هفتم ماه مه ۲۰۱۲
تازه ترین ایه غیر اسمانی
ليس المؤمن الذى يجعل الپَسورد علي مودمه
وايرلس و جاره في كف الاينترنت الى جنبه."
"مسلمان نيست كسي كه روي مودم وايرلسش
پاسورد ميگذارد در حالي كه همسايهاش شب
بدون اينترنت ميخوابد.
یادی از * ارحام صدر *
در نمایشنامه « وادنگ »
این سخن پر معنای هادی خورسندی که در زیر میاید به انتخاب یکی از اعضای « سازمان رهائی » البته بعد از انکه کلی خجالت محبت امیز بارمان کرده اند برای درج در این صفحه فرستاده شده است.
ما هم از شما متشکریم
تصویر به انتخاب مژگان هارونی
مادرانی که توی ميدانند
زن آزادفکر ايرانند
مردها پرتلاش و با ايمان
مثل ستارخان و باقرخان
مردمانند اهل انديشه
با صفا، با غرور، با ريشه
همه کوشندهی ره وطنند
نه که مهملنويس مثل منند!
من هم آمادهام پی پوزش
که همه نرو-هايم آمد کش
پشت پی.سی. نشسته نيمهی شب
رفت کيبورد راه ضد ادب!
زن آزادفکر ايرانند
مردها پرتلاش و با ايمان
مثل ستارخان و باقرخان
مردمانند اهل انديشه
با صفا، با غرور، با ريشه
همه کوشندهی ره وطنند
نه که مهملنويس مثل منند!
من هم آمادهام پی پوزش
که همه نرو-هايم آمد کش
پشت پی.سی. نشسته نيمهی شب
رفت کيبورد راه ضد ادب!
ای شما رهبران اين دنيا
معذرت خواهم از حضور شما
از اوباما و مرکل و پوتين
رهبران عزيز ژاپن و چين
سرکوزی و براون و آن ديگر
همگی از دم و الی آخر
از حضور شمام شرمنده
که شدم ناگه از زمين کنده!
قصد من هم نبود بیادبی
ولی از دستتان شدم عصبی
که تماشاگر قضايائيد
شاهد قتل بچهی مائيد
ولی اصلاً نميگزد ککتان
تف به قبر بابای تک تکتان!
من که از کوره باز در رفتم
ای "برادر" برس که سر رفتم ...!
وجوان شما به کهريزک
نشده مثل مال ما بیشک ...
از خفقانتان بود معلوم
که خبر گشتهايد از باتوم
غم ما را اگرچه میبينيد
جز گل از باغ ما نمیچينيد
تا بود باغ ما پر از گل ِ نفت
غمتان نيست که چه بر ما رفت
نفت ما خون خالص و ناب است
خون صدها ندا و سهراب است
نشده مثل مال ما بیشک ...
از خفقانتان بود معلوم
که خبر گشتهايد از باتوم
غم ما را اگرچه میبينيد
جز گل از باغ ما نمیچينيد
تا بود باغ ما پر از گل ِ نفت
غمتان نيست که چه بر ما رفت
نفت ما خون خالص و ناب است
خون صدها ندا و سهراب است
خون قربانيان استبداد
توی ايران و حومهی بغداد
پس بنوشيد بهر پرخونی
از اوباما الی برلس-کونی!
تف به روی شما يکايکتان
چهرههای حقير مضحکتان
تف به روی شما همه با هم
بجز اين از شما نميخواهم!
ما که مسئول مشکل خويشيم
هريک از جملهی شما بيشيم
بینياز از همه شما هستيم
ملتی فحل و خودکفا هستيم
چوب اگر لای چرخمان ننهيد
به حکومتگران کمک ندهيد
برحذر از شما و خوشحاليم
که جوان ملتی کهنساليم
ما جوانان پرتوان داريم
فکر و برنامهی جوان داريم
توی ايران و حومهی بغداد
پس بنوشيد بهر پرخونی
از اوباما الی برلس-کونی!
تف به روی شما يکايکتان
چهرههای حقير مضحکتان
تف به روی شما همه با هم
بجز اين از شما نميخواهم!
ما که مسئول مشکل خويشيم
هريک از جملهی شما بيشيم
بینياز از همه شما هستيم
ملتی فحل و خودکفا هستيم
چوب اگر لای چرخمان ننهيد
به حکومتگران کمک ندهيد
برحذر از شما و خوشحاليم
که جوان ملتی کهنساليم
ما جوانان پرتوان داريم
فکر و برنامهی جوان داريم
ولی البته بود اگر صرفش
کس نميبود غا فل از حرفش
کس نميبود غا فل از حرفش
از اوباما بگير تا پوتين
از پوتين تا هو-جين-تاو در چين
از پکن هم بگير تا توکيو
خدمت حضرت تارو-آسو
آنطرف تا هلند کاسبکار
"پاچهخواران" دولت و دربار
ناگهان صحبت حقوق بشر
مينمودند جمله، سرتاسر
از پوتين تا هو-جين-تاو در چين
از پکن هم بگير تا توکيو
خدمت حضرت تارو-آسو
آنطرف تا هلند کاسبکار
"پاچهخواران" دولت و دربار
ناگهان صحبت حقوق بشر
مينمودند جمله، سرتاسر
همه بر سر زنان و ناله کنان
همه ماتم گرفته، تعزيهخوان
که حقوق بشر چرا کم شد؟
آخ که دنيای ما پر از غم شد!
آخ که بنده نخفتم اوری نايت
فکر ايرانم و هيومن رايت!
ولی امروز اين حقوق بشر
رفته با سر به جای نابدتر!
های ای رهبران غربی کور!
لالهای کثيف خاور دور !
های ای جاکشان ِ ليدی و جنت!
که رئيسيد يا پرزيدنت!
هيچ باتوم خورده بر سرتان؟
روی اسفالت مرده دخترتان؟
هيچ فرزندتان اسير شده؟
خرد و درمانده و خمير شده؟
های ای رهبران ريز و درشت
هيچکس از شما عزيزی کشت؟
هيچکس از شما عزيزی کشت؟
پس حقوق بشر کجاست؟ کجاست؟
نکند لای پای اوباماست
يا مگر غفلتاً شبی، روزی
رفته راحت به کون سارکوزی
نکند هيلاری ترش کرده
توی ماتحت شوهرش کرده
يا مگر کرده آنجلا مرکل
توی خيک وزير صاحبدل
يا که پوتين نموده صاف آن را
مدودف نيز کرده شاف آن را ....
(- "هاديا عفت کلام چه شد؟
ادب و شأن و احترام چه شد؟
شاعر اين بار در غضب شده است
ادبيات بیادب شده است!")
- گور بابای عفت و عصمت
ديگرم نيست فکر اين قسمت
در خيابان که خون شده دلمه
گور بابای عفت کلمه
گرچه گوئی که غاافل از ادبم
باز از خشم خويشتن عقبم!
من در اين روزگار خونالود
با ادبتر ازين نخواهم بود!
تازه آن برلس ِ فلان، مانده
گوردون ِ گندهبک، براون، مانده
رهبر چين و رهبر ژاپن
آن دو ديوث ِ پشت دولا کن
نکند لای پای اوباماست
يا مگر غفلتاً شبی، روزی
رفته راحت به کون سارکوزی
نکند هيلاری ترش کرده
توی ماتحت شوهرش کرده
يا مگر کرده آنجلا مرکل
توی خيک وزير صاحبدل
يا که پوتين نموده صاف آن را
مدودف نيز کرده شاف آن را ....
(- "هاديا عفت کلام چه شد؟
ادب و شأن و احترام چه شد؟
شاعر اين بار در غضب شده است
ادبيات بیادب شده است!")
- گور بابای عفت و عصمت
ديگرم نيست فکر اين قسمت
در خيابان که خون شده دلمه
گور بابای عفت کلمه
گرچه گوئی که غاافل از ادبم
باز از خشم خويشتن عقبم!
من در اين روزگار خونالود
با ادبتر ازين نخواهم بود!
تازه آن برلس ِ فلان، مانده
گوردون ِ گندهبک، براون، مانده
رهبر چين و رهبر ژاپن
آن دو ديوث ِ پشت دولا کن
از حقوقبشر چه ميدانند
فقط اخبار نفت ميخوانند
به خدا این خبر مهم که
الان به دست من رسیده
کاملآ جدیست
چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید،
حتما این را بخوانید
به انتخاب نازگل
تصاویر به انتخاب مژگان هارونی
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود میتواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانهام را بردارد. نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفتهها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.
برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابلتحملتر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
در روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم. به سینه من تکیه داد. میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام.
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم. هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد. این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباسهایم گشاد شدهاند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردم و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پلهها بالا رفتم. معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمیخواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقهام احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم.
فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیروم میآورمت.
شب که به خانه رسیدم، با گلها در دستهایم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم با لباس خوابی زیبا وبا رنگی که من همیشه ان رنگ را دوست داشتم پشت درب در انتظار امدنم ایستاده!. او هم انروز مانند من دریافته بود که دیگر کابوس طلاق از زنگی ما رخت بربسته و به همان رؤیاهای زیبای سالهای اول ازدواجمان باز گشته است. ندانستیم چگونه همدیگر را در اغوش بگیریم و لبهایمان که مدتها بود از هم دوری جسته و اکنون باز یکدیگر را یافته بودند را بر روی هم بگذاریم و تا نفسهایمان اجازه میداد در همان حالت از گرمی نفسهای یکدیگر زندگی بگیریم.
من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم. او میدانست که من در زندگی مشترکمان چیزی را گم کرده ام که انرا در خارج از خانه جستجو میکنم از این نظر با تامل و صبر حاصل از عشقی که به من داشت در این فاصله یک ماهه کاری کرد که ان گم شده ( مجازی ) که تمام زندگی مرا اشغال کرده بود به حقیقت انچه که همیشه بود و من انرا در جای دیگری میجستم باز گردد و خانه ما برای همیشه روشنائی از دست داده اش را به اغوش منتظر مان باز گرداند
جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورند اما خودشان خوشبختی نمیآورند.
سعی کنیم دوست همسرمان باشیم و هر کاری از دستتان برمیآید برای تقویت صمیمیت بین خودمان انجام دهیم.
عقل زن
به انتخاب داریوش ستاره
مادر کودکش را شیر می دهد
و کودک از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن می آموزد
وقتی کمی بزرگتر شد
... کیف مادر را خالی می کند
بر استخوان های لاغر
و کم خون مادر راه می رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود
وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید :
عقل زن کامل نیست ...
******************
غلام کاردی - گذشته ، حال و اینده
و همسرش که با معنی « ای ـ لاو ـ یو » متداول امروزه که بسان برگ خزانی با هر بادی که میوزد به زمین میخورد و از این اغوش به اغوش دیگری پناه میبرد الفتی نیست
اما معنی خاطرخواهی را خوب بلد است !. ۳۰ سال صبر و انتظار
هم سن وسال / بخندیم
به انتخاب مژگان هارونی
تاکنون پيش آمده که به فردى هم سن و سال خود نگاه کرده باشيد و پيش خود گفته باشيد: نه، من مطمئناً اينقدر پير و شکسته نشدهام؟
اگرجوابتان مثبت است از داستان زير خوشتان خواهد آمد:
من يکروز در اتاق انتظار يک دندانپزشک نشسته بودم. بار اولى بود که پيش او مىرفتم.
به مدارکش که در اتاق انتظار قاب کرده بود و به ديوار زده بود نگاه کردم و اسم کاملش را ديدم.
ناگهان به يادم آمد که ٣٠ سال پيش، در دوران دبيرستان، پسر بلندقد، مو مشکى و مهربانى به همين اسم درکلاس ما بود.
وقتى که نوبتم شد و وارد اتاق او شدم به سرعت متوجه شدم که اشتباه کردهام. اين آدم خميده، موخاکسترى و با صورت پر چين و چروک نمىتوانست همکلاسى من باشد.
بعد از اين که کارش بر روى دندانهايم تمام شد و آماده ترک مطب بودم از او پرسيدم که آيا به مدرسه البرز مى رفته است؟
او گفت: بله. بله.. من البرزى هستم.
پرسيدم: چه سالى فارغ التحصيل شديد؟
گفت: ١٣٥٩. چرا اين سوال را مىپرسيد؟
گفتم: براى اين که شما در همان کلاسى بوديد که من بودم.
او چشمانش را تنگ کرد و کمى به من خيره شد و بعد گفت:
شما چى درس مىداديد؟؟
|
تنها در فستیوال های متنوع برزیل
میتوان شاهد این صحنه ها بود
به انتخاب فریدون سلوکی
تلخ اما شیرین
نکته ها
نکته ها
به انتخاب مژگان هارونی
یه ضرب المثل ایرانی هست که هیچی نمیگه
همینطور فقط زل میزنه تو چشات !
.
.
.
آدمها در ارتباطاتشان یک آستانه ی “تحمل” دارند
یک آستانه ی “تنفر”
و یک آستانه ی ” تهوع !
.
.
.
دانشجوی عزیز
وقتی که شما سر کلاس اس ام اس میفرستی من کاملا متوجه میشم
چون هیچ احمقی به خشتک خودش زل نمیزنه در حالی که لبخند روی لباشه !
دوستدار تو
استاد !
.
.
.
بارون که میزنه آدم ناخوداکاه یاد سه چیز میفته:
سهراب و شعرش
قمیشی و صداش
شهردار و عمش !
.
.
.
دوستان عزیز توجه بفرمایین
وقتی فین میکنین وسط دستمال رو نگاه نکنین
کمتر گزارش شده که کسی مروارید فین کرده باشه !
.
.
.
یه مَثَل ایرانی هست که میگه
عمر دست خداست، پراید وسیله است!
.
.
.
سعی کن با سرعت زیاد بگی
“کانال ِ کولر، تالار ِ تونل”
بعد از ۶ بار تکرار سوتی هاتونو بنویسید!
.
.
.
به کنار من اگر می آیید ، نرم و آهسته بخوره تو سرتون …!
همون بیاین خودش کلیه !
.
.
.
هروقت رفتین دکتر ازتون پرسید “اینجا درد میکنه؟”
بهش دروغ بگین !
چون دقیقا همونجا رو فشار میده پدسّگ !
.
.
.
جواد خیابانی از نیروی انتظامی عاجزانه درخواست کرد که
از این به بعد اگه فاحشه گرفتن نگن زن خیابانی !
.
.
.
سلامتی اون سربازی که ۵۵ دقیقه واستاد تو صف تلفن
که ۳ دقیقــه با عشقش حرف بزنه،
ولی هرچقد زنگ زد بازم پشتخطی بود !
.
.
.
عشق احساس شگفت انگیزیست
درگیرش که شدی..یک گوسفند گربه صفت رو صدا میزنی جوجو !
.
.
.
دوست عزیز
کلاس ، داشتنیه … گذاشتنی نیست …!
جهت اطلاع عرض کردم !
.
.
.
به بابام گفتم حس داشتن یه پسر خوب چه جوریه !؟
گفت نمیدونم برو از مامان بزرگت بپرس !
***
بعضی از پسرا رو که میبینم دلم میخواد بهشون بگم:
خوشگل خانوم کدوم ارایشگاه میری ؟؟؟
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
اگه قرار باشه یکی از خوابات تعبیر بشه
اونی که داشتی تو جزایر قناری تعطیلاتت رو سپری میکردی نیست.
اونیه که سوسک بالدار پریده و صاف نشسته وسط صورتت...
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
دقــت کـــردیــن وقتی توی یه جمعی یکی میگه اون تلویزینو کمش کن
یکی دیگه از اونور میگه اصن خاموشش کن . . . !!!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
فضولي از اونجايي شروع شد
كه خدا دوتا فرشته رو مامور كرد اعمال انسان رو يادداشت كنن!!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
اينايي که هميشه کليد دارن اما زنگ ميزنن آسايش آدمو بهم ميزنن
همون مردمآزارهايي هستن که هر سري ميرن حموم...ميگن حوله !!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
تلویزیون داره میگه :
جوونا باید مسیر زندگیشونو مشخص کنن تا موفق بشن ...
یهو مامانم برگشته میگه :
مسیرشون مشخصه دیگه ...
اینترنت ..آشپزخونه...
اینترنت...دستشویی...
اینترنت...تخت خواب ...!!!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
از آزادی سوار تاکسی شدم تا صادقیه میگم چقدر شد
۴۰۰ تومن
میگم همش دو قدم راهه ۴۰۰ تومن!!
میگه اینطوری قدم برداری شلوارت پاره میشه
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
يکى از دوستام بينيشو عمل کرده، ابروهاشو تتو کرده، گونه گذاشته، مژه مصنوعى گذاشته
لنز گذاشته، تو موهاش موى مصنوعى گذاشته و...
اونوقت يه دختر ساده طفلى از جلومون رد شده، دوستم برگشته به من ميگه: دختررو ديدى چه ايکبيرى بود؟!!!
چند لحظه فقط نگاش کردم خودش فهميد منظورمو...
☺☹☻☹☺☹
تو اتوبوس نشستم با راننده گرم گرفتم ازم پرسيد چي خوندي؟
گفتم: كامپيوتر
گفت ميتوني يه سي دي آهنگهاي باحال واسم بزني
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
اعتماد به نفس کاذب + بی ادبی + پررویی + حسادت +
ایرادگیری + دورویی + دروغگویی
= برنده ی بفرمایید شام!!!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
دلتنگی عین یه جای شکستگی روی عینک آدمه
هر جا نگا میکنی میبینیش
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
اینقــد بدم میاد از اینهایی که دماغ میخرن چسبشو نمی کنن!!!!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
پیر شدم آخرشم نفهمیدم کاربرد مداد سفید تو جعبه مداد رنگی چی بوده ؟؟
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
خدایا این دوست دارم هایی که از چین وارد ایران شده است از لب همه ی ایرانی ها پاک کن...
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
رفتم خونه ديدم ماهي از تنگ افتاده بيرون
داداشم ميگه يعني مرده؟
ميگم په نه په دوگانه سوزش کردم وقتي آب نيست با هوا کار ميکنه
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
ما مجردا دو دسته لباس داریم:
1) کثیف
2)کثیف ِ قابل پوشیدن
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
بزی که ما به دهنش "شیرین" نیومدیم.....
همون بهتر که از " گُشنگی" بمیره....
☺☹☻☹☺☹☻☹☺
شانس ما همیشه تو سینما یا تئاتر
صندلی جلویی یه خانومی نشسته که موهاشو اندازه گنبد امام زاده داوود بالا برده
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
یه زمانی بود که اگر کسی میخواست با یکی وارد رابطه بشه به طرفش میگفت
قول میدی برای همیشه کنارم بمونی...؟!
الان طرف میگه قول میدی آویزونم نشی و هر وقت دلم خواست گورت رو گم کنی از زندگیم بری بیرون.......
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
آیا شست جورابتان سوراخ شده است؟
آیا جوراب دیگری ندارید؟
آیا از بیرون افتادنِ شستِ پایتان خجالت میکشید؟
ما برای شما راه حلی داریم:
.
.
.
.
.
.
.
.
لنگه ها رو جابجا کن،سوراخش میفته رو انگشت کوچیکه معلوم نمیشه ...
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
هایده خدا بیامرز ثابت کرد خوانندگی هیکل نمیخواد!!!
اندی هم ثابت کرد خوانندگی قیافه نمیخواد!!!
اما،امــــــــــا حسن شماعی زاده ثابت کرد
خوانندگی نه تنها قیافه و هیکل نمیخواد، بلکه نیازی به صدا هم نداره!!!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
من نمی دونم اون استادی که ترم قبل از درسش افتادم
این ترم دوباره با چه رویی می خواد بیاد سر کلاس ...
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
آگهی تبلیغاتی پخش میکنه ، میگه ، مهاجرت به آمریکا "فقط" با 500 هزار دلار
دلم میخواد برم یقه اون مجری رو بگیرم بگم لامصب برداشتت از کلمه فقط چیه ؟
☹☻☹☺☹☻
دیروز سوار یه سیستم صوتی شدم طرف روش پراید بسته بود !!!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
یه سوال به سوالای شب خواستگاری اضافه شد :
دختر شما روزی چند تا نون می خوره!؟
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
ما هم یه روزی یه زندگی خوب و دلچسب داشتیم
تا اینکه یکی اومد و گفت:
عزیزم!واسه خودت فیسبوک نمیسازی!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
گوگل با نصیحت های من گوگل شد...
اولش گاگول هم نبود من آدمش کردم...
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
بعد از سالها جستجو و نیافتن نیمه ی گم شده به این نتیجه رسیدم
خدا منو كامل خلق كرده نیمه میمه ندارم ...
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
تو این زندگی نصف عمرمون به فکر کردن راجبه یکی دیگه گذشت نصف دیگشم
برای پیداکردن سر چسب نواری ....
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
سه تا چیز هست که هیچ وقت آدم نمیتـونه فراموششـون کنه ...
.
.
.
.
.
.
.
صبحـانه ، نـاهـار ، شـام
.
.
قرار نیست که همش احساساتی باشه ...
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
با جواب دادن به این سوال میتوانید بفهمید افسرده هستید یا نه!
.
.
.
.
.
.
سوال:
افسرده هستید یا نه؟
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
به پسر خالم میگم :دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه . . .
میگه : اگه دعاي بچه ها اثر داشت
وختی که من شیش سالم بود ، و تو اون ماشین آبیمو شیکوندی ، باید میمُردی !!
☺☹☻
تازه دارم میفهمم "موفق باشید"های استاد آخر برگه امتحان
جواب همون "خسته نباشید" هاییه که وسط درس دادنش میگفتیم!
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻
گلبم از دوریط میثل قونجیش طون طون میزنی فوشار میاد رو اسابم
چیه چرا میخندی!؟
"ساوات"ندارم!آما دوسیت چه دارم...**********************
گل اومد بهار اومد با صدای دختر خانم زیبای ۱۰۰٪ ایرانی
این ویدیو در شهر « سن خوزه » در ایالت کالیفرنیا تهیه گردیده
کامنت یک تماشاگر
زیبائی و جذابیت این ویدئو دو چندان است برای اینکه تمام این بچهها متولد آمریکا هستند و هم چنان فرهنگ و رسوم ایرانی را پاس نگاه داشته و آن را با انجام اینگونه هنرنمائیها زنده نگاه میدارند.
آفرین به غیرت و معرفت پدر و مادر آنها. امیدواریم که همیشه سالم، شاد و موفق باشید و در حفظ فرهنگ اصل ایرانی پویا و پیروز.
سیاست در کمی از نقاط دنیا شاید گاهی هم
از خود ناپدری و نامادری نشان داده باشد !
اما در ایران همیشه « از زیر بته » به عمل امده!
نه در زمان * انوری * که در زمان سلجوقیان میزیسته و نه در زمان سید اشرفالدین قزوینی در دوران جنبش مشروطه ایران که نسیم شمال را منتشر میکرده و نه در حکومتهای پهلوی و نه بویژه این حکومت اخری که از تبه کاری روی همه نانجیبان سیاسی بین المللی را با اعمال سیاه خود سفید کرده است، نمیتوان چهره ئی از سیاست، به نفع مردم یافت
داوید به بهانه اشعار پرمعنی زیر
ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم
کاندر طلب راتب هر روز بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
نی گوشهی کنجی و کتابی بر عاقل
بهتر ز بسی گنج و بسی کامروانی
گر بیخردان قیمت این ملک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
فرعون و عذاب ابد و ریش مرصع
موسی کلیمالله و چوبی و شبانی
انوری
نسیم شمال
خواهی که شود بخت تو فرخنده و پیروز
خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز
خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز
خواهی که رسد خلعت و انعام به هر روز
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
امروز به جز مسخره رندان نپسندند
علم و هنر و فضل بزرگان نپسندند
ادراک و کمالات به تهران نپسندند
جز مسخره در مجلس اعیان نپسندند
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی که شوی با خبر از کار بزرگان
شکل تو کند جلوه در انتظار بزرگان
چون موش زنی نقب به انبار بزرگان
خواهی که شوی محرم اسرار بزرگان
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
نه درس به کار آید و نه علم ریاضی
نه قاعده مشق و نه مستقبل و ماضی
نه هندسه و رسم و مساحات اراضی
خواهی که شوی مجتهد و مقنی و قاضی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است
خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است
جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
وافور بکش تا بودت ممکن و مقدور
از باده مکن غفلت از چرس مشو دور
بنشین به خرابات بزن بربط و تنبور
خواهی که شوی پیش خوانین همه مشهور
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
در مجلس اعیان همه شب مست گذر کن
اول چو رسیدی دم در عرعر خرکن
پس گنجفه را از بغل خویش به درکن
از باده دماغ همه را تازه و ترکن
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
هر چند که ریش تو سفید است و قدرت خم
رندانه بزن چنگ بر آن طره خم خم
از دولت مشروطه شدی میر مفخم
ای ارفع و ای امجد و ای اکرم و افخم
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
زنهار از عدلیه و اعضاش مزن دم
گر نان تو تلخ است زنانواش مزن دم
گر کفش گران است ز کفاش مزن دم
تا هست کباب بره از آش مزن دم
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی تو اگر در همه جا راه دهندت
ترفیع مقام و لقب و جاه دهندت
زیبا صنمی خوبتر از ماه دهندت
خواهی که زرو سیم شبانگاه دهندت
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی که شوی محرم آن بزمگه خاص
دوری مکن از مطرب و بازیگر و رقاص
اسباب ترقی شودت گنجفه و آس
خواهی که شوی زینت بزم همه اشخاص
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
نکته هائی از دکتر شریعتی
با الدبختی الترجمه از العربی به فارسی / داوید
با الدبختی الترجمه از العربی به فارسی / داوید
به شهادت تاریخ میگویم هرگاه
روزگار خواسته تفکر فاسدی را رسوا کند
به او قدرت مطلق داده است
اگر باطل را نمیتوان ساقط کرد میتوان رسوا ساخت
واگر حق را نمیتوان استقرار بخشید میتوان اثبات کرد،
طرح کرد ، به زمان شناساند و زنده نگه داشت
اگر روزی کسی به توهین کرد او را عفو نکن
منتظر بمان موقعش که رسید تلافی کنی
( باید خیلی عصبانی بوده باشد )
باریابی به درگاه خدا با زدن کراوات
با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد
ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ
همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوي ادکلني گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالين"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
يکدم از قاسم و جبار نگفتم سخني
گفتم اي مايه هر مهر و وفا رفتم و شد
همچو موسي نه عصا داشتم و نه نعلين
سرخوش و بي خبر و بي سرو پا رفتم و شد
"لن تراني"نشنيدم ز خداوند چو او
"ارني" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد
مدعي گفت چرا رفتي و چون رفتي و کي؟
من دلباخته بي چون و چرا رفتم وشد
تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بيا رفتم و شد
مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد
فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبي بي سقف و ستون
پير من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد
گفتم اي دل به خدا هست خدا هادي تو
تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد
********************
|
No comments:
Post a Comment