پاراشاي وائِرا
شِمُوت-فصل ششم
1. خداوند به مُشه (موسی) گفت: اكنون ملاحظه خواهي كرد كه چه رفتاري با پَرعُوه (فرعون) خواهم داشت تا بهخاطر قدرت قوي (من) آنها را روانه كند و با اعمال زور، (خودش) آنها را از سرزمينش اخراج نمايد.
پاراشاي وائِرا
2. خداوند به مُشه (موسی) صحبت نموده و به او گفت: من خداوند هستم.
3. به اَوراهام (ابراهیم) به ييصحاق (اسحاق) و به يَعقُوو (یعقوب) به نام –اِل- شَدَي (قادر مطلق) آشكار شدم و نامم خداوند است. خود را (با اين نام) به آنها معرفي نكردم.
4. با آنها هم، پيمان خود را استوار نمودم كه سرزمين كِنَعَن (کنعان) – سرزمين محل اقامتشان را كه در آن منزل كردند به آنها بدهم.
5. و نيز نالهي فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را كه مصريها آنها را به بردگي واميدارند شنيدم و پيمانم را بهخاطر دارم.
6. بنابراين به فرزندان ييسرائل (اسرائیل) بگو من خداوند هستم. شما را از زير بار زحمتهاي مصريان بيرون خواهمآورد و شما را از خدمت آنان خلاص خواهم نمود و با بازوي افراشته و با كيفرهاي سختي (كه به مصريان خواهم داد) شما را نجات خواهم داد.
7. و شما را قوم خود خواهم نمود و داور شما خواهم بود تا بدانيد كه من خداوند داور شما هستم كه شما را از زير بار زحمات مصريان بيرون ميآورم.
8. شما را به آن سرزميني كه دستم را (به حالت قسم) بلند نمودم كه آن را به اَوراهام (ابراهیم) و به ييصحاق (اسحاق) و به يَعقُوو (یعقوب) بدهم آورده آن را به شما به ارث خواهم داد. من خداوند هستم.
9. مُشه (موسی) همينگونه به فرزندان ييسرائل (اسرائیل) صحبت كرد ولي آنها بهخاطر بيحوصلگي و كار سخت به او گوش ندادند.
10. خداوند به مُشه (موسی) چنين سخن گفت:
11. برو با پَرعُوه (فرعون) پادشاه مصر صحبت كن تا فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را از سرزمين خود روانه نمايد.
12. مُشه (موسی) در حضور خداوند چنين سخن گفت: اينك فرزندان ييسرائل (اسرائیل) به من گوش ندادند (در حالي كه) من الكن هستم چگونه پَرعُوه (فرعون) به من گوش خواهد داد؟
13. خداوند به مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) صحبت نموده و براي بيرون آوردن فرزندان ييسرائل (اسرائیل) از سرزمين مصر آنها را نزد فرزندان ييسرائل و پَرعُوه (فرعون) پادشاه مصر اعزام نمود.
14. سران خانوادهي پدري آنها عبارت بودند از: فرزندان رِئووِن نخستزاد ييسرائل (اسرائیل)؛ حَنُوخ و پَلو، حِصرُون و كَرمي. اينها خاندان رِئووِن هستند.
15. و فرزندان شيمعُون (شمعون)؛ يِموئِل و يامين و اُوهَد و ياخين و صُوهَر و شائول بن هَكِنَعَنيت. اينها خاندان شيمعُون هستند.
16. و نامهاي پسران لِوي (لاوی) به ترتيب تولدشان اينها هستند: گِرشُون و قِهات و مِراري و سالهاي زندگي لِوي يكصد و سي و هفت سال بود.
17. فرزندان گِرشُون به ترتيب خاندانشان ليوْني و شيمعي هستند.
18. و فرزندان قِهات؛ عَمرام (عمران) و ييصهار و حِورُون و عوزيئِل ميباشند و سالهاي زندگي قِهات يكصد و سي و سه سال بود.
19. و فرزندان مِراري؛ مَحلي و موشي ميباشند. اينها به ترتيب تولدشان خاندان لِوي (لاوی) هستند.
20. عَمرام(عمران)، يُوخِوِد عمهاش را براي خود به همسري گرفت. او برايش اَهَرُون (هارون) و مُشه (موسی) را زاييد و سالهاي زندگي عَمرام يكصد و سي و هفت سال بود.
21. و فرزندان ييصهار؛ قُورَح و نِفِگ و زيخري ميباشند.
22. و فرزندان عوزيئِل؛ ميشائِل و اِلصافان و سيتري ميباشند.
23. اَهَرُون (هارون)، اِليشِوَع دختر عَميناداو خواهر نَحشُون را براي خود به همسري گرفت. او برايش ناداو و اَويهو و اِلعازار و ايتامار را زاييد.
24. و فرزندان قورَح اَسير و اِلقانا و اَويآساف ميباشند. اينها خاندان قُرحي ميباشند.
25. و اِلعازار پسر اَهَرُون (هارون) براي خودش از دختران پوطیئِل همسري گرفت و (او) برايش پينحاس را زایيد اينها به ترتيب خانوادههايشان سران پدري لِويها (لاویها) هستند.
26. اينها همان اَهَرُون (هارون) و مُشهای (موسیای) هستند كه خداوند به آنها گفت فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را بهخاطر سپاه توحيد شدنشان از مصر بيرون آوريد.
27. اينها همانهايي هستند كه با پَرعُوه (فرعون) پادشاه مصر سخن گفتند تا فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را از مصر بيرون آورند. اينها همان مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) هستند.
28. در روزي بود كه خداوند به مُشه (موسی) در سرزمين مصر سخن ميگفت.
29. خداوند به مُشه (موسی) چنين صحبت كرد: من خداوند هستم تمام آنچه را كه من به تو ميگويم به پَرعُوه (فرعون) پادشاه مصر بگو.
|
1. خداوند به مُشه (موسی) گفت: توجه داشته باش تو را در مقابل پَرعُوه (فرعون) بزرگ قرار دادم و اَهَرُون (هارون) برادرت سخنگوي تو خواهد بود.
2. تو تمام آنچه را فرمانت ميدهم (به اَهَرُون (هارون)) بگو و اَهَرُون برادرت به پَرعُوه (فرعون) سخن بگويد تا (پَرعُوه (فرعون)) فرزند ايسرائل (اسرائیل) را از سرزمينش روانه نمايد.
3. و من قلب پَرعُوه (فرعون) را سخت و آيات و معجزاتم را در سرزمين مصر زياد خواهم كرد.
4. پَرعُوه (فرعون) به شما گوش نخواهد داد و قدرتم را در مصر ظاهر خواهم ساخت. سپاه توحيديام –قومم فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را از سرزمين مصر با دادن كيفرهاي سخت (به مصريان) بيرون خواهم آورد.
5. موقعي كه دستم را بر مصر دراز نمايم تا فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را از ميان آنان بيرون برم مصريان درك خواهند كرد كه من خداوند هستم.
6. مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) اقدام كردند. همانگونه كه خداوند به آنها فرمان داده بود عمل نمودند.
7. مُشه (موسی) هنگام سخن گفتن با پَرعُوه (فرعون) هشتاد ساله و اَهَرُون (هارون) هشتاد و سه ساله بود.
8. خداوند به مُشه (موسی) و به اَهَرُون (هارون) چنين سخن گفت:
9. هرگاه پَرعُوه (فرعون) با شما چنين گويد: معجزهاي از خود نشان دهيد. به اَهَرُون (هارون) بگو عصايت را بردار و جلو پَرعُوه بينداز. ماري خواهد گرديد.
10. مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) نزد پَرعُوه (فرعون) رفته و همانگونه كه خداوند فرمان داده بود عمل كردند. اَهَرُون عصايش را جلو پَرعُوه و جلو خادمانش انداخت، مار گرديد.
11. پَرعُوه (فرعون) هم دانشمندان و جادوگران را صدا زد. آنها يعني ساحران مصر هم بهوسيله افسونهاي خود همان كار را كردند.
12. هركدام عصاي خود را انداخت و مارگرديد. عصاي اَهَرُون (هارون) عصاهاي آنها را بلعيد.
13. قلب پَرعُوه (فرعون) سخت شد و همانگونه كه خداوند گفته بود به آنها گوش نداد.
14. خداوند به مُشه (موسی) گفت: قلب پَرعُوه (فرعون) سخت است، از فرستادن آن قوم ابا كرد.
15. بامدادان نزد پَرعُوه (فرعون) برو و اينك او بهسوي آب بيرون ميرود. به استقبال وي در كنار رود نيل بايست و آن عصايي را كه به مار مبدل گشت در دستت بگيرد.
16. به وي بگو خداوند خالق عبريها مرا نزد تو فرستاده است كه بگويد «قومم را روانه نما تا در بيابان مرا پرستش كنند» و اينك تا به حال گوش ندادي.
17. خداوند چنين گفته است: بدينوسيله درك خواهي كرد كه من خداوند هستم. اينك من با عصايي كه در دستم است به آبهايي كه در رود نيل است ميزنم و به خون مبدل خواهد شد.
18. ماهيهايي كه در رود نيل هستند خواهند مرد و رود نيل متعفن خواهد شد و مصريها براي نوشيدن آب از نيل عاجز خواهند شد.
19. خداوند به مُشه (موسی) گفت: به اَهَرُون (هارون) بگو عصايت را بردار و دستت را بر آبهاي مصر بر نهرهايشان بر رودهايشان و بر درياچههايشان و بر تمام جمعگاههاي آبهايشان دراز كن تا خون گردد. در تمام سرزمين مصر و در ظرفهاي چوبي و سنگي خون خواهد بود.
20. مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) چنانكه خداوند فرمان داد عمل كردند (اَهَرُون دست خود را و)آن عصا را بلند كرد و در حضور پَرعُوه (فرعون) و غلامانش به آبهايي كه در رود نيل بود زد. تمام آبهايي كه در رود نيل بود به خون مبدل گشت.
21. و ماهيهايي كه در رود نيل بودند مردند و رودخانه نيل متعفن شد و مصريها نتوانستند از رود نيل آب بنوشند و در تمام سرزمين مصر خون بود.
22. ساحران مصر با افسونهاي خود همان كار را كردند. قلب پَرعُوه (فرعون) سخت شد و همانگونه كه خداوند سخن گفته بود به آنها گوش نداد.
23. پَرعُوه (فرعون) برگشت به خانهاش آمد و به اين هم توجهي نكرد.
24. تمام مصريان چونكه نميتوانستند از آبهاي رود نيل بنوشند اطراف رود نيل را حفر كردند.
25. بعد از آنكه رود نيل را ضربت زد هفت روز سپري شد.
26. (آنگاه) خداوند به مُشه (موسی) گفت: نزد پَرعُوه (فرعون) برو به او بگو خداوند چنين گفته است: قوم مرا روانه كن تا مرا پرستش كند.
27. و اگر از روانه داشتن ابا كني، اينك من تمام حدودت را دچار بلاي قورباغه ميكنم.
28. رود نيل به فراواني قورباغه توليد خواهد كرد كه بالا آمده در خانهات و در اتاق خوابت و بر تختخوابت و در خانهي خادمانت و در ميان قومت و در تنورت و در تغارهاي خميرت وارد خواهند شد.
29. و از خودت و قومت و تمام غلامانت قورباغهها بالا خواهند رفت.
1. خداوند به مُشه (موسی) گفت به اَهَرُون (هارون) بگو دستت را با عصايت بر نهرها بر رودها و بر درياچهها دراز كن و قورباغهها را بر سرزمين مصر بالا آور.
2. اَهَرُون (هارون) دستش را بر آبهاي مصر دراز كرد و قورباغهها بالا آمدند و سرزمين مصر را پوشاندند.
3. ساحران با افسون خود همين كار را كردند و قورباغهها را بر سرزمين مصر بالا آوردند.
4. پَرعُوه (فرعون)، مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) را صدا زده گفت: به درگاه خداوند دعا كنيد تا اين قورباغهها را از من و از قومم دور كند و آن قوم را روانه كنم تا براي خداوند ذبح كنند.
5. مُشه (موسی) به پَرعُوه (فرعون) گفت: بر من منت بگذار (و بگو) براي چهوقت براي تو و خادمانت و قومت دعا كنم كه قورباغهها از تو و خانههايت نابود شوند و فقط در رود نيل باقي بمانند؟
6. گفت: براي فردا. (مُشه (موسی)) گفت: طبق سخن تو خواهد شد تا بداني كه نظير خداوند خالق ما وجود ندارد.
7. قورباغهها از تو و از خانههاي تو و از خادمانت و از قومت دور خواهند شد. فقط در رود نيل باقي خواهند ماند.
8. مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) از پيش پَرعُوه (فرعون) بيرون آمدند. مُشه (موسی) نزد خداوند در مورد قورباغههايي كه براي پَرعُوه (فرعون) فراهم كرده بود استغاثه كرد.
9. خداوند طبق سخن مُشه (موسی) عمل نمود و قورباغههاي ساختمانها، حياطها و كشتزارها مردند.
10. آنها را توده توده انباشتند. آن زمين متعفن شد.
11. پَرعُوه (فرعون) ديد كه گشايشي پديد آمد، قلب خود را سخت كرد و چنانكه خداوند گفته بود به آنها گوش نداد.
12. خداوند به مُشه (موسی) گفت: به اَهَرُون (هارون) بگو عصايت را بلند كن و بر خاك آن سرزمين بزن تا در تمام سرزمين مصر شپش پديدار گردد.
13. چنين عمل نمودند. اَهَرُون (هارون) دستش را با عصايش بلند نمود و بر خاك آن سرزمين زد. شپش بر انسان و بر چارپا پديد آمد. در تمام سرزمين مصر تمام خاك آن سرزمين شپش شد.
14. ساحران با افسون خود همان كار را كردند تا شپشها را به وجود آورند و نتوانستند. شپش بر انسان و بر چارپا باقي ماند.
15. ساحران به پَرعُوه (فرعون) گفتند: اين دليل وجود خداوند است. قلب پَرعُوه (فرعون) سخت شد و همانگونه كه خداوند گفته بود به آنها گوش نداد.
16. خداوند به مُشه (موسی) گفت: بامدادان سحرخيزي كن و در حضور پَرعُوه (فرعون) بايست. اينك وي به سوي آب (نيل) بيرون ميرود به او بگو خداوند اينطور گفته است. قومم را روانه نما تا مرا پرستش نمايد.
17. زيرا اگر قومم را روانه ننمايي، اينك من گروه جانوران درنده را ميان تو و خادمانت و قومت و خانههاي تو ميفرستم. گروه جانوران درنده خانههاي مصريان و همچنين زميني را كه آنها روي آن هستند، پر خواهند كرد.
18. در آن روز سرزمين گُوشِن را كه قومم روي آن قرار دارد جدا ميسازم كه گروه جانوران درنده در آنجا نباشند. براي اينكه بداني كه بر روي زمين هم من خداوند هستم.
19. قوم خود را از قوم تو جدا ميكنم. اين آيت فردا پديد خواهد آمد.
20. خداوند چنين كرد. پس گروه انبوهي از جانوران درنده به خانهي پَرعُوه (فرعون) و خادمانش و در تمام سرزمين مصر وارد شد. آن كشور بهوسيلهي گروه جانوران درنده ويران گرديد.
21. پَرعُوه (فرعون)، مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) را صدا زده گفت: برويد براي خداوند خود در اين سرزمين ذبح كنيد.
22. مُشه (موسی) گفت: چنين كاري درست نيست چون معبود مصريان را براي خداوند خالق خود ذبح خواهيم كرد. آيا اگر معبود مصريان را جلو چشمهاي آنها ذبح كنيم ما را سنگباران نخواهند كرد؟
23. راه سهروزه به بيابان خواهيم رفت تا براي خداوند خالق خود آنطوريكه به ما بگويد ذبح كنيم.
24. پَرعُوه (فرعون) گفت: من شما را روانه خواهم نمود تا براي خداوند خالق خود در بيابان ذبح كنيد فقط زياد دور نرويد. براي من دعا كنيد.
25. مُشه (موسی) گفت: اينك من از پيش تو بيرون ميروم و نزد خداوند دعا ميكنم تا آن گروه جانوران درنده فردا از پَرعُوه (فرعون)، از خادمانش و از قومش دور گردند، فقط پَرعُوه (فرعون) به فريب دادن ادامه ندهد كه آن قوم را جهت ذبح کردن براي خداوند روانه نسازد.
26. مُشه (موسی) از پيش پَرعُوه (فرعون) بيرون رفته نزد خداوند دعا نمود.
27. خداوند طبق سخن مُشه (موسی) عمل نمود و گروه جانوران درنده را از پَرعُوه (فرعون)، از خادمانش و از قومش دور ساخت. يكي (هم) باقي نماند.
28. پَرعُوه (فرعون) اين بار هم قلبش را سخت كرد و آن قوم را روانه ننمود.
1. خداوند به مُشه (موسی) گفت: نزد پَرعُوه (فرعون) برو و به او بگو خداوند خالق عبريان اينطور گفته است قومم را روانه كن تا مرا پرستش نمايند.
2. زيرا اگر از فرستادن ابا كني و هنوز آنها را نگاه داري.
3. اينك قدرت خداوند براي مواشيت كه در صحراست –براي اسبها، خرها، شترها، گاوها و گوسفندها وباي بسيار شديدي ميآورد.
4. و خداوند بين مواشي ييسرائل (اسرائیل) و مواشي مصريها فرق ميگذارد. تا از تمام (مواشي) متعلق به فرزندان ييسرائل هيچيك تلف نشود.
5. خداوند وقت تعيين كرده گفت: اينكار را خداوند فردا در اين سرزمين انجام خواهد داد.
6. فرداي آن روز خداوند اينكار را انجام داد. تمام مواشي مصريها تلف شدند و از مواشي فرزندان ييسرائل (اسرائیل) يك (هم) تلف نشد.
7. پَرعُوه (فرعون) (براي تحقيق) فرستاد و اينك از مواشي فرزندان ييسرائل (اسرائیل) (حتي) يكي هم تلف نشده بود. قلب پَرعُوه (فرعون) سخت شد و آن قوم را روانه ننمود.
8. خداوند به مُشه (موسی) و به اَهَرُون (هارون) گفت: براي خود مشتهاي پر از دودهي كوره برداريد، مُشه (موسی) آن را در نظر پَرعُوه (فرعون) به طرف آسمان بپاشد.
9. بر تمام سرزمين مصر (آن) دوده، مبدل به گردي خواهد شد و در تمام سرزمين مصر بر (بدن) انسان و بر چارپا به دملِ پديدآورنده جوش مبدل خواهد گرديد.
10. دودهي كوره را برداشتند و در حضور پَرعُوه (فرعون) ايستادند. مُشه (موسی) آن را به طرف آسمان پاشيد. پس در انسان و در چارپا دملهاي پديدآورنده جوش به وجود آمد.
11. پس ساحران به علت آن دمل نتوانستند در مقابل مُشه (موسی) مقاومت كنند، چونكه آن دمل بر (بدن) جادوگران و بر تمام مصريها پديد آمده بود.
12. خداوند قلب پَرعُوه (فرعون) را سخت كرد و همانگونه كه خداوند به مُشه (موسی) سخن گفته بود (پَرعُوه) به آنها گوش نداد.
13. خداوند به مُشه (موسی) گفت: بامدادان سحرخيزي كن و جلو پَرعُوه (فرعون) بايست و به او بگو، خداوند خالق عبريان چنين گفته است: قومم را روانه كن تا مرا پرستش كند.
14. زيرا اين بار من همهي بلاهايم را بر قلب تو و خادمانت و قومت ميفرستم تا بداني كه نظير من در تمام زمين (هم) نيست.
15. اگر تاكنون قدرتم را فرستاده تو و قومت را بهوسيلهي وبا ميزدم از آن سرزمين نابود شده بودي.
16. و اما به اين سبب تو را نگهداشتم. به جهت نشان دادن قدرتم به تو و براي تعريف از نامم در تمام زمين.
17. هنوز تو با قومم، سرسختي ميكني كه آنها را روانه نسازي.
18. اينك من فردا همينموقع، تگرگي بسيار سنگين كه از روز بنيانگذاري مصر تاكنون در مصر نظيرش نبوده است، ميبارانم.
19. پس اكنون براي بردن مواشيت و آنچه كه در صحرا داري به پناهگاه، كساني را مأمور كن. هر انسان و چارپايي كه در صحرا باشد و به خانه داخل نگردد، بر آنها تگرگ باريده خواهند مرد.
20. از ملازمان پَرعُوه (فرعون) آنكه از سخن خداوند هراس داشت غلامان و مواشي خود را به خانهها فراري داد.
21. و آن كسي كه به سخن خداوند توجهي نكرد غلامان و مواشيش را در صحرا جاي گذاشت.
22. خداوند به مُشه (موسی) گفت دستت را بر آسمان بلند كن تا در تمام سرزمين مصر بر انسان و چارپا و تمام گياه صحرا كه در سرزمين مصر است تگرگ فرود آيد.
23. مُشه (موسی) عصايش را به آسمان بلند كرد و خداوند صداهايي همراه با تگرگ ظاهر ساخت و آتش به سوي زمين فرود آمد. خداوند بر سرزمين مصر تگرگ بارانيد.
24. تگرگ پديد آمد و در ميان آن تگرگ آتش شعله ميكشيد. (تگرگي) بسيار سنگين بود. از موقعي كه (مصريان) به قومي تبديل شده بودند در تمام سرزمين مصر نظير آن پديد نيامده بود.
25. تگرگ در تمام سرزمين مصر تمام آنچه را كه در صحرا بود از انسان تا چارپا زد و تمام گياه مزارع را (هم) تگرگ زد و هر درختي از صحرا را خرد كرد.
26. فقط در سرزمين گُوشِن كه فرزندان ييسرائل (اسرائیل) آنجا بودند تگرگ نبود.
27. پَرعُوه (فرعون) فرستاده مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) را فراخواند و به آنها گفت: اين بار خطا كردم خداوند عادل است و من و قومم ظالم هستيم.
28. به درگاه خداوند دعا كنيد صداهاي عظيم و تگرگ بس است و ديگر نباشد تا شما را روانه كنم و ديگر (اينجا) نمانيد.
29. مُشه (موسی) به وي گفت: همينكه از شهر بيرون روم دستها را به سوي خداوند ميگسترانم صداها متوقف خواهد شد و آن تگرگ ديگر نخواهد بود تا بداني كه زمين (هم) از آن خداوند است.
30. ميدانم كه تو و خادمانت هنوز هم از خداوند خالق هراس نداريد.
31. كتان و جو آفت ديد چونكه جو خوشه و كتان ساقه داشت.
32. و گندم و گندم سياه آفت نديد چونكه آنها ديررس ميباشند.
33. مُشه (موسی) از پيش پَرعُوه (فرعون) از شهر بيرون رفت و كف دستهاي خود را به سوي خداوند گسترانيد صداها و تگرگ متوقف شد و باران بر زمين فرود نيامد.
34. پَرعُوه (فرعون) مشاهده كرد كه باران و تگرگ و صداها باز ايستاد، به خطا كردن ادامه داد. او و غلامانش قلب خود را سخت كردند.
35. قلب پَرعُوه (فرعون) سخت شد و همانگونه كه خداوند به وسيله مُشه (موسی) گفته بود فرزندان ييسرائل (اسرائیل) را روانه نكرد.
|
*********************
|
پادشاهان دوم – فصل چهار
سپس پسرانش، آن ظرفها را نزد مادر آورده، وی از ظرف روغن خویش در آنها روغن می ریخت .
6-وقتی همه ظروف به گونه شگفتی پر شدند، به پسرش گفت:"باز هم برایم ظرف دیگری بیاور." پسرش گفت:"ظروف دیگری وجود ندارد." در این لحظه با گفتن این واژه ها، پدیده معجزه آسای روغن ایستاد. 7- آن زن نزد آن مرد- پیامبر حد-ا (الیشاع) آمده، آنچه رخ داده بود تعریف کرد. وی (الیشاع) آمده، آنچه رخ داده بود تعریف کرد. وی (الیشاع) گفت: "هم اکنون برو و این روغنها را فروخته، و از فروش آن، نخست بدهیات را پرداخته ، تو و فرزندانت با مانده آن زندگی کنید." (برابر آیین ایسرائل ، در همه موارد و حتی تنگدستی ، پرداخت و تصفیه بدهکاری بر رفع نیازهای زندگانی، برتر است. پذیرش و انجام دادن این وظیفه، آزمایشی است در ایمان فرد ایسرائل نسبت به حد-ا که اجرا آسمانی در پی دارد. خوی از خود گذشتگی ، نیکنامی و ایمان به خد-اوند را به اوراهام آوینو- پدر ملت ایسرائل نسبت می دهند.) 8- روزی الیشاع ناوی هنگام سفر به شونم (شهری در ایسرائل) رسید. آنجا بانویی از بزرگان شهر از الیشاع درخواست لحظه ای درنگ کرد تا در خانه وی خوراکی بخورد. و پس از آن نیز، الیشاع هنگام گذر از شهر برای خوردن غذا در آن محل می ایستاد. 9- آن زن روزی به شوهرش گفت: "اینک می پندارم این مرد مسافر که پیاپی از این راه می گذرد ، مرد روحانی و مقدس خد-اوند است." 10-"بیا تا برای وی اتاق کوچکی بر پشت بام ساخته، تخت، میز و چراغی فراهم سازیم تا هنگام گذر، جایگاه ویژه ای برای فرود داشته باشد." 11-روزی الیشاع در سفر به آن مکان رسیده، برای لحظه ای آرامش به اتاق روی پشت بام رفت. 12-الیشاع، خادم و دستیار خود – گحازی را چنین گفت: "این شونمیت(بانوی شهر شونم) را نداده." هنگامی که خادم، آن زن را آواز داد، آن زن نزد وی رسید. 13-و سپس الیشاع به خادمش گفت:"به این بانو بگو: تو اینک ، بسیار برای ما به سختی افتاده ای . از ما چه کاری برای تو در برابر این محبتها بر می آید؟ آیا خواسته ات این است که از سوی تو کلامی (پیغامی) برای پادشاه یا فرمانده سپاه برده شود؟" (الیشاع برای احترام به آن بانو و روحانیت خودش، تا حد امکان از سخن رودررو با وی پرهیز میکرد.) وی پاسخ داد: "در میان همنوعانم به آسودگی و امنیت ساکن هستم و نیازی به یاری پادشاه و اطرافیانش ندارم." (آن زن با این کلام از حضور وی در آمد.) 14- الیشاع گفت :"پس برای او چه کاری می توان انجام داد؟" و گحازی – خادم الیشاع پاسخ داد: "ای آقای من ، این زن ، فرزند پسری ندارد و شوهرش سالخورده است." 15-الیشاع گفت: "بار دیگر او را ندا کن." پس وی را آواز داد و او در پیشگاه الیشاع ایستاد. 16-الیشاع گفت:"سال آینده در این فصل و این روز ، دارای پسری خواهی شد." و (آن زن) گفت: "خیر، ای آقای من، ای پیامبر حد-ا به بنده کنیزت راست بگو." (این آیه ، همانند بشارت به اوراهام و سارا در پاراشای ویرا است.) 17-اما آن زن باردار شده و در همان فصل سال بعد پسری به دنیا آورد، چنانکه الیشاع به آن گفته بود. 18-هنگامی که آن پسر بالنده شد، روزی شد که نزد پدرش که در کشتزار میان کشاورزان به درو خرمن مشغول بود ، رفت.
20- خادم پس از آن ، فرزند را به مادرش رسانید . او تا ظهر آن روز در آغوش و بر زانوهای مادرش بود و در همان حال درگذشت.
21-آن زن بر بام رفته و پیکر کودک را بر بستر مرد حد-ا نهاده، در را بست و از اتاق بیرون رفت. 22-سپس برادر شوهرش پیام فرستاد و گفت:"برای من خادمی و حماری(دراز گوش) بفرست تا بتوانم نزد مرد حد-ا الیشاع رفته و بازگردم." 23- شوهرش گفت:"چرا امروز می خواهی نزد او بروی؟ هم اکنون نه آغاز ماه جدید است و نه شبات!" زن گفت:"برای خیر و خوبی خواهد بود." (به روایتی مردم آن دوره بیشتر در روش حودش یا شبات به دیدار پیامبران می رفتند.) رویداد چنین پایان می یابد که الیشاع پس از آگاهی از آن، بر بالین کودک در گذشته رفته و به یاری نیروی شگفت انگیز روحانیش با معجزه الهی روح زندگی را بر پیکر بی جان طفل میدمد
آن زن پس از بازیافتن معجزه آسای فرزند خود، بر پای الیشاع افتاده، خد-اوند قادر مطلق را سپاس و ستایش میگوید.
|
ده نکته اساسی برای
شاد نگه داشتن زنان
به انتخاب مریم نیازمند
برای آنکه بتوانید روابط خودتان را با همسرتان پایدار و سالم نگهدارید، شاد نگه داشتن آنان یک اصل بسیار حیاتی است. در اینجا چند نکته را در مورد اینکه چگونه می توانید یک خانم را شاد نگه دارید برایتان بیان می کنیم:
1- همیشه خودتان باشید و در هنگام درخواست هایتان التماس نکنید. برخی از مردان فکر می کنند که جذابیت لازم را برای همسران زیبایشان ندارند، ولی وانمود می کنند که این گونه نیست. یک مردِ با اعتماد به نفس به این شکل رفتار نمی کند، چرا که زنان در اغلب موارد، جذب اعتماد به نفس و صمیمیت مردان می شوند تا ظاهر آنان.
2- به چیزهای به ظاهر کم اهمیت و ناچیز در زندگی همسرتان توجه نمایید. زنان، مشتاق شنیدن شدن و توجه به جزئیات هستند. مثلا به این نکته توجه کنید که شیرینی، گل، رنگ و یا هر چیز دیگر مورد علاقه وی چیست؟ از خودتان خلاقیت به خرج دهید و وی را با یک چیز کوچک ولی مهم سورپرایز کنید. مطمئناً وی برای اینگونه چیزها ارزش قائل است. مردانی هستند که سعی می کنند با خرید هدایای گران قیمت همسران شان را تحت تاثیر قرار دهند، اما واقعیت این است که زنان برای هدایای کوچک اما به دفعات زیاد، بیشتر ارزش قائل هستند.
3- یک کار بسیار ساده و تاثیر گذار این است که از وی قدردانی کنید. اجاز دهید وی لحظه به لحظه بداند که چقدر برای شما ارزش دارد.
4- نکته دیگر این است که بدقت توجه کنید که به هیچ وجه حسادت وی را تحریک نکنید. بویژه چشم چرانی یا نگاه عاشقانه به دختری دیگر نیاندازید. خانم ها دوست دارند که احساس اطمینان بکنند و نمی توانند نگاه کردن مردان را به زنان دیگر تحمل کنند. زنان به طور بیولوژیکی به دنبال فردی هستند که از آنان محافظت کند، پس این عمل شما در وی ایجاد کج خلقی و احساس ناایمنی می کند.
5- سعی کنید همیشه خوش رو و شاداب و بزله گو باشید. مردان؛ ظاهر زیبای زنان را می پسندند، اما زنان؛ شخصیت مردانی را دوست دارند که شوخ طبع هستند. برای داشتن رابطه ای سالم لازم است شاد باشید و گاهی هم لطیفه بگویید.
6- برای حفظ روابط تان به دنبال سرگرمی و علایق مشترک باشید. به سرگرمی های شریک زندگی تان نیز علاقه نشان دهید و وی را نیز با برخی از سرگرمی های مورد علاقه خودتان آشنا کنید. به مرور زمان، فعالیت ها و سرگرمی های دلخواه تان را به یکدیگر معرفی کنید و در آنها با یکدیگر شریک شوید. این گونه جوانتر مانده و روابط تان نیز شادتر و تازه تر خواهد ماند.
7- همیشه دلچسب و جالب توجه برای همسرتان بمانید. همانگونه که در ابتدای آشنایی، احترام و توجه زیادی به وی می نمودید. همیشه همان طور تازه و بانشاط بمانید، خود را آراسته نگه دارید، لباسی نو بخرید و شلخته و نامرتب لباس نپوشید.
8- به دوستان و اعضای خانواده همسرتان احترام گذاشته و از آنان نیز پذیرایی کنید. بخصوص اگر تعداد اعضای خانواده همسرتان زیاد بوده یا دوستان زیادی داشته باشد. اینگونه بیشتر به شما اطمینان می کند و ارزش شما در نزد وی بالا می رود. لازم نیست که با تمام دوستان همسرتان خیلی صمیمی شوید بلکه تنها کافیست تا چیزها را سبک گرفته و با خوش اخلاقی از آنان پذیرایی کنید و خوش طبع باشید.
9- احساسات وی را مد نظر داشته باشید. زنان نسبت به مردان احساساتی تر هستند. زنان دوست دارند که شما درک شان کنید و از آنان حمایت کنید. آنگاه از شما قدردانی خواهند کرد. اما وقتی که حوصله ندارند یا از چیزی ناراحتند با آنان نجنگید.
10- همیشه آماده و پذیرای چیزهای نو باشید. بعد از مدتی از زندگی زناشویی حس می کنید که همه چیز برایتان یکنواخت شده است. سعی کنید از یکدیگر لذت ببرید و همدیگر را شاد کنید، از یکدیگر یاد بگیرید و همدیگر را رشد دهید. اینگونه روابط تان نیز در مسیر رشد و بالندگی قرار می گیرد.
فاصله ابراز عشق از دل تا کلام است
با همسرانمان، لطف سخن باشیم
به انتخاب یوئل - اسرائیل
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم دیگر درد نمی کند.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز شاید متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فاصله ابراز عشق و محبت از قلب تا زبان است
کافی است که حرف های دلمان
،تا دیر نشده بیان گردند.
،تا دیر نشده بیان گردند.
تحولات تکنولوژی در ایران اسلامی
به انتخاب ژاله حکیمی
ایرانخودرو اعلام کرده است
از سال آینده خودرو اسلامی
هوشمند میسازد
این خودرو هنگام حرکت کردن صلوات میفرستد
سرعت بالای ۸۰ آیت الکرسی میخواند
درصورت بروز حادثه فاتحه میخواند
و در صورت سوار شدن
زن نامحرم
صیغه میخواند
************
حکومت اسلامی : فرزند بیشتر زندگی شادتر
کاریکاتوریست ایرانی توکا نیستانی در جواب
حکومت اسلامی : فرزند بیشتر زندگی شادتر
کاریکاتوریست ایرانی توکا نیستانی در جواب
روزها و شبهای خوشی
را برایتان ارزو میکنیم
شبات شالم و شاووئا طوو
|
No comments:
Post a Comment