ویژه اعدام شدگان اخیر به دست حکومتیان رژیم جهل و خون اسلامی
داوید فاخری
اعتصاب در شهرهای کردنشین در اعتراض به اعدامهای سیاسی • مصاحبه
اعتصاب در شهرهای کردنشین ایران در اعتراض به اعدام ها
مقاله واشنگتن تايمز درباره اعدام فرزاد کمانگر
ماهی کوچکی بر بالای دار
مهدیه گلرو از همبندی های شیرین
که از فراق او می نویسد
تاریخ خبر: چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ | |
ما شنبه شب را در حالی گذراندیم که در نبود شیرینمان تلخ ترین لحظه های زندان را سپری کردیم، شبی تاریک و بیم افزا که هر ثانیه اش برای ما که در حسرت دیدار شیرین بودیم به بلندای قرن ها می گذشت.
تلفن بند نسوان از عصر شنبه قطع بود و این بر نگرانی ما می افزود، همه کنار هم در اتاقی بودیم که از آن خود ما بود و شیرین که از همه ما بیشتر رنج حبس را چشیده بود، بیشتر مشتاق این تفکیک اتاق بود، اما اولین آزادی از این اتاق با کلیه وسایل شیرین بود! آن شب کسانی که سالهای دور نیز روزگاری را در اوین گذرانده بودند، از خاطراتشان می گفتند، از عزیزانی که به ناگاه در تاریکی گم می شدند و به نور ابدی آزادی می رسیدند، ساعتی را با خاطرات تلخ کسانی گذراندیم، که روزی ناباورانه رفقایشان را به مسلخ گاه اعدام فرستاده و تا پشت درهای آزادی بدرقه اشان کرده بودند و تحسین می کردیم، مقاومت آهنین زنانی، که زیر بار مرگ یاران و غروب دوستی هایشان شجاعانه ایستاده اند، تا روزهای خوبی را برای نسل های بعد به ارمغان آورند و اما زهی خیال باطل که دور تسلسل ظلم ادامه دارد و دیری نگذشت که عیار صبوری ما محک خورد، وقتی سراسیمه شیرین را بدون خداحافظی از ما جدا کردند، گویی طناب دار او را فریاد می زد و امید داشت کورسویی از ترس در چشمان همچون عقابش ببیند اما نیک می دانم که شجاعت شیرین تاریکی نیمه شب اوین و سختی طناب دار را به سخره گرفته بود.
هر ثانیه به سختی می گذشت و ما در انتظار بودیم تا خبری از شیرین بگیریم، وقتی ۱۰ دقیقه قبل از خاموشی (۹:۵۰) به بهانه اشتباه گفتن نام پدر، شیرین را بردند، حتی لحظه ای به گمانمان نیامد که شاید دیگر دیداری در پی این جدایی نباشد. اشتیاق شیرین به زندگی و پیشرفت و تلاش او در مطالعه شبیه کسی بود که تنها چند روز از بازداشتش گذشته و بزودی هم آزاد خواهد شد؟! ای وای که چه شبی گذشت؟! آمار صبح یکشنبه بر دوش ما سنگینی می کرد که دیگر اطمینان یافته بودیم که دست قساوت بار دیگر مبارزی، آن هم شیرزنی از خطه کردستان را به طناب دار سپرد، که کوه های کردستان در برابر مقاومتش به سطوح می آمدند، اما باورش سخت بود و غیر ممکن، از اخبار ساعت ۱۴ شنیدیم که طناب دار بر گردن شیرین بوسه زده است و باورمان شد که، آری دیگر شیرین باز نخواهد گشت و ما که تنها در خاطرات و تاریخ شفاهی حس از دست دادن دوستی را تنها شنیده بودیم، با تک تک سلولهایمان، تلخی از دست دادن شیرینمان را حس کردیم. در شبی که مجموع همه شبهای عمرمان بود، چیزی را آرزو می کردیم که ۲۰ سال پیش هم اتاقی هایمان بارها و بارها آرزو کرده بودند و آن چیزی نبود غیر از آرزوی پایان ظلم و این که شاید نسل بعد از ما این حس را درک نکنند.
حالا ۴ روز از آن فاجعه می گذرد و شالی سیاه به رنگ روزهایمان بر تختش نشان عزایمان و من که کف خواب ( کسی که تخت ندارد و بر روی زمین می خوابد) اتاق سیاسی ها هستم با وجود اصرار دیگران حاضر نیستم جای معلم سفالم را بگیرم، چون جای او پر شدنی نیست.
اعتصاب عمومی در کردستان
اجلال قوامی: فضا امنیتی است
در اطلاعیهی دادستانی اعدامشدگان − فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علمهولی و مهدی اسلامیان − متهم شدهاند که در بمبگذاری در مراکز دولتی دست داشتهاند.
مهدی اسلامیان را دادستانی تهران از عوامل انفجار بمب در حسینیهی سیدالشهدا در شیراز اعلام کرده است. فرزاد کمانگر، علی حیدریان و فرهاد وکیلی را به اتهام عضویت در حزب کارگران کردستان (ترکی/ پ . ک . ک ) ، دستگیر کرده بودند. اتهام شیرین علمهولی، عضویت در گروه کردی "پژاک" بوده است.
نمونهی فرزاد کمانگر
در دو سال گذشته دفاع از جان کسانی که امروز، یکشنبه ۱۹ اردیبهشت، اعدام شدهاند، از اولویتهای گروههای ایرانی و بینالمللی حقوق بشر بوده است. در کمپینهای حمایتی بویژه از فرزاد کمانگر و شیرین علمهولی، که در مورد آنان اطلاعات بیشتری در اختیار فعالان حقوق بشر بوده، نام برده شده است.
فرزاد کمانگر، در کامیاران آموزگار بوده و در آنجا به فعالیتهای مدنی اشتغال داشته است.
وکیل او، خلیل بهرامیان، دو سال پیش، پس از آن که حکم اعدام موکلش در دیوان عالی کشور تأیید شد، در مصاحبهای با دویچه وله با قطعیت دخالت او را در هر گونه فعالیت مسلحانه انکار کرد. بهرامیان گفت: «موکل من نه اسلحه، نه چیز دیگری در دست داشته است. در هیچ سازمانی هم عضویت نداشته و فقط فعال حقوق بشر و روزنامهنگار بوده و دبیر و همین و همین و همین.»
خلیل بهرامیان در همین مصاحبه در مورد دادگاه فرزاد کمانگر گفت که در مورد پرونده کار دقیق قضائی صورت نگرفت و «در دادگاه انقلاب در پنج، شش دقیقه محاکمه انجام شد، بدون حضور سایر متهمین».
نامهی شیرین علم هولی از زندان اوین
در هفتهی گذشته نامهای از شیرین علم هولی (توسط "هرانا"، خیرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران) انتشار یافت که حاکی از آن است که وی به شدت زیر فشار بوده، تا در یک برنامهی اعتراف تلویزیونی شرکت کند. این نامه به تاریخ ۱۳ اردیبشهت در زندان اوین نوشته شده بود.
در نامهی این زن جوان ۲۹ ساله آمده بود: «دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شده است، یعنی سه سال زندگی زجر آور پشت میلههای زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشتم گذراندم. در مدت بلاتکلیفیم روزهای تلخی را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجوییهای بند ۲۰۹ شروع شد. بعد از دوران ۲۰۹ بقیه مدت را در بند عمومی گذراندم . به درخواستهای مکرر من برای تعیین تکلیفم پاسخ نمیدادند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند.»
در این نامه پس از شرح آثار شکنجههایی که به او دادهاند، به فشار بر او برای شرکت در مصاحبهی تلویزیونی اشاره شده بود. در نامه گفته شده که در روز ۱۲ اردیبهشت «دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستند، با آنها همکاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود. من نمیدانم این همکاری چه معنی دارد، وقتی من چیزی بیشتر از آنچه که گفتهام برای گفتن ندارم. در نتیجه آنها از من خواستند تا آنچه را که میگویند تکرار کنم و من چنین نکردم.»
نامه فرزاد کمانگیر از زندان اوین قبل از اعدام به مادرش
حمله معترضان به اعدامها به سفارت جمهوری اسلامی در لندن
زهر چشم گرفتن رژیم نحس و جاهل و خونخوار اسلامی از ملت،
بخاطر نزدیک شدن به ۲۲ خرداد، سالروز تظاهرات میلیونی سبزها
اعلامیه اتحادیه آزاد کارگران ایران
فرزاد کمانگر انسانی بزرگ و معلمی که تار و پود وجودش مالامال از شوق رهائی انسان بود اعدام شد و قلبش از طپش باز ایستاد
این خبر تکاندهنده میلیونها انسان در ایران و سراسر جهان را از اتحادیه های کارگری تا سازمانهای حقوق بشری و تمامی کسانی که برای خلاصی فرزاد و دیگر زندانیان سیاسی از حکم اعدام تلاش کرده بودند در بهت و حیرت و غمی جانگاه فرو برد.
عاملین و آمرین اجرای حکم اعدام فرزاد کمانگر خود نیک میدانستند فرزاد هیچ جرمی جز دفاع از آزادی و برابری انسانها مرتکب نشده است. اما فرزاد را کشتند تا قساوت بی حد و حصر سرمایه را در برخورد به آزادیخواهی و برابری طلبی انسانها بار دیگر به رخ میلیونها معلم و کارگر و انسان معترض در این جامعه بکشند، تا کسی دم بر نیاورد، تا کسی از رنج و محنت میلیونها کودک محروم و از درد سفره خالی میلیونها خانواده کارگری و از پایمال شدن بدیهی ترین حقوق اجتماعی آنان حرفی نزند و اعتراضی نکند.
اما نه تنها چنین نبوده و چنین نخواهد شد بلکه اعدام فرزاد و دیگر زندانیان سیاسی بر نفرت و انزجار کارگران، معلمان و عموم توده های مردم ایران از وضعیت موجود بیش از پیش دامن خواهد زد و فریاد آزادیخواهی فرزاد به فریاد میلیونها معلم و کارگر و دانش آموز و دانشجو برای دستیابی به جامعه ای انسانی و عاری از اعدام تبدیل خواهد شد.
اتحادیه آزاد کارگران ایران با تالم و اندوهی غیر قابل التیام، از دست دادن فرزاد کمانگر این معلم مقاومت و آزادیخواهی را به خانواده عزیز فرزاد، دانش آموزان وی و تمامی انسانهایی که قلبشان برای فرزادها و برپائی جامعه ای انسانی می تپد تسلیت میگوید و مصرانه خواهان برچیده شدن مجازات اعدام و پایان دادن به زندان و تعقیب قضائی تمامی کسانی است که بدلیل اعتراض به بی حقوقی و هر گونه نابرابری اجتماعی و ستم و تبعیض و دفاع از آزادی در زندانها بسر می برند.
تظاهرات علیه حکومت قتل و اعدام و خون و بی ناموسی و امت پروری در استکهلم ۲۲ اردیبهشت
خامنه ئی قاتله
حکومتش باطله
فراخوان به اعتصاب عمومی در کردستان پنجشنبه ٢٣ اردیبهشت
فراخوان به اعتصاب عمومی در کردستانپنجشنبه ٢٣ اردیبهشتروز یکشنبه ١٩ اردیبهشت جمهوری اسلامی دست به جنایت وحشیانه دیگری زد و پنج نفر از زندانیان سیاسی٬ فرزاد کمانگر٬ شیرین علم هولی٬ مهدی حسینیان٬ فرهاد وکیلی و علی حیدریان را اعدام کرد. کشتار و اعدام تیغی است که جانیان حاکم بر جامعه ٣١ سال است علیه مردم به کار گرفته اند. هزاران نفر از عزیزانمان را به جرم حق طلبی به جوخه اعدام سپرده اند تا بساط این حکومت منحوس و متحجر٬ بساط استثمار و دزدی و سرکوبشان را حفظ کنند. باید در برابر این جنایات ایستاد و این ماشین کشتار را متوقف کرد.در اعتراض به این جنایت٬ کومله (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) مردم کردستان را به اعتصاب عمومی در روز پنجشنبه ٢٣ اردیبهشت فراخوانده است. حزب کمونیست کارگری ایران از این فراخوان پشتیبانی میکند و همه مردم کردستان را به اعتصاب عمومی در روز پنجشنبه فرامیخواند. ما همه مردم کردستان٬ کارگران و دانشجویان٬ معلمان و دانش آموزان و مغازه داران و کارمندان را فرامیخوانیم که در اعتراض به جنایت وحشیانه رژیم و در بزرگداشت یاد این عزیزان متحد و یکپارچه مراکز کار و تحصیل٬ کارخانه ها و کارگاهها٬ مدارس و دانشگاهها٬ ادارات و مغازه ها را در این روز تعطیل کنند.یک اعتصاب عمومی گسترده و موفق عامل مهمی در تداوم مبارزه عادلانه ما٬ در تقویت همدلی و اتحاد ما٬و سازمان یافتگی و آمادگی ما برای به سرانجام رساندن مبارزه برای بزیر کشیدن حکومت نکبت بار اسلامی خواهد بود. در ماههای اخیر میلیونها نفر در سراسر کشور به اشکال مختلف نفرت و اعتراض خود و عزم خود را برای به گور سپردن این حکومت نشان داده اند. موفقیت این اعتصاب٬ در شرایطی که بحران همه جانبه سراپای رژیم را فراگرفته است٬ جواب محکمی به اين جنايت رژيم و يک قدم مهم در تقويت تعادل قوای سياسی به نفع مبارزه آزاديخواهانه مردم در کل ايران خواهد بود.مردم مبارز کردستاناز این فراخوان یکپارچه پشتیبانی کنید و با شرکت در اين اعتصاب عمومی جواب محکمی به جانيان اسلامی حاکم بدهيد. نباید عزیزانمان را در زندانها تنها بگذاریم. در اعتراض به اعدام این عزیزان که به جرم مخالفت با حکومت و به جرم داشتن عقیده متفاوت٬ جان باختند٬ شایسته است که با تمام توان عکس العمل نشان دهیم و به حکومت اسلامی نشان دهیم که چنین جنایاتی با عکس العمل قاطع ما روبرو خواهد شد. با دست زدن به اعتصاب عمومی و یکپارچه به اعدام و شکنجه و هرنوع اعمال فشار به زندانیان اعتراض کنید و خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط آنها شوید. بدون تردید اعتصاب سراسری ما در کردستان با شور و شعف از جانب میلیونها نفر از مردم آزادیخواه در سراسر کشور مورد حمایت قرار خواهد گرفت و به فضای تازه ای برای ادامه مبارزه در کردستان و ایران برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی شکل خواهد داد.سرنگون باد جمهوری اسلامی ایرانپیروز باد انقلاب آزادیخواهانه مردم ایرانکمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران٢٠ اردیبهشت ١٣٨٩ ٬ ١٠ مه ٢٠١٠
سیاسی اجتماعی، نمایندگان احزاب و سازمانها و انسانهای آزادیخواه و برابری طلبِ مقیم گوتنبرگ سوئد در مقابل دفتر روزنامه « یوته بوری پستن » که همراه با یک عکس در روز 11 مای در بخش خبری روزنامه پوته بوری پستن درج شد. تیتخبر: ایرانیان علیه رژیم تظاهرات کردند - دیروز ایراینان در مقابل یته بوری پستن تجمع کردند. آنها می خواهند که رفتار رژیم ایران با زندانیان سیاسی و عملکرد دولت سوئد با نظام ایران در مدیای سوئد انعکاس داده شود. کریم نوری می گوید: ما اعدام زندانیان سیاسی را محکوم می کنیم. ما دولت سوئد را به دلیل به رسمیت شناختن جمهوری اسلامی به عنوان رژیم ایران محکوم می کنیم. شهلا نوری می گوید: تظاهر کنندگان خواهان این هستند که وزارت امور خارجه سوئد سفیر خود را از تهران در اعتراض به اعدامها فرا بخواند. دلیل تجمع ما در اینجا برجسته کردن نقش مدیا در انعکاس خواستهای ما است. در زمانیکه به انتخابات در سوئد نزدیک می شویم مردم باید از خواستهای ما مطلع شده باشند. ترجمه از شهلا نوری |
پارس دیلی نیوز
شیرین علم هولی متولد سال 1360 در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو پس از گذراندن 2 سال حبس در زندان اوین تهران به اعدام محکوم، و در تاریخ 19 اردیبهشت 1389 بدون اطلاع خانواده و وکلایش در زندان اوین اعدام شد. دختری که در بامداد روز یکشنبه به همراه چهارتن دیگر در زندان اوین به عنوان تروریست اعدام شد، برای تک تک کسانی که او را هر چند کوتاه در زندان ملاقات کرده بودند نه تروریست که نمادی از عشق و مقاومت بود. دختری زاده تبعیض های اجباری که هرگز سرخم نکرد و جز برای آزادی و برابری نکوشید. این نوشته ها یادواره ایست به پاس روزهایی که با شیرین سپری کردیم و در دفاع از لبخندی که از لبهای او ربوده شد. فرشته نگهبان من سیلوا هارطونیان (هم سلولی و هم بند شیرین علم هولی ) امروز دلم همان قدر طوفانی است که 11 سال پیش، وقتی سر بی جان پدرم را در آغوش کشیدم و بر گونه های سرد کبودش بوسه زدم. اما امروز عزیزم در جایی است که نمی توانم گردن شکسته اش را در آغوش بگیرم و بر آن چشمهای پر ازامیدش بوسه بزنم. عزیزم رفت و با رفتنش من یک بار دیگر از عدالت الهی نا امید شدم. انسانی که پر از مهر و محبت بود، پر از زندگی و باور فردا بود با اجازه چه کسی الان خاموش است... من امروز داغدارم، فرشته ی نگهبان من در تمامی این دوران رنج و سکوت، پرگشود، چون زمین و دل تنگ آدم هایی سیاه جایی برای این فرشته نداشتند. انسان های زمینی منتظر خشم خدای فرشتگان نگهبان باشند. ما بی چرا زندگانیم، آنان به چرا مرگ خود آگاهنند* جلوه جواهری (هم بند شیرین علم هولی) چه دیر آشنایت شدم و چه زود ناپیدا شدی یا شاید ما ناپیدا شدیم و حقانیت تو آشکار شد، حقانیت تبعیض این جهانی که هر لحظه خوبان اش را از زمین اش دریغ می کند. باور نمی کنم که دیگر صدایت را نشنوم، صدایی که هربار با لهجه شیرین کردی می پرسید: «سلام، بیرون چه خبر؟» و نگرانی های تو را از یکایک عزیزانی که نمی شناختی اما نامشان را شنیده بودی: «راستی وضعیت کاوه چطور است؟ به تهران منتقلش نکردند؟ اتهامش چه شد؟» و با ناراحتی بگویی «کرد است جرم او کرد بودن است» یا کسانی که می شناختی و هم بند و نگران تو بودند: «محبوبه هنوز آزاد نشده؟» یا خبرها را بدهی از زندانیانی که اوضاع خوبی ندارند. شبنم اینجا هر ده روز یک بار پریود می شود. بهاره امروز دادگاه بود و ... تو و فرزاد چه شبیه بودید، در همه ویژگی های دوست داشتنی تان. تو که هر بار تلفن مان را خاموش می دیدی هزار دلهره که «گفتم نکند اینجا باشید» و پرس و جوهایت آغاز می شد. و فرزاد که وقتی کاوه را گرفتند با اضطراب تماس می گرفت و هزار بار عذر می خواست که «ببخشید سعی می کنم خبری برسانم هر چه زودتر» و من درمانده که شما زیر حکم اعدامید و این چه نگرانی است برای ما؟ کسانی که به بند شما می آمدند به شوخی می گفتی «حالا حالا ها مهمان ما هستید. اینجا را هم خانه خود بدانید.» و از آن پس قرارگاه شان می شد ایستادن در کنار پنجره ای در این بند، که رو به تپه های پشت اوین بود و می گفتی که بار دیگر همدیگر را آنجا در آن تپه ها می بینیم و از آنجا به اوین دهن کجی می کنیم. راستی چقدر زندگی در تو جریان داشت. مرگ تو زیباترین زندگی و زندگی ما وحشت هر روز ماندگی در سرزمینی است که پاسخ حقانیت تو و فرزاد نازنین را که جز عشق نکاشتید و برداشت تان مهری بود که بر دل ما کاشته شد، با طناب دار دادند. و بار دیگر دستان ما چه عاجز و ناتوانند و مغز هایمان خسته و اعصابمان تیرکشیده که این دیگر چه جنایتی است. و بار دیگر، اوین است که به ما دهن کجی می کند. بار دیگر دیدیم این زمینی که به آن مهر ورزیدید، به نسل کشی مردمانتان آمد همان گونه که می گفتی و بار دیگر ما نیز با سکوتمان در این مسلخ سهیم شدیم. بار آخر که تماس گرفتی، با صدایی خشمگین گفتی که چطور از تو خواسته اند در مقابل تلویزیون بیایی و به کارهای نکرده ات اعتراف کنی خواسته بودند بر علیه گروه های کردی حرف بزنی. گفتی در پاسخ بر سر بازجو فریاد زده ای و گفته ای که اگر می توانید مرا اعدام کنید. به من گفتی که آخرش می خواهند اعدام کنند دیگر بالاتر از این که نیست، برای چه علیه کردها حرف بزنم. گفتی که چگونه مادر زینب را راهی تهران کرده اند تا سه ساعت با زینب حضوری صحبت کند که حاضر شود بر علیه خود و همراهانش حرف بزند، اما نتوانسته بودند. همان موقع بود که دلهره به دلم افتاد، همیشه به جسارت تو و مردمانت رشک می بردم اما دلهره داشتم که این چه بازی است که دوباره راه انداخته اند. باز می خواهند کردها را قربانی کنند؟ و چه خوب نوشتی که گروگان شان هستی و چه خوب گفتی که هر چه بیرون اتفاق بیفتد شما رو به عنوان گروگان تیرباران می کنند و تیربارانتان کردند! آنکه در برابر فرمان واسپین لبخند می گشاید، تنها می تواند لبخندی باشد در برابر «آتش!»* می خواستند نمایشی از شما بسازند که بی هزینه تر باشد این نسل کشی شان، تا همانند زمانی و رحمانی پور مردم بشنوند که بر علیه خودتان چه می گویید و باور کنند که مرگتان بر حق بوده، اگر چه دیگر هیچ کس هیچ چیزشان را باور ندارد. آنها نتوانستند شما را مجاب به چنین کاری کنند. نمی دانستند نتیجه این همه تبعیض بر مردمانت، استواری بیشتر و صبر شما خواهد بود؟ هنوز هم نمی دانند امروز که تو را اعدام می کنند و فرزاد و علی و فرهاد و مهدی را، فردا هزاران شیرین و فرزاد سربرخواهند کشید. این دژخیمان، خود را به گور سپرده اند، گوری خاموش که هیچ زندگی در آن نیست، همان ها که تو را 22 روز زیر چکمه های سنگین شان لگدمال کردند. گفته بودی که در این 22 روز چه بر تو گذشت و من اعصاب تیرکشیده ام باور نداشت تاب تو را در آن لحظه های پر از تنهایی، که تو تنها نبودی با ایمان راسخت بودی به گشودن دنیایی بهتر. گفتی که چگونه یکی از شکنجه گرانی که بر بالای سرت آورده بودند با زبان کردی با تو حرف می زد. می خواستند این گونه تو را بشکنند و بگویند ببین اگر در سرزمین تو چنان کردیم مردمانی از تو هستند که به ما بپیوندند. گفتی که با زبان ترکی حرف می زدی وقتی که به کردی می پرسیدند. گفتی که چطور یکی دیگر از شکنجه گرانت وقتی تو را به تخت می بستند تا به شلاقت ببندند می گفت همین جا فرزاد را بستیم تو را هم مثل او شکنجه می کنیم. چقدر به فرزاد و کارهای او ایمان داشتی و می گفتی از بهترین های این دیار بود. از کارهایی که در روستاها برای دانش آموزان کرده بود گفتی. گفتی معلم ماست همه از او آموختیم که چگونه با صبر کار کنیم. و ندانستی که چطور خودت معلم ما شدی و چگونه بهترین تحلیل ها را از وضعیت زنان و انتخابات و ایران می دادی و می گفتی باید در انتخابات شرکت کرد این تنها ابزار باقیمانده از دموکراسی در ایران است. ندانستی که رفتار خودت چگونه زندگی بخش بود به ما که در روزمرگی هامان غرق بودیم. راستی چطور شما را تروریست معرفی کردند وقتی هربار که کسی با شما آشنا شد جز عشق و زندگی در شما ندید؟ تروریست آنها هستند که هر بار به نام قانون، انسانیت را ترور می کنند. به من می گفتی نباید نا امید شد. می گفتی "به انتظار عزیز کویرها سوگند که دشت ها همه شاداب و بارور گردند، به اعتماد نجیب بزرگ ها سوگند که باغ ها همه سرشارِ بارور گردند." می گفتی "باید از رود گذشت باید از رود اگر چه گل آلود گذشت." و من از تو آموختم که بگویم غم این نیست که دستانمان ناتوان و خالی است، چشمان ما لبریز از رهایی است. *** اینجا دیم قشلاق است، دیاری که تو از آن آمده ای. دیاری که بارها از تبعیض بر زنان آن سخن راندی. دیاری که به تبعیض در ایران محکوم بود. روستایی محروم، بدون مدرسه ای برای فرزندانش. روزهای مدرسه، تو و دختران دیگر در خانه می ماندید. چرا که تا ماکو نزدیکترین جایی که می توانستید به مدرسه بروید سه ساعت فاصله بود و مجبور بودید به مدرسه شبانه روزی با این فاصله بروید، اما ماکو مدرسه شبانه روزی برای دختران نداشت و شما دختران دیم قشلاق به راحتی از اولین حقوقی که در قانون اساسی برایتان مقرر شده بود، محروم بودید. با این حال عشق به دانستن باعث شد تا جسته و گریخته از برادرت اندک سوادی بیاموزی. شنیده ام در روستای زیبایی که در آن زندگی می کردی، اغلب اهالی محل دامدار و عشایرند و سطح سواد منطقه در حد نوشتن و خواندن، تنها در حدود20%. در آن دیار، ترک و کرد ، دو ملتی که بر آنها اجحاف فراوانی رفته در کنار هم زندگی می کنند. در آنجا دختران با رنج های مضاعفی روبرو هستند. گفتی، مرد سالاری در آنجا حاکم است و در خانه های آن سخت ریشه کرده و بزرگترین آفت آن، ازدواج اجباریِ دختران در سنین پایین است. گفتی که دختران برای گریز از این ازدواج ها سوختن را بر می گزینند. اما در این دیاری که به مردمانش سخت می گذشت، تو راه رها شدن را آموختی به جای سوختن. * احمد شاملو بلند شو شیرین! دلارام علی (هم بند شیرین علم هولی) بلند شو شیرین! خواب بد دیده ای، مثل من که آن شب دم دمای صبح خواب بد می دیدم و هی چیزی بیخ گلویم را می فشرد. بلند شو شیرین! دستت را بگذار روی گلویت، نفس بکش و ببین زنده ای. بعد مثل من که آن شب دم دمای صبح سرم را دوباره روی بالش گذاشتم سرت را روی بالش بگذار و بخواب. بلند شو! صدای گریه ابولو از پشت در اتاق می آید و جز با دیدن تو خنده به لبهایش برنمی گردد. بلند شو! تو که می دانی اگر باز هم گریه کند، صدای بقیه درمی آید. بلند شو شیرین! شقایق باز هم موهایش را دم موشی کرده و در حیاط کوچک بند نسوان دنبال قدم های بزرگ تو می دود و با صدای کودکانه می گوید، عزیزم (می داند این را که می گوید، می خندی و بغلش می کنی، بی انصاف دستت را خوانده و هی تکرارش می کند). بلند شو شیرین! آفتاب امروز بهاری است و جان می دهد برای ساعت ها نشستن توی حیاط و هی قدم زدن در چهار وجبی حیاط که دنیای این روزهاست. بلند شو شیرین! طناب را خواب دیده ای، دست و پایت در خواب بیخودی هی تکان می خورد و تو هی بیدار نمی شوی. بلند شو شیرین! وقت برای خوابیدن همیشه هست. یادت هست بی آنکه قبلا فرزاد را دیده باشی، حالش را پرسیدی و من گفتم که حکمش شکسته است و تو بی اختیار چشم هایت پر از اشک شد. حالا فرزاد را هم هی صدا می کنم و بیدار نمی شود. این شب انگار تمامی ندارد، انگار تمام این یکشنبه لعنتی پر از خواب است و کابوس. شیرین بلند شو! این یکشنبه لعنتی باید تمام شود و اگر تو بیدار نشوی همیشه یکشنبه می ماند، همیشه خاطره طناب می ماند، کابوس می ماند. اگر تو بیدار نشوی، همیشه جایی در حوالی ارس زمین تمام می شود و جهان از حرکت می ایستد. ما مبهوتیم ، با چشمان باز باز عشا مومنی (هم بند شیرین علم هولی) حتما مبهوت بودی زنگ در ، لخ لخ دمپایی علم هولی؛ آماده شو حتما اول تعجب کردی بعد قلبت شروع کرد تند تند زدن مقنعه تو سرت کردی، اون روپوش آهار دار گشاد و تنت بعد چادرتو کشیدی رو سرت صبحونه خورده بودی؟ یعنی چیکارت دارن؟ حتما فکر کردی "شاید می خوان آزادم کنند" بعد زود از ذهنت انداختیش بیرون چون ترسیدی اگر زیاد بهش فکر کنی اتفاق نیافته همیشه این امید کذایی همه چیز را سخت تر می کنه مثل وقتی که طناب را دیدی لابد "نه می خوان بترسوننم" مثل وقتی که خبر رو شنیدیم "شاید واقعیت نداشته باشه" از کجا معلوم؟ مگه میشه؟ می خونم: یه شب مهتاب یکی نوشته تش رو روکش فلزی شوفاژ ماه می آد تو خواب..... شاید سلولت همون بغل بود کاشکی کوردی بلد بودم بخونم کاشکی کوردی یادم داده بودی آقا معلم شاید خیلی چیزا عوض می شد جون نمیدادیم اینجوری تو یهو ما ذره ذره چهار شنبه نبود که یک شنبه بود روز مادر وقتی وایسادی رو چهار پایه وقتی چهار پایه رو کشیدن چی گفتی؟ زبون آدم بند میاد دیگه مبهوت نیستی حتما بستن چشاتو. ما هنوز مبهوتیم با چشمای باز باز به یاد سیلواهارتونیان و شیرین علم هویی نگین شیخ الاسلامی (هم بند شیرین علم هولی) آن هنگام که در بند 209 اوین زندانی بودم، پس از مدتی، به سلولی 2 نفره در همان بند، منتقل شدم، دختری جوان،که موهای سفید نیمی از سرش را پوشش داده بود، در آن بند، با لبی خندان و چهره ی گشاده به استقبالم آمد، مدتی بود،که چنین چهره ی صادقی و خنده ی بی ریا ندیده بودم - سلام - سلام - نام من سیلواست، اسم شما چیه؟ -من هم نگین هستم، - [با خنده] به سلول من خوش آمدی آن شب که تو را آوردند، خیلی نگرانت بودیم، با مشت بر دیوار کوبیدیم، که زیاد نترسی، اما وقتی تو دوباره با مشت بر دیوار کوبیدی، ما همه خندیدیم و گفتیم: "این کهنه کار" خندیدم و گفتم: "آن مشتها تو بودی؟ اما سلول من تا این جا خیلی فاصله داره!" گفت: "آن موقع توی سلول بغلی بودم، پیش فریبا و مهوش" - [کمی مکث] اهل کجایی؟" - کرد هستم، - وای پیش از تو هم 2 تا دختر کرد این جا بودند، اسم یکی از آنها شیرین بود، من و شیرین چند ماه هم بند بودیم، شیرین خیلی دختر نازی بود، ما با هم خواهر شدیم، هر شب ساعت ها با هم حرف می زدیم، ماه ها بود که از شیرین بی خبر بودیم، حتا مطمئن نبودیم زنده است یا مرده، نام دقیق اش را هم نمی دانستیم، با ذوقی کودکانه گفتم: "شیرین همان دختر کوردی که اهل ماکو؟ تو اون و دیدی؟" - آره من می گم چند ماه با هم هم بند بودیم - خوب در باره شیرین برام حرف بزنید - [با خنده] هووووووووووووو نرسیده می خوای همه چیز و بدونی، فعلا بشین، بعد خیلی حرف دارم، اندازه ی 2 تا3 روز وقتمون پر، من پیش کسوت همه هستم - چند ماه این جایی؟ - ازتیر ماه، هنوز یک ماه از دستگیریم نگذشته بود که شیرین را به بند من آوردند، فقط پوست و استخوان بود. از بس شکنجه شده بود نای حرف زدن هم نداشت. ریه هاش خونریزی کرده بود، مرتب دوچار شوک می شد، خیلی کم حرف بود، ظاهرا به کسی اعتماد نداشت، بهش کتاب دادم، قبول نکرد و گفت من بی سوادم، تا این که بهار نیز به جمع ما اضافه شد؛ و ما 3 نفر شدیم، روزی درباره زن و جایگاه آن حرف می زدیم که شیرین شروع به سخن گفتن کرد بسیار جالب و زیبا سخن گفت، آگاهی های بسیاری درباره تاریخ و جایگاه زن می دانست، من و بهار با خنده گفتیم: ای ناقلا تو تا حالا که می گفتی بی سوادی، پس این همه چیز را از کجا می دانی، زود باش زود باش، باید خودت لو بدی، کدوم دانشگاه بودی؟ با آرامی و زیبایی همیشگی اش خندید و گفت: "اون دانشگاه را شما نمی شناسید ... تمام زندانیانی که با شیرین هم بند بودند، از خاطرات شیرین و خوبی هاش و منحصر به فرد بودن او می گفتند، کسی نبود از نام او به پاکی و زیبایی یاد نکند، در مرحله ی دیگر که او را به بند 209 برگرداندند با این که نه من نه سیلوا او را ندیدیم، اما حضورش را لمس کردیم، هر چند سیلوا از حاج خانم ها تمنا کرد حتا برای 1 ثانیه هم که شده اجازه ی دیدنش را بدهند، اما ندادند. اما شیرین پیش از برگرداندنش به بند نسوان ،درحیاط بند، در میان لباس های شسته شده ی سیلوا بر روی طناب، صلیبی را که خود آن را درست کرده بود، به یادگار برای سیلوا بر جای گذاشت. او به سیلوا نشان داد در کشوری که اقلیت ها را نادیده می گیرند و در میان زندانی که زندانبانان آن سیلوا و مهوش و فریبا را نجس می دانند و به عقایدشان بی حرمتی می کنند، او از میان سلول های آهنی و دیوارهای خاکستری هدیه ی از صلیب برای او به یادگار می آورد. راهتان پر رهرو باد ای فرشتگان کوهستان |
و این مبارزات تا به درک واصل شدن حکومت جمهوری
جهل خون اسلامی که وطنمان را به اشغال خود در
اورده و از نشان دادن بیرحمی و سفاکی روی
اشغالگرانی مانند « مغولها و تاتارها و اعراب » را
سپید کرده است ادامه خواهد داشت
به امید پادرمیانی مؤثر روح پاک * شیرینها و فرزادها *
در نزد خداوند ارزوی دود شدن و به سوی جهنم روانه
شدن ارواح شیطانی این اشغالگران « بر بر » صفت *
نه به دیری دور بلکه به زودی زود * به عمل بپیوندد!
זכרונם של כל החללים וחללות שעבדו
את חייהם / הן בידי הברברים שבשלטון
באירן לברכה
אמן
روان تمام شهدای زن و مردی که جانشان را بدست
بربر صفتهای حاکم بر ایران باخته اند شاد و قرین
رحمت الهی باد
امین
No comments:
Post a Comment