب و طاهر بودن را ندارید و چون اول از من پول گرفتید، خلوص نیت شما هم محل شک است؟ لااقل میگذاشتی آخر کار از من پول میگرفتی.راستی شما که به اینهمه اسرار دسترسی داری، چرا رازِ یک گنج را جستو جو نمیکنی که دیگر نیازی به اینگونه راهنشینی و گدایی نباشد؟آن وقت میتوانی بدون چشمداشت به پول مردم، در یک مکان بهتر و با سر و وضع تمیزتر برای مردم رمل بریزی و به خلق خدا خدمت کنی" رمّالک که فکر نمیکرد آدمِ بچهشکلی مثل من اینهمه حرفهای گنده گنده بزند و در تمام این مدت با دهان باز به من خیره شده بود، حرفهای من که تمام شد، چند لحظۀ دیگر هم با دهان باز به من نگاه کرد و بعد ناگهان جستی زد و با یک دست، یقۀ مرا گرفت و با دست دیگر،چیزی را در توبرهاش جستوجو کرد و وقتی که آن را پیدا کرد، درش آورد؛ یک گُرز چوبی بود، به رسم عزیزان خرمآبادیِ من که خودشان میگویند در دروازۀ شهر ما به عنوان سوغات،گرز میفروشند،و چشمتان روز بد نبیند... اگر مردم مرا از چنگ رمالباشی در نیاورده بودند، شاید الان نمیتوانستم این خاطرات- و خطرات- را با شما مرور کنم.
بگذریم.این هم خاطرهای پر خطر دربارۀ مدعیان رازخوانی و رازگویی که قیمتشان پنجاه تا تک تومانی است. چهقدر زندگیها را این نامردمان زیر و زبر کردند با این کاسبی ناپاکشان، خدا میداند. به قول مولانا عماد فقیه کرمانی، شاعر نابغۀ قرن هشتم هجری که از الگوهای لسانالغیب حافظ شیرازی بوده:
بیچاره رهروی که ز دارالشفای دین
قاروره میبرد به حکیمان رهنشین
خوب،این هم مقدمهای دربارۀ علوم غریبه و خفیه.بعد از این اگر قسمت باشد و خدا بخواهد و شما بپسندید، طی چند قسمت، کلیات- تنها کلیاتی- از چند عضو معروفتر علوم غریبه را با هم مرور میکنیم. در این قسمت به سراغ رمل میرویم.
دانش بشری بر اساس یک بخشبندی عام و کلی به دو شعبۀ علوم غریبه(=علوم خفیه) و علوم طبیعی(=علوم متعارف) تقسیم میشدهاست.علوم طبیعی، علومیاند که با ساز و کارهایی متعارف،از مقدمات معلوم به نتایج مطلوب میرسند،مانند فیزیک، ریاضی، جامعهشناسی، زبانشناسی و دیگر علوم متعارف. این علوم را همچنین بدین دلیل علوم طبیعی و متعارف مینامیدند که بشر در زندگانی جاری و طبیعی خود با این علوم سر و کار دارد. اما برخی علوم نیز بودند که با بهرهگیری از سازوکارها و قواعد و فرمولهای رازآمیز و نامتعارف که اسرارشان نزد صاحبان این علوم مخفی بود، از مقدمات معلوم به نتایج مطلوب میرسیدند.این دسته از علوم را علوم غریبه یا خفیه مینامیدند. سبب غریب و خفی بودن این علوم، مقدمات و مواد اطلاعاتی آنها نبوده، بلکه فرمولها و ساز و کار استخراج نتایج بوده که نامتعارف و غریب و خفیه بودند. مانند علم رمل که مقدمات اطلاعاتیش، پدیدهای است که کاملاً عادی و قابل دسترس برای همگان و آن، گرداندن تعدادی ریگ در دست و ریختن آنها به وضعی اتفاقی است.اما فرمولهای استخراج نتیجه از این مقدمات اطلاعاتی، رازآمیز و غریباند؛ یا علم جَفر و علمالاعداد که مقدماتشان، پدیدههایی شناخته شده از قبیل حروف و اعداد است، اما روشهای استخراج نتایج، این علوم را در زمرۀ علوم غریبه قرار میدادهاست.
یک فرق عمده میان علوم غریبه و علوم متعارف، این است که در علوم متعارف، شرایط کار عبارت است از اول، دسترسی به مقدمات معلوم و دوم، تبحر در به کارگیری قواعد استنتاج و استخراج نتیجه.برای نمونه در ریاضیات، آنچه شرط است، آگاهی به وجود پدیدهای است به نام عدد به عنوان مقدمات اطلاعاتی، و آگاهی و تبحر در به کارگیری فرمولها و قواعد ریاضی. اما در علوم خفیه،علاوه بر این دو شرط، شرطی دیگر نیز الزامی بوده و آن شرط، صفتی است در شخص که از آن با عناوینی چون کمالات روحانی، فضایل اخلاقی، اعتقادات قلبی، قوای روحی و به قول امروزیان تمرکز ذهنی میتوان یاد کرد. پایبندان و مدافعان علوم غریبه، نتیجهگیریها و استخراجات احیاناً نادرست در چارچوب این علوم را درست از همین منظر توجیه میکنند؛ شخص،دارای کمالات روحی کافی و اعتقادات قلبی و مذهبی کامل نبوده که نتوانسته به نتایج درست، دست یابد، و اگر شخصِ فاعل این علوم، فرضاً مسلمان باشد، حتی وجود یک نخ غصبی در لباس یا طاهر نبودن هم میتواند موجب اشتباه در استخراجات و استنتاجات شود. اگر شخص، متدین به دینی دیگر چون یهود و مسیحیت باشد، به ناچار شرایطی دیگر که برخاسته از الزامات همان دین است، به شروط لازم افزوده میشود و به همین طریق، معتقدان به فِرَق و مکاتب باطنی چون عرفا و متصوفه نیز بر همین اساس، شرایط لازم دیگری را برای فعالیت بیخطا در علوم غریبه تعریف میکنند.
پس نتیجهگیری در علوم متعارف، نتیجهگیری مستقل از ذهن عالِم و دارای بار عینیت است مگر در آن حد که نظریۀ نسبیت و نظریۀ عدم قطعیت یا برخی مکاتب فلسفی مانند مکتب فلسفی کانت، ذهن عالِم و تغییر ناظر و زاویۀ دید را در نتیجهگیری، دارای تأثیر میدانند. اما در علوم غریبه، فعالیت علمی و فرایند استخراج نتیجه، به طرزی ویژه قائم بر ذهن عالم است بدین ترتیب که اولاً نتیجهای که برای یک مقدمه، مقدّر شدهاست، کاملاً قطعی و یکتا ست – درست به خلاف آنچه در علوم متعارف و در چارچوب نظریۀ نسبیت و عدم قطعیت از آن بحث میشود- و ثانیاً دستیابی به این نتیجۀ قطعی و یکتا، کاملاً نسبی و متکی به میزان آمادگی یا ناآمادگی روحانی شخص جستجوگر است- باز درست به خلاف علوم متعارف که بر اساس آنها، نتیجهای یکتا و قطعی در بیرون از ذهن، در انتظار شخص نیست و آنچه به دست میآید، تصویری از عینیت است متناسب با ذهنیت عالم و زاویۀ دید و نقطۀ نظر ناظر، بدون دخالت عواملی چون استعداد قلبی و قوای روحانی.
به بیان دیگر، از منظر علوم متعارف، علم، همآمیزی عینیت و قالبهای ذهنی بشر است و مادهای است که در ظرفها و قالبهای موجود در دستگاه شناسایی بشر ریخته میشود و شکل میگیرد، پس علم، نسبی است و به نقطۀ نظر و ویژگیهای فاعلِ شناسا بستگی دارد و اگر نقطۀ نظر یکسان باشد، آن گاه است که نتیجه نیز یکسان خواهد بود، اما در علوم غریبه، علم ، موجودی مستقل در بیرون ذهن بشر است که یا بشر آمادگی روحانی اکتساب آن را دارد و بدان میرسد، یا هنوز بدین مرتبۀ روحانی نرسیدهاست و بدان دست نمییابد. پس علم،بیش از آنکه ناشی از فعالیت فاعل شناسا باشد و در پی جستوجوهای او به دستآید، فیضی الهی است که خود در پی یک پذیرندۀ شایسته است. به همین سبب است که تفکر در فلسفه و علوم طبیعه،یک فعالیت است و متفکر و عالم را اصطلاحاً فاعلِ شناسا مینامند، اما در علوم غریبه درست مانند عرفان و فلسفههای الهی و افلاطونی و نوافلاطونی و اشراقی، تفکر، فیض الهی و نازل شده از عالم بالا و ماوراست و عالم، فاعل نیست بلکه منفعل و پذیرندۀ این فیض است و اگر هم فعالیتی هست، در مرحلهای پیشین و در جهت تهذیب نفس و آینه ساختن ذهن است تا شخص بتواند در مرحلۀ بعدی که مرحلۀ نزول و حلول علم است، پذیرندۀ این فیض باشد و خداوند نیز این فیض را به هرکه خود شایسته ببیند، عطا میفرماید و اینجاست که بحث علم قال و علم حال و تفاوتهای آن دو آغاز میشود.
حالا با این مقدمات دربارۀ تأثیر اساسی تهذیب نفس و آمادگی روحانی در حوزۀ علوم خفیه، در نظر بگیرید که کسی در کنار خیابان نشسته و با گرفتن دویست تومان، یکباره و بیمقدمه، رمل میاندازد و جَفر مینویسد و استخراجات میکند و نتایج میگوید. چهقدر این صحنه با اساس علوم غریبه متفاوت است؟! من تازه که وارد مقطع کارشناسی زبان و ادبیات فارسی شده بودم در دانشگاه شهید چمران اهواز، چون مرا در 5 سالگی به مدرسه گذاشته بودند و بیوقفه پیش رفته بودم و جدا از کم سن بودنم نسبت به همدورههایم، اصلاً صورتی کودکانه و به قول بعضیها baby face هم داشتم.با آن وضع و صورت رفتم در یکی از خیابانهای اصلی اهواز به نام خیابان نادری که خاستگاه بیشتر خاطرات دانشجویان در اهواز است و دیدم لُری نشسته - یا بهتر بگویم لم داده - در سایه و بساط رازگویی به دور خود چیده.من از حسّ ماجراجویی نوجوانیم، رفتم و پنجاه تومان- به قیمت آن روز- دادم به او و او فوراً رمل ریخت و کلی نتایج مهمل گفت.من که خودم آن وقتها کتابخوار حرفهای بودم و در علوم غریبه مطالعات وسیع-و البته اطلاعات اندک!- داشتم، با حوصله گوش دادم و وقتی که حرف رمالباشی تمام شد، پوزخندی زدم و گفتم: " حاجی فکر نمیکنی که الان ساعت مساعد رمل ریختن نیست و قوای روحی در این ساعت در حداقل پذیرش فیض است و ثانیاً تا جایی که من میدانم، بعد از ریختن رمل، کلی محاسبات و استخراجات لازم است تا به یک نتیجۀ چند جملهای برسی و باز باید استخراجات طولانیتری را انجام بدهی تا چند جملۀ دیگر را نتیجه بگیری.شما چطور رمل را ریختی و فوراً اینهمه نتیجه گرفتی؟ بعدش هم فکر نمیکنی با این لباسها که قطعاً مدتهای مدیدی است که آب ندیدهاند، شرط طیب و طاهر بودن را ندارید و چون اول از من پول گرفتید، خلوص نیت شما هم محل شک است؟ لااقل میگذاشتی آخر کار از من پول میگرفتی.راستی شما که به اینهمه اسرار دسترسی داری، چرا رازِ یک گنج را جستو جو نمیکنی که دیگر نیازی به اینگونه راهنشینی و گدایی نباشد؟آن وقت میتوانی بدون چشمداشت به پول مردم، در یک مکان بهتر و با سر و وضع تمیزتر برای مردم رمل بریزی و به خلق خدا خدمت کنی" رمّالک که فکر نمیکرد آدمِ بچهشکلی مثل من اینهمه حرفهای گنده گنده بزند و در تمام این مدت با دهان باز به من خیره شده بود، حرفهای من که تمام شد، چند لحظۀ دیگر هم با دهان باز به من نگاه کرد و بعد ناگهان جستی زد و با یک دست، یقۀ مرا گرفت و با دست دیگر،چیزی را در توبرهاش جستوجو کرد و وقتی که آن را پیدا کرد، درش آورد؛ یک گُرز چوبی بود، به رسم عزیزان خرمآبادیِ من که خودشان میگویند در دروازۀ شهر ما به عنوان سوغات،گرز میفروشند،و چشمتان روز بد نبیند... اگر مردم مرا از چنگ رمالباشی در نیاورده بودند، شاید الان نمیتوانستم این خاطرات- و خطرات- را با شما مرور کنم.
بگذریم.این هم خاطرهای پر خطر دربارۀ مدعیان رازخوانی و رازگویی که قیمتشان پنجاه تا تک تومانی است. چهقدر زندگیها را این نامردمان زیر و زبر کردند با این کاسبی ناپاکشان، خدا میداند. به قول مولانا عماد فقیه کرمانی، شاعر نابغۀ قرن هشتم هجری که از الگوهای لسانالغیب حافظ شیرازی بوده:
بیچاره رهروی که ز دارالشفای دین
قاروره میبرد به حکیمان رهنشین
خوب،این هم مقدمهای دربارۀ علوم غریبه و خفیه.بعد از این اگر قسمت باشد و خدا بخواهد و شما بپسندید، طی چند قسمت، کلیات- تنها کلیاتی- از چند عضو معروفتر علوم غریبه را با هم مرور میکنیم. در این قسمت به سراغ رمل میرویم.
رمل چیست؟
رمل یعنی دانۀ شن و علم رمل،شاخهای از علوم غریبه(=علوم خفیّه) است که بر اساس وضع ترکیبی خطوط و نقاط که بر حسب تصادف پدید آمدهاند،حقایق و احوال پنهان را استخراج میکند. معروف است که نخستین بار،دانیال نبی(ع) با ریختن دانههای شن،شانزده شکل تصادفی را که مرکب از خطوط و نقاط بود پدید آورد و احوال پنهان را از تأمل در آنها استخراج نمود،از آن پس این علم،علم رمل نام گرفت و آن شانزده شکل،پایۀ علم رمل شد.
بشر از اعصار کهن به پیوستگی اجزای جهان باور داشته و هستی را یک کل متشکّلالاجزا میدانسته،به گونهای که هر جزئی از هستی بر همۀ اجزای هستی تأثیر دارد.بر این اساس،هر پدیدهای،معلول تخطّی ناپذیر پدیدههای گذشتهاست و به سهم خود،آینده را به طرزی تخطّی ناپذیرشکل میدهد.پس با پایه قرار دادن هر پدیده و تأمل در آن،میتوان احوال همۀ هستی را استخراج کرد.بسته به اینکه چه پدیدهای را پایه قرار دهیم،به علوم متفاوتی میرسیم؛علم جَفر،اعدادِ حاصل از نام افراد و اشیا را پایه قرار میدهد؛طالعبینی،سال و ماه و روز و ساعت زادن انسانها را؛و علم رمل،اشکال مرکب از نقاط و خطوط را اساس میگیرد و این اشکال خود از ریختن تصادفی شن یا نقطه یا طاس پدید میآید.شانزده شکلی که اساس علم رمل است،شباهت نزدیکی به شکلهای علم ییچینگ دارد و میتوان ییچینگ را رملِ چینیان انگاشت.
در ذیل،بخشی از مقدمۀ کتاب سرخاب رمل* در معرفی علم رمل نقل میشود:
"این علم منسوب به دانیال نبی علیهالسلام است که معجزۀ او محسوب بوده که او مدتی خلق را به حق دعوت مینموده و احدی به گفتار او التفاتی ننموده،تختهای را پیدا نموده و ریگی چند روی آن ریخت و خطی بر دور آن ریگ کشید و خلق را بر ضمایر و حقایق آن مطلع نمود،چون مدتی بر آن گذشت،آوازۀ او به مسامع خاص و عام رسید و پادشاه آن شهر که شیرق نام داشت نیز بر احوال او مطلع گردیده،او را به صد اعزاز و اکرام به بارگاه وارد نموده و به طریق امتحان چیزی از او استفسار فرمود.دانیال بر حقیقت حال آنچه صحیح و درست بود،او را خبر داد.پادشاه خرسند شد،درخواست کرد که این علم را بیاموزد.دانیال خواهش او را پذیرفته و علم رمل را به او و جملۀ وزیران او آموخت.چهارده وزیر و پادشاه در این علم به درجۀ کمال رسیدند.روزی دانیال دستور داد که رمل بزنید،پادشاه رمل انداخت،گفت در این شهر پیغمبر باشد.دانیال گفت معلوم کنید در کجاست؟رمل انداخته گفتند در این محله.گفت در کدام خانه؟رمل انداخته گفتند در این خانه.گفت حلّۀ او را معلوم کنید.چون حلّۀ او را نوشتند،همۀ آثار و علائم به دانیال دیدند.گفتند پیغمبر تویی.خلاصه مردم را مطیع خود نمود و در آن زمان خیر و شر را معلوم میکردند و وضع این علم بنا به احکام حضرت دانیال،اصل موضع چهار نقطه است بر این وجه (....) به حسب فردیت و زوجیت ترکیب از هر دو در مراتب چارگانه،شانزدهگانه شکل صورت میگیرد،پس اشکال افراد آتش،آب،باد،خاک یا ازدواج یا ترکیب از هر دو به حسب مراتب چارگانه و ترکیب اشکال شانزدهگانه به حسب نقاط «ابدحی» که دایرۀ خاص دانیال نبی است بدین ترتیب: .ااا. اا.ا اا.. ا.اا ا.ا. ا..ا ا... .ااا .اا. .ا.ا .ا.. ..اا ..ا. ...ا .... اااا "
رمل یعنی دانۀ شن و علم رمل،شاخهای از علوم غریبه(=علوم خفیّه) است که بر اساس وضع ترکیبی خطوط و نقاط که بر حسب تصادف پدید آمدهاند،حقایق و احوال پنهان را استخراج میکند. معروف است که نخستین بار،دانیال نبی(ع) با ریختن دانههای شن،شانزده شکل تصادفی را که مرکب از خطوط و نقاط بود پدید آورد و احوال پنهان را از تأمل در آنها استخراج نمود،از آن پس این علم،علم رمل نام گرفت و آن شانزده شکل،پایۀ علم رمل شد.
بشر از اعصار کهن به پیوستگی اجزای جهان باور داشته و هستی را یک کل متشکّلالاجزا میدانسته،به گونهای که هر جزئی از هستی بر همۀ اجزای هستی تأثیر دارد.بر این اساس،هر پدیدهای،معلول تخطّی ناپذیر پدیدههای گذشتهاست و به سهم خود،آینده را به طرزی تخطّی ناپذیرشکل میدهد.پس با پایه قرار دادن هر پدیده و تأمل در آن،میتوان احوال همۀ هستی را استخراج کرد.بسته به اینکه چه پدیدهای را پایه قرار دهیم،به علوم متفاوتی میرسیم؛علم جَفر،اعدادِ حاصل از نام افراد و اشیا را پایه قرار میدهد؛طالعبینی،سال و ماه و روز و ساعت زادن انسانها را؛و علم رمل،اشکال مرکب از نقاط و خطوط را اساس میگیرد و این اشکال خود از ریختن تصادفی شن یا نقطه یا طاس پدید میآید.شانزده شکلی که اساس علم رمل است،شباهت نزدیکی به شکلهای علم ییچینگ دارد و میتوان ییچینگ را رملِ چینیان انگاشت.
در ذیل،بخشی از مقدمۀ کتاب سرخاب رمل* در معرفی علم رمل نقل میشود:
"این علم منسوب به دانیال نبی علیهالسلام است که معجزۀ او محسوب بوده که او مدتی خلق را به حق دعوت مینموده و احدی به گفتار او التفاتی ننموده،تختهای را پیدا نموده و ریگی چند روی آن ریخت و خطی بر دور آن ریگ کشید و خلق را بر ضمایر و حقایق آن مطلع نمود،چون مدتی بر آن گذشت،آوازۀ او به مسامع خاص و عام رسید و پادشاه آن شهر که شیرق نام داشت نیز بر احوال او مطلع گردیده،او را به صد اعزاز و اکرام به بارگاه وارد نموده و به طریق امتحان چیزی از او استفسار فرمود.دانیال بر حقیقت حال آنچه صحیح و درست بود،او را خبر داد.پادشاه خرسند شد،درخواست کرد که این علم را بیاموزد.دانیال خواهش او را پذیرفته و علم رمل را به او و جملۀ وزیران او آموخت.چهارده وزیر و پادشاه در این علم به درجۀ کمال رسیدند.روزی دانیال دستور داد که رمل بزنید،پادشاه رمل انداخت،گفت در این شهر پیغمبر باشد.دانیال گفت معلوم کنید در کجاست؟رمل انداخته گفتند در این محله.گفت در کدام خانه؟رمل انداخته گفتند در این خانه.گفت حلّۀ او را معلوم کنید.چون حلّۀ او را نوشتند،همۀ آثار و علائم به دانیال دیدند.گفتند پیغمبر تویی.خلاصه مردم را مطیع خود نمود و در آن زمان خیر و شر را معلوم میکردند و وضع این علم بنا به احکام حضرت دانیال،اصل موضع چهار نقطه است بر این وجه (....) به حسب فردیت و زوجیت ترکیب از هر دو در مراتب چارگانه،شانزدهگانه شکل صورت میگیرد،پس اشکال افراد آتش،آب،باد،خاک یا ازدواج یا ترکیب از هر دو به حسب مراتب چارگانه و ترکیب اشکال شانزدهگانه به حسب نقاط «ابدحی» که دایرۀ خاص دانیال نبی است بدین ترتیب: .ااا. اا.ا اا.. ا.اا ا.ا. ا..ا ا... .ااا .اا. .ا.ا .ا.. ..اا ..ا. ...ا .... اااا "
No comments:
Post a Comment