1.03.2010



خاطره ئی از پدرم میرزا یعقوب یهودی و رضا شاه
فرستنده الف . صاد . مهر


پدر من جزو فارغ التحصیلان دانشکده تازه تاسیس حقوق تهران قرار داشت. پدرم از هوشی استثنائی برخوردار بود بطوریکه زبانهای انگلیسی فرانسه و عربی را آنچنان میدانست که هر زمان منشی سفارت امریکا در ایران ( که دائی من بود) در برگردان جملات به اشکالی بر خورد میکرد مستقیما به سراغ پدرم می آمد و هرگز دست خالی بر نمی گشت.
پدرم بعد از گرفتن مدرک لیسانس به سربازی میرود و بلافاصله در پادگان باغشاه تهران با درجه سروانی به ریاست دایره حقوقی بر گزیده میشود (شاید چیزی در حدود دادستان نظامی در آنروزها ) پدر بینهایت جدی و درستکار من بلافاصله مدارج قدرت را در دست میگیرد و سعی میکند که به احکام قضائی صورت معقولی بدهد. از اعدام های بی رویه جلوگیری کرده و ضمن نجات چند نفر در دو قدمی میدان تیر، تا انتهای دوره سربازی او هرگز حکم تیری صادر نمیشود
ایجاد محیط جدیدی برگرفته از حقوق مدنی را بزودی برقرار می سازد و سرکش ترین افراد حتی مافوق خودش را به رعایت موازین قانونی بر میگرداند. امرای ارتش با درجات نظامی سرهنگ و بالاتر اصول جدید قانونی را می پذیرند ...همگی الی یک نفر با درجه گروهبانی که بهیچ صراط مستقیمی پابند نبوده و هر روز بیشتر از پیش عربده جو شده و فساد میکرده و تمام ابتکارات پدر من هم بی نتیجه میماند، زیرا که این گروهبان پست و اوباش برادر زن رضا شاه کبیر بوده است !!!
آنطوریکه پدرم برای من تعریف کرد. فرد نامبرده بسیار هتاک و مفسد بوده و خودش را خارج از قانون به شمار می آورده است. روز و هفته ای نبوده که مست نکند، عربده نکشد، خشونت به خرج ندهد، چاقو کشی نکرده و یا به هتاکی نپردازد.بیش از ۲۰ بار پدرم او را به دفتر دادستانی مستقر در پادگان باغشاه تهران میکشاند و نه محبت و نه نصیحت و نه تهدید هم موثر نمی افتد. مراتب بی قانونی برادر زن رضا شاه هر لحظه ابعاد جدیدی بخود میگرفته تا جائیکه به شکایت مادر و دختری می انجامد که گروهبان فوق الذکر قصد تعدی به آن ها را داشته است.
این بار نیز پدر من ، برادر زن رضا شاه را به دادستانی احضار میکند و سعی میکند که با ملایمت او را به رفتار صحیح رهنمون شود. اینبار گروهبان جانب هتاکی را گسترش داده و با توهین فراوان به پدرم و همکاران او بار ها اشعار میدارد که : "من برادر زن رضا شاه هستم، هر کاری بخواهم میکنم و شما هم هیچ ...نمی توانید بخورید" و حتی تهدید میکند که با نیش چاقو تکلیف پدر من را یکسره نماید.
پدرم که انسانی بسیار قانونمند بود بلافاصله حکم بازداشت برادر زن رضا شاه را تحریر کرده و مستقیما برای امضاء نهائی به دفتر ریاست پادگان که سرهنگی بسیار راست کردار بوده است می برد. سرهنگ دچار سردر گمی میشود و به پدر من گوشزد میکند که آیا میداند که حکم بازداشت چه کسی را صادر کرده است؟... باز داشت برادر زن رضا شاه؟ مگر اصلا این چنین چیزی امکان پذیر است؟. پدرم مصرانه بر سر حکم خودش می ایستد و فرمانده پادگان هر چقدر کوشش میکند که او را از اجرای قانون باز دارد. پدر یک دنده من بر سر حرف خودش می ایستد و عاقبت به فرمانده خودش مئ گوید:
حکم من بر اساس عدالت صادر شده است و تا پای اعدام هم از حکم خود عدول نخواهم کرد. من آنرا به شما ابلاغ کرده ام و شما هم مراتب را به شرف العرض ملوکانه برسانید تا اعلیحضرت خودشان دستور لازم را صادر فرمایند.
ناگهان چشمان سرهنگ که خودش هم از رفتار زشت برادر زن رضا شاه به تنگ آمده برق می زند و به پدرم احسنت میگوید.
بلا فاصله سیستم ناقص ارتباطات دنیای آنروز بکار می افتد و عاقبت رضا شاه را در مدرسه نظامی پیدا میکنند. شاه دور از تلفن قرار دارد. پیشکار متن شکوائیه را دریافت میکند و پدرم و سرهنگ رابه صبر و بردباری دعوت میکند تا در فرصتی که بعد از تعلیمات نظامی پیش خواهد آمد مراتب را بشرف عرض ملوکانه برساند. انتظار آن ها بیش از نیم ساعت به طول نمی انجامد و پیشکار با پاسخ صریح رضا شاه کبیر باز میگردد:
- اعلیحضرت بسیار تعجب فرمودند و تاکید کردند که در مقابل قانون همگان یکسان هستند می خواهد برادر زن من باشد و یا هر شخص دیگری. قانون را بشدت اجرا نمائید . اعلیضرت فرمودند که اگر خود من هم دچار خطا شدم حکم باز داشت من را هم صادر نمائید.
و بدین ترتیب به حکم یک نفر یهودی شجاع ایرانی برادر زن رضا شاه دو ماه به پشت میله های زندان رفت و تا قانونمند نشد پدرم حکم آزادی او را امضاء نکرد.
بعدها در تنها موردی که رضا شاه لائیک در دین و مذهب کسی دخالت کرد در مورد پدرم بود که از او میخواهد تا هر چند بصورت ظاهری هم که شده اسلام را بپذیرد تا بتواند جایگاهی در مقام قضائی ایران داشته باشد و به دستور شاه از همان زمان میرزا یعقوب خوانده میشود میرزا محمود! (قبل ازتولد من)
میرزا محمود بیش از ۵ ماه در دادگستری تهران دوام نیاورد و با وجود علاقه شدید رضا شاه به او، با تمایل خودش صندلی قضاوت را برای همیشه ترک کرد و دیگر هم تا در قید حیات بود بدنبال هیچگونه شغل دولتی نرفت.


No comments:

Post a Comment

POST توراه و هفطارای

Every Post's Information