March, 23rd, 2011
فارسی و انگلیسی در همین صفحه
Farsi And English In This Page
شما نیز میتوانید مانند دیگر دوستان
مطالب و یا نوشته های فکاهی و یا اموزشی
که دارید را همراه با ویدیوها و تصاویر دیدنی
که در اختیارتان است ، به شرط انکه
غیر مؤدبانه و تحریک امیز نباشند برای
ما به ادرس اینترنتی
tanehnazan7@gmail.com
مطالب و یا نوشته های فکاهی و یا اموزشی
که دارید را همراه با ویدیوها و تصاویر دیدنی
که در اختیارتان است ، به شرط انکه
غیر مؤدبانه و تحریک امیز نباشند برای
ما به ادرس اینترنتی
tanehnazan7@gmail.com
ارسال نمائيد تا دیگران نیز از طریق
همین صفحه از انان بهره مند گردند
به انتخاب فریدون سلوکی
اديسون در سنين پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد... اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود. در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط راي جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود... پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!! پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!! من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چيست پسرم؟!!
پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!!
چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟! پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...! در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!! توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد
برای روشن شدن اذهان جهانیان
نسبت به انچه در لبنان میگذرد
به کوری چشم « حسن نصرالله » رئیس مافیای
حزب الله لبنان و اربابان بدبخت تر از خودش در
جمهوری اسلامی، صحنه زیر در فرودگاه بین المللی
* بیروت * توسط * ازادی خواهان « غیر شیعه »
ان کشور برگزار شد
به انتخاب فریدون سلوکی
پیام « نانجیبانه » احمدی نژاد
به مناسبت فرارسیدن سال ۱۳۹۰
به ملت * نجیب * ایران
A Jewish Joke
Sent by Mehri Amin
A Jewish man went to the races for the first time. Not knowing a thing about horse racing, he went to the paddock to take a look. He saw a rabbi blessing one of the horses. He wrote down the number and placed a $2 bet. Sure enough, the horse won, and the man won $20. He went down to the paddock again, and again the rabbi was blessing another horse. He wrote down the number, bet his $20, and again, the horse won, earning $100. This went on, race after race, until the Jewish man had won $5000. Just before the last race, he watched the rabbi bless another horse. He bet the whole $5000, but this time the horse came in dead last. He ran down and yelled to the rabbi, "Why did every horse you bless win, except the last one? He came in dead last!!! " The rabbi replied, "That's the problem with you Reform Jews.. you don't know the difference between a Brucha and Kaddish." |
Haha....
Marriage is sharing ....
Sent by Paris Fakheri
The old man placed an order for one hamburger, French fries and a drink.
He unwrapped the plain hamburger and carefully cut it in half, placing one half in front of his wife.
He then carefully counted out the French fries, dividing them into two piles and neatly placed one pile in front of his wife.
He took a sip of the drink, his wife took a sip and then set the cup down between them. As he began to eat his few bites of hamburger, the people around them were looking over and whispering.
Obviously they were thinking, 'That poor old couple - all they can afford is one meal for the two of them.'
As the man began to eat his fries a young man came to the table and politely offered to buy another meal for the old couple. The old man said, they were just fine - they were used to share everything.
People closer to the table noticed the little old lady hadn't eaten a bite.
She sat there watching her husband eat and occasionally taking turns sipping the drink..
Again, the young man came over and begged them to let him buy another meal for them. This time the old woman said 'No, thank you, we are used to share everything.'
Finally, as the old man finished and was wiping his face neatly with the napkin, the young man again came over to the little old lady who had yet to eat a single bite of food and asked 'What is it you are waiting for?'
She answered
He unwrapped the plain hamburger and carefully cut it in half, placing one half in front of his wife.
He then carefully counted out the French fries, dividing them into two piles and neatly placed one pile in front of his wife.
He took a sip of the drink, his wife took a sip and then set the cup down between them. As he began to eat his few bites of hamburger, the people around them were looking over and whispering.
Obviously they were thinking, 'That poor old couple - all they can afford is one meal for the two of them.'
As the man began to eat his fries a young man came to the table and politely offered to buy another meal for the old couple. The old man said, they were just fine - they were used to share everything.
People closer to the table noticed the little old lady hadn't eaten a bite.
She sat there watching her husband eat and occasionally taking turns sipping the drink..
Again, the young man came over and begged them to let him buy another meal for them. This time the old woman said 'No, thank you, we are used to share everything.'
Finally, as the old man finished and was wiping his face neatly with the napkin, the young man again came over to the little old lady who had yet to eat a single bite of food and asked 'What is it you are waiting for?'
She answered
"THE TEETH!"
********
توصيه دخترانه
اگه يه موقع مورد حمله يک پسر قرار گرفتی
شلوار اونو بکش پايين دامن خودتو بده بالا !
فکر بد نکن!
آخه اينجوری تو ميتونی بدوی و فرار کنی
اما اون نمیتونه دنبالت کنه !
******
یه زن امام جمعه ئیه قرن ۲۱ ام میمیره،
بعد از چند وقت میاد به خواب دخترشو میگه:
دخترم تا میتونی تو این دنیا اصلا کار خوب نکن،
من اینجا حوری شدم،
وقت نمیکنم شرتم رو بکشم بالا...
*******
زن به شوهرش:
بازم جلو جمع به من گفتی احمق؟
شوهر: ببخش عزیزم، نمی دونستم این
راز
باید فقط بین خودمون بمونه
******
دفتر امام جمعه شیراز
در برگزاری سمینار خانواده اسلامی
در جمهوری اسلامی عنوان شد
مرده شور اون هیکلته ببره
طوطی بازیگر
به انتخاب مژگان هارونی
Russian Car Crashes
تصادفات رانندگی در روسیه
ژاله حکیمی
Jaleh Hakmi
No comments:
Post a Comment